خسبیده بودم که ناگاه طنزی با عنوان پیشنهاد احمدینژاد جهت کنارهگیری روسای سه قوه را دریافت کردم. مثل همیشه جدیاش نگرفتم. نمیدانم چرا زیپ آستینش بالا بود؟ با این اوصاف گروه فیلمبرداری حساب کنج به کنج دکتور را کرده بودند. از چپ و راست و بالا و پایین او را نشانه داشتند. طفلک پشم به دستانش نمانده بود ... از چه هراس داشته که ریخته؟
خسبیده بودم که ناگاه طنزی با عنوان پیشنهاد احمدینژاد جهت کنارهگیری روسای سه قوه را دریافت کردم. مثل همیشه جدیاش نگرفتم. نمیدانم چرا زیپ آستینش بالا بود؟ با این اوصاف گروه فیلمبرداری حساب کنج به کنج دکتور را کرده بودند. از چپ و راست و بالا و پایین او را نشانه داشتند. طفلک پشم به دستانش نمانده بود ... از چه هراس داشته که ریخته؟ شاید از این هراس داشت که گفت اعتماد مردم به کل سیستم نزدیک به صفر شده است. البته نگفت همه اعتماد مردم. یک مقدارش را برای وقت مبادا نگه داشت. شاید برای وقتی که بخواهد به "او" بگوید، آن مقدار اعتماد سیستم "تویی عشقم". به هر حال زمانی بلدالملک بوده...کار بلد است.
واقعا سیاسیون با خودشان چه فکر میکنند؟ چرا هر وقت یبوست عالم سیاست، گیرشان میاندازد سراغ روغن کرچک ملت فهیم میآیند؟ اصلا تخسیر ملت است که این همه هوشیاری و ذکاوت از خودشان در میکنند. بیایید یکبار برای همیشه آب پاکی را روی صورتشان بریزیم که آقا...وقتی نفخ میکنید، دهانتان را رو به ما نکنید.
دیگر نه تکرار کنید، نه پیشنهاد کنید و نه هشدار بدهید. عیسی به دینش، موسی به دینش. شما که هر کاری میخواهید میکنید. آخرش را دیگر با ملت تزیین نکنید. چندی پیش نیز فرد دیگری، از زبان ما حرف زده که ملت نمیگذارد هکذا و هکذا شود. آخر کدام ملت فهیم و فیهم زادهای چنین حرفی را به شماها گفته؟ ولمان کنید آقا... ولمان کنید تا ولتان کنیم. ولمان نکنید ولتان نمیکنیم. ما ول کردهایم، خو شما هم ول کنید دیگر...چرا هی کش میدهید؟
ناسلامتی یک ملت 80 میلیونی هستیم. همه دور هم جمع شدهایم و داریم میخوریم. حالا یه عده مثل شما یه جور میخورن عده دیگری هم مثل شما جور دیگر. مهم نیست. مهم آروغ بعد از خوردن است که همه یک رنگ و یک صداست. عین قبرستان که برای دولتمرد و فقیر یک وجب جاست...پناه به رحم خدا از چوب کلفت آهنینش...
از هر چه بگذریم کلام حاج محمود گذشتنی نیست. قصارات آقای احمدینژاد من را یاد روایتی طنز آمیز انداخت. روایتی که حکایت مردانی است که دو دستشان از عالم سیاست قطع شده. اما با این اوصاف ول کن ماجرا نیستند و بالا و پایین میپرند. روایتی با این محتوا: "گویند فردی یک دست، از بالای کاخش مردم را نگاه میکرد که خوشحال و شاد در حال گذرند. طفلک غمباد کرده بود...در این احوالات ناگهان یکی را دید که دو دست نداشت. اما کنار پیاده رو شادی کنان بالا و پایین میپرید! از لطف و صنع خدای عجب ماند، که این بی دو دست از کجا میخورد!؟ خودش را به او رساند. بدو گفت: ای شهروند! من یک دست ندارم از غمباد دارم میمیرم. تو چگونه دو دست نداری و خوشحالی؟ مرد بی دو دست گفت: آقا جون! خوشحالیام کجا بود. میخاارم...میخارم...نمیدانم چکار کنم!"
امید است قصور بنده در باب قصارات حضرات به کسی برنخورده باشد. به قول شیخ سعدی:
حور خطا گفتم اگر خواندمت
عفو کن از بنده قصور ای صنم