هم مديران صداوسيما و هم مهمانهاي برنامههاي تلويزيوني ميدانند که چقدر اين رسانه بياعتبار و کم مخاطب شده است؛ به قدري که - به قول يکي از تهيه کنندههاي صداوسيما - همه شبکههاي راديو و تلويزيون و فضاي مجازي اين سازمان به اندازه يک پيج اينستاگرام يکي از چهرههاي معروف اعتبار و برد رسانهاي ندارد! اين واقعا شاهکاري بينظير در دنياست که سازماني با امتياز انحصاري و رديف بودجه هنگفت و بيش از 40 هزار نفر کارمند، خروجياش هيچ باشد. چنين وضعيتي البته يکي دو روزه شکل نگرفته و علتهاي بسيار دارد: حاصل مديريت چندين دهه آدمهايي است که اصولا نميدانند رسانه چيست! حاصل نگاه جناحي و ديدگاههاي بسته و تنگنظريهاي افراطي و لجبازي با مردم و بياعتنايي به مخاطب و بيبرنامگي و عقبماندگي از جريان اطلاعرساني و... است. عدهاي به نام مدير دور هم خوش هستند و هندوانه زير بغل هم ميگذارند و حقوق ميگيرند و اعتبار رسانهاي سازمانشان را تراشيدهاند و از بين بردهاند؛ و شده اين چيزي که شده است.
حالا در چنين وضعي تکليف آنهايي که به اين رسانه آويزان هستند، چيست؟ چندين سال است که برنامه سازهاي صداوسيما عمدا در برنامههايي که ميسازند گاف ميدهند و خودشان آن را در شبکههاي مجازي پخش ميکنند تا شايد کارشان کمي ديده شود؛ که گاهي حتي اين تدبير هم چارهساز نيست. يا به تازگي مهمانهايي که عنوان کارشناس را هم يدک ميکشند، سعي ميکنند حرفهاي تنشزا بزنند تا حتي به قيمت مسخره شدن و فحش خوردن، در فضاي مجازي ديده شوند و معروف شوند و نرخ و درآمدشان بالا برود! مگر اساتيدي چون پناهيان و عباسي و رائفيپور چطور خودشان را بالا کشيدند و روبراه شدند؟
اينها را نوشتم که بگويم وقتي مثلا يک خانم بينوا که دنبال نان و نوايي است حرفها درباره اينکه مملکت مال چه کسي است ميزند، اعتنا به حرف او و جواب دادن به او و تحليل حرفهايش چقدر بي ارزش است؛ او خودش هم ميداند که اعتبار حرفش چقدر است اما به هرحال پيشرفت در زندگي را دوست دارد و ميخواهد از سفرهاي که شرط نشستن بر سر آن، از اين حرفها زدن است بهرهاي ببرد. با اين وصف همه کساني که حرفهاي او را نقد ميکنند يا حتي او را تمسخر ميکنند به تغذيه او از سفره مزبور کمک ميکنند! سالها پيش يکي از کساني که ادعاي شاعري دارد مجموعه مقالاتي درباره موضوعي خاص نوشته و چاپ ميکرد و زندگياش را از اين راه روبراه کرده بود. يکي از دوستانش از او پرسيد: فلاني، تو به اين چيزهايي که مينويسي عقيده داري؟ او هم با لبخند گفت: کدام عاقلي به اين چيزها عقيده دارد!