این روزها حال شهر خوش نیست. انگار در کوچهها و خیابانها درد و زخم و اندوهی پنهان خوابیده است. اخبار تلخ و دلخراش هر از گاهی گونههای این مام خسته را مینوازد و دلش را آشوب میکند. هنوز مدت زیادی از خبر دردناک کشته شدن آتنای هفت ساله نگذشته که خبر رفتار غیر انسانی و آزار و اذیت ناپدری با کیمیای 7 ساله فضای مرگبار را تشدید میکند.
این روزها حال شهر خوش نیست. انگار در کوچهها و خیابانها درد و زخم و اندوهی پنهان خوابیده است. اخبار تلخ و دلخراش هر از گاهی گونههای این مام خسته را مینوازد و دلش را آشوب میکند. هنوز مدت زیادی از خبر دردناک کشته شدن آتنای هفت ساله نگذشته که خبر رفتار غیر انسانی و آزار و اذیت ناپدری با کیمیای 7 ساله فضای مرگبار را تشدید میکند.
سالهاست به شنیدن اخبار اسیدپاشی، قتل، تجاوز، آزار و اذیت و چاقو کشی و جنایت چنان عادت کردهایم که دیگر تعجبمان را بر نمیانگیزد. انگار سردی این خبرهای تلخ تا عمیق ترین لایههای وجودمان رخنه کرده و دچار چنان کرختی و بی حسی شده ایم که نمیدانیم یا شاید نمیتوانیم واکنشی به این گونه رخدادها نشان بدهیم.
اما چرا باید چنین اتفاقاتی مدام در کوچهها و خیابانهای شهرهای ما موجب پریشان خاطری مردم و ایجاد رعب و وحشت عمومیشود؟ چرا خانوادههایی که کودک خردسال دارند مدام باید نگران باشند که بیرون از خانه چه اتفاقاتی منتظر فرزندشان است و آن قدر بترسند که حتی جرات نکنند کودکانشان را به مدرسه بفرستند که مبادا همشاگردی غافلی یا راننده سرویس بی وجدانی یا حتی معلم قرآنی سر راه کودکشان باشد که با رفتاری هوسبازانه روح و جسم و زندگی یک فرشته را به آتش بکشد؟ چرا والدین ترجیح میدهند سر و صدا و خستگی و بی حوصلگی فرزند را در حصار خانه تاب بیاورند اما حتی آنها را به پارک سر خیابان یا خانه همسایه کناری نفرستند که نمیدانند چه اتفاقاتی منتظر آنهاست؟ در حالی که کودکیهای ما پر بود از خندههای شاد و بازی و تفریح و حال خوش در کنار همسالان و هم بازیها اما کودکان امروز نه حیاط درندشتی دارند و نه همسن و سالها و خواهر و برادر آنچنانی که در کنارش سرگرم و اجتماعی و اهل تعامل بار بیایند. پس چه باید کرد؟
بعد از رخ دادن چنین فجایعی دایههای دلسوزتر از مادر و فرصت طلبهای همیشه دلواپس تریبون کوک کرده و مدام از اینکه علت این حوادث بیحجابی و بیعفتی است و اگر زن و دختر محجه و عفیف باشند چنین اتفاقاتی رخ نمیدهد سخن میگویند در حالی که هیچ کس نمیگوید یک کودک بی گناه 7 ساله چه بی حجابی و بی عفتی میتوانسته داشته باشد که موجب تعرض و تحریک مردان بیمار شود؟ و هیچ کس نمیگوید که چرا آن بیمار از سطح جامعه جمع آوری نمیشود که موجب خلق چنین اتفاقاتی نشود؟
چرا باید والدین مدام چشم و گوششان را باز کنند و فرزندانشان را رصد کنند و لای پر قو بگذارند اما جامعه از ترس و نا امنی تهی نشود؟ چرا باید زنان و دختران جوان در گوشه گوشه خیابان مدام نگران اتفاقات تلخ و حوادثی باشند که ممکن است از سوی افراد بیمار تهدیدشان کند؟ چرا با شنیدن صدای هر موتوری باید تنشان بلرزد که نکند خطری در کمینشان باشد؟ چرا بعد از تاریکی هوا باید با هول و هراس از کوچه پس کوچهها رد بشوند و مدام دعا کنند کسی از پشت سر برایشان مزاحمتی فراهم نکند؟
کاش به همان اندازه که نگران رعایت حجاب خانمها بودیم به امنیت خاطر و آرامش آنان هم توجه میکردیم که با خیال راحت در سطح شهر تردد کنند و مدام نگران نباشند که از سوی دیگران مورد آزار و اذیت قرار گیرند؟
متاسفانه این پدیده تلخ و آزار دهنده علیه بانوان مدام در حال گسترش و تکثیر شدن است به گونه ای که به رفتاری عادی تبدیل شده است که اگر خلافش مشاهده شود موجب تعجب و شگفتی خواهد شد.
اما ای کاش کمیو تنها کمیبه روحیات و شرایط عاطفی زنان توجه میشد و عواقب خشونتهای اجتماعی که از سوی مردان در برههها و اماکن مختلف علیه آنها روا داشته میشود مورد بررسی و کشف راهکار قرار میگرفت تا زنی که روح و قلب جامعه است با امنیت و آرامش بیشتری پا بر روی آسفالت خیابان بگذارد و کودکش را مدام از بقیه پنهان کند که مبادا مورد تهاجم و اذیت نزدیکان و بیگانگان قرار گیرد.
کاش کمیبه فکر قلب و روح جامعه بودیم.