چشمهایت را میبندی و باز میکنی و حصار تن را میبینی، دوباره پلک میزنی بلکه معجزهای شود اما باز محدودیت، تنها محصولی است که چشمهایت از تمام فضای اطراف برایت به ارمغان آوردهاند.
ورزش؛ معجون حیاتی آمیخته به زندگی
رقیه بابایی*
1 آبان 1397 ساعت 12:17
چشمهایت را میبندی و باز میکنی و حصار تن را میبینی، دوباره پلک میزنی بلکه معجزهای شود اما باز محدودیت، تنها محصولی است که چشمهایت از تمام فضای اطراف برایت به ارمغان آوردهاند.
چشمهایت را میبندی و باز میکنی و حصار تن را میبینی، دوباره پلک میزنی بلکه معجزهای شود اما باز محدودیت، تنها محصولی است که چشمهایت از تمام فضای اطراف برایت به ارمغان آوردهاند.
پیش خودت میگویی یکبار دیگر امتحان میکنم و باز چشمهایت را روی هم میگذاری، درنگ میکنی، صدای عبور ثانیهها را میشنوی، در دلت میگویی «چشمها را باید شست» و پلکهایت را میگشایی. اما آسمان باز در نظرت آبیتر از قبل نمیآید، روزها هنوز مانند هم به نظرت میآیند. از خودت میپرسی «زندگی واقعا زیباست؟» آری، معلولیت در چشمهای توست نه در جسم نحیف من.
"ناتوانی" تعبیر توست از آنچه که با نبودنش، خود را تهی خواهی یافت و من با تمام آنچه ندارم تواناترین هستم، افسوس که نمیبینی، افسوس که نمیدانی.
کاش زندگی مجموعهای از تصاویر خودت را پیش رویت میگذاشت تا میدانستی از دیدن چه میزان از داشتههای من محرومی.
کاش میدیدی چقدر میان من و تو فاصلهاست وقتی که جلوی چشمهای تو را غبار گرفته است. وقتی که من از تو میخواهم تنها یک قدم از آنجا که هستی پیشتر بیایی و تو سرسختانه باور نداری که من میبینمت.
اما با این حال خیلیوقتها برای دیر شدن، زود است. تردید نکن، حق با سهراب است، هنوز هم خیلیوقتها زیر باران باید رفت...
ورزش برای افراد دارای معلولیت فقط ورزش نیست، بلکه معجونی است حیاتی آمیخته به زندگی، حضور و جان دادن به رویاهای دور و نزدیک. اما این معجون سالهاست به شربت تلخی بدل شده و روح و جان ورزشکاران معلول را میآزارد.
اکنون که مدت زیادی از بازگشت ورزشکاران دارای معلولیت از مسابقات پاراالمپیک جاکارتا نگذشته است بهترین زمان پرداختن به دغدغههای آنهاست.
افراد توانمندی که اغلبشان پناهگاهی جز ورزش ندارند و با وجود ناملایمات و بیتوجهیهای زیاد هرگز از اثبات توان و اراده خود دست برنداشتهاند.
تصور کنید یک یا چند عضو بدنتان دچار محدودیت حرکتی است. روی ویلچر نشستهاید یا مجبورید با عصا حرکت کنید. هیچ شغل و درآمدی ندارید، آنقدر هم درس نخواندهاید که بتوانید با برخی روشها مانند مطالعه خودتان را سرگرم کنید.
به گشت و گذار در خیابانهای شهر با آن همه دست و انداز و چاله نمیتوانید فکر کنید. به خانه هیچ قوم و خویشی هم نمیتوانید رفت و آمد کنید. یا دست کم هر روز نمیتوانید چرا که ساختمانهای بدون آسانسور اقوام در انتظار هیچ مهمان معلولی نیست. حالا نگاهی به وضعیت خودتان بیندازید.
حالتان چطور است؟
در این شرایط آیا ورزش، حکم معجون شفا بخش زندگیتان را ندارد؟
آیا در هفته دو یا سه بار رفتن به سالن یا ورزشگاه ویژه معلولین، مهمترین انگیزه زندگیتان نمیشود؟
آیا پس از هر بار تمرین و ورزش حال و روزتان دگرگون نمیشود؟ چرا میشود.
همه دنیایتان عوض میشود.
و حالا دیگر اصلا مهم نیست در هیچ مسابقهای شرکتتان بدهند، حتی مهم نیست برنده مدالهای طلا و نقره بشوید یا نشوید، همینکه حال روحیتان تغییر کند، همینکه یک بهانه شما را به بیرون از دیوارهای اتاق و خانهتان فرابخواند، همین که از حضور شنا در یک ورزشگاه استقبال کنند و از وجودتان در یک تیم ورزشی استقبال کنند، زنده میشوید.
همین که خانه را به سوی مقصدی معلوم ترک کنید تا در یک نقش، در یک جایگاه در یک تیم حاضر شوید، جایی که اگر نروید و نباشید کار یک تیم و چند نفر لنگ میماند، جایی که برخی قلبا منتظر حضورتان هستند و از نیامدنتان ناراحت میشوند یعنی شما زندهاید.
همین بهانه هفتگی دلتان را جلا میدهد و به دستهایتان، به پاهایتان حتی به چرخهای ویلچرتان جانی تازه میبخشد و هر شب در رگهای زندگیتان خونی تازه پمپاژ میکند.
آری، امید خروج از خانه زندهتان میکند.
حالا چشمهایتان را باز کنید و ببینید گاهی چگونه یک زندگی به یک بهانهی ساده گره میخورد؟
ببینید که این بهانه ساده چطور میتواند ریسمان زندگی هزاران نفر را به خود وصل نگهدارد یا آنکه رهایش کند.
ببینید گاهی انسان برای زنده ماندن به چه بهانههای کوچکی محتاج است و درد آنجا شدت میگیرد که همین بهانههای ناچیز را از انسان دریغ میدارند...
گاهی انسان برای سرپا ماندن به همین بهانههای کوچک قناعت میکند و هزار دریغ از چشمهایی که نمیبینند و گوشهایی که توان شنیدن ندارند!
اما اینها را به چه کسی باید گفت و از چه دستگاهی باید خواست؟
به چه کسی بگوییم که اغلب شهرهای ایران فاقد زیرساختهای ورزشی معلولین و جانبازان هستند؟
و چگونه بگوییم تعداد ورزشگاههای ویژه معلولین در بیشتر استانها حتی به تعداد انگشتهای یک دست نیز نمیرسد؟
از چه کسی بخواهیم تا فرصت باقیست بخشی از اعتبار امور غیرضرور را صرف تامین جرعهای "امید" بکند برای دلهایی که به جز دریغ و افسوس، مامن کیمیای ارزشمند و نایابی هستند که در هیچ کجای دیگری یافت نمیشود، کیمیایی به نام مظلومیت
به نام خون دل
به نام حسرت
و به نام خدااا
*خبرنگار حوزه معلولان
کد مطلب: 96290