در برخورد با يك اثر هنري (در اين نوشتار: سینمایی) منتقد در جايگاه يك صاحب فن قرار ميگيرد كه از يك سو دشواري هاي احتمالي اثر را براي مخاطب ساده سازي مي كند و از سوي ديگر كاستي ها و كژي هاي اثر را به مؤلف و مخاطب گوشزد مي كند. در اين جريان "اگر" مؤلف ظرفيت فاصله گرفتن با اثر خود را داشته باشد _و دچار اين وهم نباشد كه هركدام از آثار او مانند فرزندان اويند!_ و بازهم "اگر" منتقدي در كار باشد كه علاوه بر دانش، سليقه ي روشن و قابل توضيحي داشته باشد شاهد سير صعودي كيفيت آثار سينمايي خواهيم بود؛ اما مشكل درست همين دو "اگر" است. بررسي سير تكوين نقدنويسي در ايران فرصت ديگري را مي طلبد اما اين روزها بازار برنامه هفت و جنجال هايش داغ است. در چند سال اخير هفت توانسته بسياري از توجه ها را معطوف به خود كند. در سري هاي مختلف اين برنامه چالش هاي گوناگوني _خواسته يا ناخواسته_ بوجود آمده كه همواره رسانه اي شده است؛ كنار گذاشتن فريدون جيراني، پرداختن به فيلم هاي پرحاشيه اي مانند قلاده هاي طلا و پايان نامه، سردييري محمد گبرلو و بسياري از موارد ديگر نمونه هايي از اين چالش هاست. اما هفت از ابتدا تا حالا يك چالش هميشگي داشته است: مسعود فراستي!
فراستي پيش از هفت در بين سينماگران و منتقدين سينما چهره اي شناخته شده بود اما با هفت توانست به شهرتي فراگير دست پيدا كند؛ با لحني تند و گزنده و بسيار شبيه به نثر و نگاه شميم بهار. حضور فراستي در هفت كم كم به چالشي بامزه تبدیل شد. در هر ميز نقد برنامه سينمايي هفت اين طرف ميز فيلمسازي نشسته بود كه به هيچ عنوان كوتاه نمي آمد و آن طرف هم منتقدي كه ميگفت: در نيامده و مقواست. اين بار در برنامه هفت حضور اصغر نعيمي براي نقد فيلم سايه هاي موازي جنجال برانگيز شد و كار به جايي رسيد كه فراستي توسط اين فيلمساز به رانت خواري متهم شد.
نكته اساسي اين است كه چرا در فضاي فرهنگي ما ظرفيت شكل گيري يك گفتگوي نتيجه بخش با محوريت و موضوعيت نقد وجود ندارد؟ چرا فراستي همواره متهم مي شود كه فيلم ها را نديده نقد ميكند و در نقد از گزاره هاي كلي و مبهم بهره مي جويد؟ از سوي ديگر چرا كمتر فيلمسازي هست كه تحمل شنيدن نقد را داشته باشد و اصطلاحا جوش نياورد؟
در واقع نشان دادن ضعف ها و كاستي ها و بي منطقي ها و در عين حال روشن كردن نقاط قوت يك اثر منطقا بايد از سوي فيلمساز با استقبال گرمي مواجه شود؛ چرا كه در هر صورت نقد يك اثر در جهت ارتقاي كيفيت كارهاي احتمالي بعدي است. اين مهم نيز قابل تأمل است كه هر اندازه منتقد بر جزئيات تأكيد كند از اتهام كلي گويي مبري خواهد بود و اين خود راهنمايي دقيق تري براي فيلمساز و مخاطب محسوب ميشود.
منتقدين متقدم ما نظير شميم بهار و هوشنگ كاوسي با لحني به مراتب از اين تلخ تر و تند تر با اثر مواجه مي شدند؛ براي مثال نقد شميم بهار بر فيلم خانه سياه است (فروغ فرخزاد) با عنوان پژواک ها اين گونه آغازمي شود:
"خانه سیاه است به کارگردانی فروغ فرخزاد فیلم بدی نیست و کاش بد بود، فیلم اثری است نادرست كه نشان میدهد سازندگان آن از ابتدایی ترین اصول سینمایی بی خبرند..."
(نقد سینما، شماره اول، مرداد 1342)
سنت نقد به اصطلاح منفی نوشتن در دوره های اولیه نقدنویسی وجود داشته است اما در دوره های بعدی جای خود را به عرض ارادت های شخصی منتقد به کارگردان و خاطره گویی، توضیح واضحات فیلم و الصاق خیالات _و گاهی توهمات_ منتقد به اثر داده است. به نظر میرسد تا فیلمساز نفهمد که فیلم او فرزند او نیست و تا منتقد نداند که نقد فیلم ربطی به تعریف کردن قصه فیلم و چسباندن چیزهایی که اصلا به فیلم نمیچسبند، ندارد باید گوش به همان پژواک های قدیمی سپرد.