اگر بخواهم اعتراضات و ناآرامیهای اخیر را در چند جمله توصیف کنم ، چنین میشود :«مردمی که بر اثر انواع تنگناها به ستوه آمدهاند ، به پاخاستند و اعتراض کردند و فریاد زدند و بعضا - نمیدانیم چگونه - خشونت و تخریب نیز داشتند و بدینگونه ، میخواستند صدای اعتراض خود را بهگوش مسئولان برسانند.»
اکنون اگر بپرسیم که حاصل ماجرا چه شد و آیا صدایشان شنیده شد؟، به نظر میرسد که پاسخ این باشد: صدای اعتراض مردم که متن این ماجرا بود شنیده نشد اما به جای آن ، حواشی و زوائدش دیده شد. این حواشی و زوائد که کنش و رفتارِ بعضا خشن و نامقبولِ مردمی بود که به تنگ آمدهاند ، توسط کسان بسیار دیده شد و در این میانه ، آن را دو دسته برای بهتر دیده شدن، برجسته کردند : یک دستهٔ داخلی ، و یک دستهٔ خارجی و هر یکاز این دو دسته، دست دیگری را عامل این ناآرامیها و اعتراضات و بعضا خشونتها ، میدانست و اهداف و مقاصد خود را میجُست.
بدینگونه، متن و زیرْمتنهای این ماجرا به حاشیه رفت و پنهان شد و حاشیهها و پسوپشتهای این حاشیهها به متن آمد و برجسته شد. در این میانه، آنچه باز هم گم شد و شنیده نشد، صدای اعتراض مردم بود .
اینک اگر بپرسیم: چرا؟ یعنی: صدای اعتراض مردم - که حق ذاتی و الهی انسان است و هیچ کس نمیتواند این حق را به آنان بدهد یا از آنان بستاند (و به اصطلاح فقهی و حقوقی، نفیا و اثباتا قابل جعل نیست) - چرا شنیده نشد؟، پاسخهای گوناگون دارد، یعنی میتوان این مسئله را از جوانب مختلف، مطالعه کرد و پاسخش را یافت و راهکارهای متناسب، پیش گرفت .
بنده به عنوان «معلم فلسفه» میخواهم جانبِ فلسفی این مسئله را مطالعه کنم، البته در این چهل سال اخیر فلسفه و تفکر در متن جامعه و حاکمیت، حضور جدی و تعیینکننده نداشته است. اینک بنده به عنوان یکی از طلاب فلسفه، که بر حاشیهنشینی خود وقوف دارم، میخواهم در بارهٔ مسئلهٔ مذکور، باب تأملی فلسفی بگشایم شاید بتواند به دستاندرکاران و مسئولان، مددی رساند و آنان را مهیای شنیدن صدای اعتراض مردم کند .
گشودناین باب فلسفی، آن هم در این احوال آشفته و در فضای تعطیلی تفکر و فلسفه ، هم ضرورت دارد و هم بسیار دشوار است . آنچه بنده میخواهم بگویم، مبانی و مبادی و مسائل ومباحث بسیار دارد که در این مجال تنگ، حتی فهرست آنها را نمیتوان گفت؛ اما خلاصهٔ سخنم را در این جا میآورم و تفصیل آنها را به تدریج ، در مباحث و گفتگوهای بعدی خواهم آورد .
آنچه برای شنیدنِ حقیقی صدای مردم ، ضروری است و به مثابهٔ زیرساختِ شنیدن است، این است که نظام حاکم ، در موقعیت «خودِآگاهِ جمعی» مستقر باشد. این «خود» با «خودِناآگاهِجمعی»، هویت مستقل یک جامعهٔ انسانیِ سعادتمند را تشکیل میدهد و بدینگونه، ما در پهنهٔ مسائل جمعی - همانند زندگی فردی - به همان اندازه که به ناهشیاری و غفلت نیاز داریم، به هوشیاری و آگاهی جمعی نیازمندیم و اگر در وضعیت هوشیاری کلان نسبت به همهٔ اجزا و اندامهای این مجموعه نباشیم، رفتهرفته در موقعیتِ «خودِناآگاهِ جمعی» استقرار مییابیم ؛ آنک یکی از پیامدهای کوچک آن، نشنیدن صدای مردم است. در حالی که اگر هنر فهم و برقراریِ ارتباط با «خودِآگاه» را داشته باشیم ، این توانمندی را مییابیم که صدای اعتراض مردم را حتی در سکوتشان بشنویم . چرا که اساسا اعتراض و نارضایتی و مخالفت، از «سنخ حضور» است و نخست در اندرون مردم، شکل میگیرد؛ یعنی پیش از آن که برون آید و در شکل فریاد و یا در هر قالب درست و نادرست دیگری، ظهور کند و عیان گردد، در اندرون مردم ، حضور جدی و فعال داشته است. اکنون نظامی که مردمی و الهی باشد و انسانها را خلیفهٔ خدا بداند و هر یک از آنان را به عنوان یک جهان بزرگ و باشکوه ،بشناسد و همزمان «خودِآگاهِجمعی» را درک و دریافت کند و از همهٔ آنها مهمتر، احساس ضعف و ناتوانی نداشته باشد، صدای اعتراض و نارضایتی مردم را در سکوتشان نیز میشنود و با همهٔ توان و در اوج مهربانی و عشقورزی، در صدد رفع مشکلات، و حل مسائل مردم و کشور بپا مىخیزد .
* استاد فلسفهٔ دانشگاه شهید بهشتی