کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

پلاسکویی که ریخت و احساس مسوولیتی که گم شد

سمیرا قیاسی

3 بهمن 1395 ساعت 19:51

آن روز سرد دی ماه که بم فرو ریخت تلخ ترین حس دنیا در جانمان خانه کرد و فردا و فرداهایی که جسم بی جان هموطنانمان یکی یکی از آغوش خاک بیرون کشیده شد حتی اشک هم ماتم گرفته بود. فکر می کردیم بزرگترین فاجعه تاریخ کشور همین است و فرسودگی و کهنگی خانه های بمی های مظلوم علت این مصیبت شد که هنوز دل کرمان را می لرزاند ...


آن روز سرد دی ماه که بم فرو ریخت تلخ ترین حس دنیا در جانمان خانه کرد و فردا و فرداهایی که جسم بی جان هموطنانمان یکی یکی از آغوش خاک بیرون کشیده شد حتی اشک هم ماتم گرفته بود. فکر می کردیم بزرگترین فاجعه تاریخ کشور همین است و فرسودگی و کهنگی خانه های بمی های مظلوم علت این مصیبت شد که هنوز دل کرمان را می لرزاند ... ولی تمام نشد و هر سال و هر روز حادثه تازه ای جمعی را به کام مرگ کشاند... تا دوباره دی ماه شد و یک سپیده خونین دیگر از زمستان طلوع کرد. این بار در دل پایتخت مثلا پیشرفته پر از امکانات! ساختمانی کهن که بخشی از تاریخ و فرهنگ این کشور است به کام آتش رفت و در حالی که خیال می کردیم ساعاتی بعد خاموش می شود در مقابل چشمان ناباور میلیونها ایرانی ظرف چند ثانیه فرو ریخت و از پلاسکو جز تلی خاک و دود باقی نماند. چونان که هیچوقت نبوده است...
برج کهنسال قلب پایتخت ظرف چند ساعت سوخت و فرو ریخت. خسارت مالی غیر قابل انکار این فاجعه آن هم در شب عید برای صدها خانوار اگرچه دردناک و غیر قابل جبران است اما درد مرگ مظلومانه قهرمانان آتش نشان بی رنگش می کند. قهرمانانی که بار اولشان نیست اینگونه بی ترس و شجاعانه به دل خطر می زنند و بعد هم چون ققنوس در خاکستر عروج می کنند... اما چرا؟ درست است که لازمه آتش نشانی همین رشادت و از جان گذشتگی و ایثار است اما آگاهانه به دل مرگ فرستادن جوانانی که هرکدام دنیایی آرزو و امید دارند و هر کدام امید و آرزوی یک خانواده اند چیزی جز حماقت می تواند باشد؟
وقتی به تعبیر آقایان مسئول بارها و بارها از ناامنی ساختمان مذکور هشدار داده بودند و وقتی عمق و شدت فاجعه را دیدند چرا باید آتش نشان را به دل مرگ بفرستیم؟ آیا نمی توانستیم به تخلیه ساختمان بسنده کنیم و با اطفای هوایی آتش درد را درمان کنیم؟ یا نهایتا بگذاریم بسوزد و فرو بریزد تا خسارت فقط مالی باشد نه جانی آن هم این همه انسان مظلوم!
شهرداری و شورای شهر طی روزهای گذشته مدام در بوق دمید که ما هشدار داده بودیم اما نگفت چرا فقط به هشدار کتبی بسنده کرد؟ چرا مثل همه برخوردهای ضربتی اش با تخلفات شهری اقدام به پلمپ ساختمان نکرد؟ چرا اقامه دعوی نکرد و کار را به محکمه و قضا نکشاند تا امروز در قلب پایتخت شاهد چنین فاجعه و مصیبتی نباشیم؟
و حالا که فاجعه رخ داده شاهد ژستهای مسئولین روی تل آوار و مصاحبه ها و عکسهای مکرری که بیشتر به ادای دینی فرمایشی می ماند تا احساس مسئولیتی انسان دوستانه هستیم که حال دل را دگرگون و مشمئز می کند.
و دردناک ترین بخش ماجرا ما مردمیم. مردمی که از یک آزمون تلخ سر شکسته بیرون آمدیم. مردمی که علیرغم همه تعریف و تمجیدها و ادعای مهر و رافت و انسانیتمان و علی رغم داعیه مسلمانیمان سرافکندگان فاجعه پلاسکو بودیم. با تجمع بی معنا و دوربینهای همیشه روشن موبایلهایمان و عکس گرفتنها و همهمه کردنهای سرخوشانه ای که راه را بر امداد رسانی بست و کار را به خواهش و التماس آنان کشاند تا بتوانند جانی را نجات دهند! نمی دانم آنان که روز پنج شنبه مقابل پلاسکو سلفی گرفتند و پشت دوربین تلویزیون به خانواده و دوستانشان زنگ زدند که سیمایشان را از فلان شبکه نظاره کند چطور می توانند با وجدان خفته شان کنار بیایند که این رسم آدمیت نبود! گرفتن چند عکس و فیلم و لایک خوردن در فلان شبکه کدام عقده فروخورده را فرو می نشاند که به خاطرش ساعتها در خیابان جمع شدید و راه را بر کمک ها بستید و شب هم با کمال بی رحمی عکسهایتان را به نمایش گذاشتید؟
دردها تمام نمی شود وقتی می بینی هنوز هم به امید عکاسی از پیکرهای بی جان در آن حوالی می گردند مردم مهربان! و رئوف و انسان دوست وطن!
پلاسکو در آتش سوء مدیریت سوخت و فرو ریخت و قهرمانان آتش نشان هم با نثار جان خود نتوانستند این آتش را فرونشانند اما دردناک تر آن است که چند روز بعد همه چیز به حالت عادی برمی گردد و آقایان مسئول به پشت میزهای خود، و بازهم باید منتظر ماند تا یک روز صبح خبر فاجعه ای خوابمان را خاکستر کند و دل را ریش... و بلاخره باید هر از گاهی بهانه ای برای بیرون ریختن این همه بغض باشد و احتمالا انتظار بی جایی است سرو سامان گرفتن اوضاع وطن!
اعلام عزای عمومی و ارسال پیام تسلیت و ابراز همدردی اگرچه کار خوبی است اما نوشداروی بعد از مرگ سهراب است وقتی می توانستیم با علاج حادثه قبل از وقوع نگذاریم داغی بر دل مادری بنشیند و کودکی یتیم شود و خانه ای مردش را در روزهای مانده تا سال نو از دست بدهد...
کاش به جای هر چیزی کمی انسانیت کمی وجدان کمی احساس مسئولیت در رزومه کاری برخی حضرات درج می شد....
کاش ....


کد مطلب: 65861

آدرس مطلب :
https://www.mardomsalari.ir/note/65861/پلاسکویی-ریخت-احساس-مسوولیتی-گم

مردم سالاری آنلاين
  https://www.mardomsalari.ir