این روزها دیگر در مورد تلویزیون و رویکرد آن نوشتن کاری به شدت عبث است. ما با رسانهای روبرو هستیم که حتی بخش اعظم حامیاناش هم حاضر به حمایت از آن نیستند زیرا در دست کسانی است که به حق جزو اقلیت جامعه محسوب میشوند اما تلاش میکنند به هر شکل ممکن آنچه مطلوب خودشان است را به اکثریت مردم دیکته کنند.
در واقع شما زمانی میتوانید این رسانه را انذار دهید که دچار خبط و خطایی باشد و به قصد اصلاح امور وارد میدان شده و توصیههایی میکنید. حال ممکن است این توصیهها لحاظ شود و یا اینکه مدیران تلویزیون معتقد باشند که رویکردی که در پیش گرفتهاند صحیح است. تا اینجا آنچنان مشکلی وجود ندارد ولی اکنون ما با رسانه عریض و طویلی مواجه هستیم که در مدیریت جدید تغییر ریل داده و به طور کلی اصولاش تغییر کرده است.
بنابراین در مواجهه با چنین رسانهای که چنین اصولی را برگزیده دیگر نه نقد کارساز است نه توصیه. رسانه مذکور در حال حاضر اعتقاد راسخ دارد که اصولاش درست است و براساس همین اصول رویکردهای خود را برمیگزیند. این رسانه براساس همین رویکردها نیز سیاستهای خود در قبال وقایع مختلف را اعلام میکند و به جلو میرود. برای این رسانه دیگر ذائقه مخاطب کمترین اهمیتی ندارد و مخاطب در حقیقت محکوم است ذائقه مدیران و مسئولان این رسانه را بشنود / ببیند و بپذیرد. به عبارت ساده صداوسیما با مردم هماهنگ نمیشود بلکه این مردم هستند که باید با این رسانه هماهنگ شوند! البته باگ بزرگ این موضوع آنجاست که قاطبه مخاطبان (مردم) حاضر نیستند ذائقه مسئولان را تماشا کنند و از همینرو است که سراغ رسانههای جایگزین میروند.
روزگاری این موضوع در ساختمان جام جم دارای حساسیت بود و حداقل تلاش میشد با جذب چهرههای محبوب و حفظ آنان مخاطب کمتری از دست برود. اما وقتی میبینیم تقریبا تمام چهرههای محبوب از این رسانه کوچ کردهاند و عدهای خاص جایگزین آنان شدهاند که جذابیتی ندارند یعنی مدیران و مسئولان رسانه به این نتیجه رسیدهاند دفع مخاطب مسئله مهم و چالش برانگیزی نمیتواند باشد. بنده هرچقدر فکر میکنم پشت پرده این اصول و رویکرد را نمیفهمم. ما سرمایه بزرگی به نام صدا وسیما را تقریبا از دست دادهایم و مشخص نیست برنامه بعدی چیست.
حقوقدان*