) اون یکی دلم می خواست بزنم بیرون و دیگه برنگردم ولی اون دلی بود که هیچ وقت به حرفش گوش نمی کردم.چون اگه بهش گوش می کردم می موندم تو زادگاهم و تو یه مغازه ابزارفروشی کار می کردم و با دختر صابکارم عروسی می کردم و پنج تا بچه پس می انداختم و صبح روزهای یکشنبه کاریکاتورهای روزنامه رو واشون می خوندم و هروقت از خط خارج می شدن و با زنم جر و بحث می کردن که چقدر پول توجیبی باید بگیرن و کدوم برنامه های رادیو و تلویزیون رو می تونن گوش بدن یا ببینن می زدم تو سرشون. شاید حتی پولدار می شدم. پولدار در حد یه شهر کوچیک . یه خونه هشت اتاقه ، دو تا ماشین تو گاراژ خونه ام. هر یکشنبه مرغ می خوردیم و روی میز اتاق نشیمن یه ریدرز دایجست بود. زنم موهاش رو با اون انبرک های چدنی که روی اجاق داغ می کنن فر می کرد و خودم هم مغزم مثل یه کیسه سیمان سفت می شد. مال خودت رفیق. من شهر فاسد ِکثیف ِ پلیدِ بزرگ را ترجیح می دم.
خداحافظی طولانی.ریموند چندلر.فتح ا...جعفری جوزانی.نشر روزنه کار)
1. شهرسازی و شهرداری در ایران هیچ وقت مترادف هم نبودند. هیچ وقت مکمل یا متحد هم نیز. این دو همیشه موازی هم پیش رفتند. درست مثل بقیه امور پر اهمیت زندگی، می بینیم که در زندگی شهری ما نیز همه چیز دارد به صورت موازی پیش می رود. موازی کاری در ایران تعریفی نه سیاسی که تعریفی هویتی و اجتماعی دارد.درست مثل همان تعریفی که شهرهای ما کمتر دارند مگر آنها که سنتی تر باقی مانده اند.
2. به معماری شهرهای ما هر ایرادی هم وارد باشد، باز باید یادآوری کنیم که این معماری بخشی از هویت اجتماعی ماست. ساختمان های گرانقیمت با ستون های یونانی، درست است که با هویت شهری ما ارتباطی ندارد اما سلیقه ای است از آدم هایی که در این مملکت سبکی را پسند کرده اند و آن را نشانه شکوه و جلال و احتمالا ثروت خود دانسته اند. تقلیدهای آشکار و گاه خنده دار بعضی از ساختمان ها و بناهای تهران از نمونه های مشابه در کشورهای دیگر بخشی از همان هویت گمشده ایرانی یا بی هویتی بخشی از جامعه است که می کوشند با برخورداری از سبک معماری – حداقل در این مملکت – نامتعارف، برای خود هویتی نو دست و پا کنند. احتمالا جامعه شناسان چنین تلاش هایی را باید در عبارتی مثل نوکیسگی فرهنگی تعریف و طبقه بندی کنند. نوکیسگی فرهنگی در هیچ جایی مثل زندگی شهری شعائر خود را به رخ نمی کشد. از دور دور کردن های جردن و ایران زمین تا معماری های روز به روز دور از ذهن تر تا نوع پوشش برخی شهروندان و از آن مهمتر چیدمان کافه ها و بوتیک ها و حتی در آگهی های بسیار غیر منتظره املاکی ها در راهنمای روز دیده می شود.همان آگهی هایی که از اجاره دادن موقت و کوتاه مدت آپارتمان های لوکس در بالای شهر خبر می دهد. احتمالا کوتاه یا بلند مدت بودن اجاره آپارتمان ها و تاکید اینکه به مجردها نیز اجاره داده می شود نیز بخشی است از هویت یک شهر. اینکه یک شهر کوشیده تا به صورت رسمی یا غیر رسمی فضاهایی را در اختیار شهروندانی قرار دهد که برای مدتی کوتاه به مکانی در اختیار خودشان نیازمند. این جزو هویت شهری نیست؟ شاید هویت غیر رسمی یک شهر.
3. تلاش هایی صورت گرفته برای حفظ هویت رسمی در تقابل با هویت غیر رسمی و تهاجمی شهر ها. شهرداری ها به عنوان متولی اسمی – و نه رسمی چون همیشه دستشان زیر ساطور شورای شهر گیر و نهادهای دیگر است – اداره شهرها کوشیده اند تا نوعی بازگشت به خویشتن را در تقابل با این نوکیسگی فرهنگی ترویج کنند. در رشت و در تهران – به عنوان دو شهری که از نظر هویتی و فرهنگی بیشترین پذیرش برای خرده فرهنگ ها و تجربه های فرهنگی تازه را دارند – میدان ها و فضاهایی به صورت سنگفرش شده در آمده اند که در آن رفت و آمد ماشین ها ممنوع است و مردم باید به صورت پیاده و حتی با استفاده از درشکه در آن تردد کنند. از شهرهای دیگری که این طرح را اجرا کنند بی اطلاعم اما می دانم رشت و تهران این حرکت را اتخاذ کرده اند. نوعی تقابل با دور دور ها و ترافیک های سنگین خودروها و فرهنگ پاساژ گردی و فست فود محوری. چرخ زدن در میدان های قدیمی و زنده کردن حس روزهای قدیم در منظر شهروندان سالخورده تر. قدم اول. ناکافی اما دلگرم کننده به شرط آنکه ادامه پیدا کند.
4. شهرها فرهنگ خودشان را دارند و فرهنگ ها نماد خودشان را. مطالعه شخصی این چند سال اخیر در سبک و سیاق زیستن مردمان شهر و دیار سنتی و مذهبی کاشان، فرصتی است برای نگاه کردن به اتحاد و نه تقابل دو واژه سنت و مدرنیته. ساختمان های شیک و نوساز زیادند اما کمتر توی ذوق می زنند. آن زمختی معماری نوکیسه محور در این شهر کمتر به چشم می خورد. خیابان ها تلفیقی از سنت و مدرنیته اند با تاکسی های قدیمی و پاساژ های مدرن. بساط مدرنیته در هر گوشه ای از شهر با کافی شاپ ها و موبایل سنتر ها و لوازم صوتی و تصویری فروشی های سوپر مدرن به پاست اما شهر هویتی کاملا سنتی دارد. در ایام مذهبی – شادی و غمش فرقی ندارد – شهر کاملا چهره ای سنتی دارد. کوچه به کوچه و کوی به کوی شربت شادی یا خرمای عزا می دهند.دسته ها در همه جا حضور دارند و کسی خود را از هویت شهری مجزا نمی داند. اگر در شهر های مدرن تر ، عزاداری به تمام کوچه ها و کوی ها و بلوک ها قد نمی کشد و دستکم هستند جماعتی که خود را به تقویم و رویداد بی اعتنا نشان می دهند ، در شهرهای سنتی مثل یزد ، کاشان و خیلی شهرهای دیگر ، سبک زندگی سنتی همه را یکسان در شادی ها و عزاها در کنار یکدیگر قرار می دهد.
5. شهرها..شهر ها...شهرهای پیدا و پنهان...شهرهای سنتی و مدرن. شهرهای رسمی و شهرهای غیر رسمی. شهرهای رسمی و ادبیات خشک و فرصت های تفریحی تعریف شده و زندگی شبانه محافظه کار در تقابل با شهرهای غیر رسمی با شب های بی نهایت و لذت های غیر رسمی تحریک یا تشویق کننده. زندگی رسمی و محافظه کارانه البته به ایمن نزدیک تر اما زندگی غیر رسمی در ظاهر هیجان برانگیز تر تا روزی که شهروند شهر غیر رسمی، در مواجه با نخستین تلاطم زندگی پرتلاطم در شهر غیر رسمی، خود را تنها و گرفتار بداند و ببیند و بفهمد که در زندگی غیر رسمی، آدم خودش است و خودش. باز در زندگی غیرسمی و محافظه کارانه، می توان به وقت تنهایی آدم هایی را یافت که مرهمی باشند. زندگی های شهری و فضای شهری ما اگر تا این اندازه دستخوش تلاطم و اضطرابند به دلیل آن است که هنوز شهر و شهروندان یاد نگرفته اند بین شهر رسمی و غیر رسمی و شهروندان رسمی و غیر رسمی اتحادی فراهم کنند یا دستکم آتش بسی به وقت بحران.
6. ازدواج سپید...زاغه نشینی...شب های غیر رسمی...لذت های ممنوعه و نامحدود...تجارت کالاهای ممنوعه از مشروبات الکلی تا مواد مخدر...شهرها بساط خود را دارند و کاسبی خود را...فرهنگ خود را و اشتباهات خود را...اینها پدیده های مدرن زندگی شهری است که درکش برای خیلی ها آسان نیست. شهرهای غیر رسمی در دل خود داستان هایی دارند باورنکردنی از عرضه و تقاضای کالاهایی که حتی فکر نمی کردیم وجود داشته باشند. راننده ای برایم از پل عابر پیاده مکانیزه ای خبر می داد در شمال شهر تهران که در ساعتی مشخص از گرگ و میش، پاتوق فروشندگان مواد مخدر است که دستگاه پز دارند، بادیگاردشان با کلاشینکوف شما را بازرسی می کند و می توانید به اندزه پولتان مواد بخرید یا مصرف کنید و کجا؟ در همین تهران خودمان. العهده البته علی راوی. شهر است و زندگی شهری و داستان هایی از این قبیل و لابد ترجیع بند همه این زندگی های غیر رسمی همان ترانه «تهران رو ال ای کن » ساسی مانکن. من که ترجیح می دهم یوسف آباد خیابان سی و سوم سینا دادخواه را برای هزارمین بار بخوانم تا درگیر تعاریف خیره کننده او از زندگی مدرن شهری شوم با پاساژهایی که سرچشمه می شوند برای خیابان هایی که رودند و مردمان را به آن پاساژ ها هدایت می کنند. علاقه ای به ال ای ندارم ساسی جان.من تهران دوست داشتنی خودم را می خواهم.
7.سطرهای نخست این مجموعه شاید تعریفی باشند از زندگی رسمی و غیر رسمی و تعریفی از نوکیسگی فرهنگی و صد البته در جامعه دهه 30 آمریکا.نمونه ای از تقابل دو سبک زندگی در عرصه ادبیات و یکی از هزارن نمونه این تقابل و تعارض فرهنگی.