هرچند نا باورانه، اما باید باور کنیم که نسل کنونی نگاه و فهم متفاوتی از بودن دارد، به همین دلیل این نسل چیزهای متفاوتی سوای آنچه به چشم دولتمردان میآید، میبیند. بدون تردید آنچه این روزها به شکل اعتراض که نوعی پدیده اجتماعی است میبینیم که مردمی با دهانهای باز حضور پیدا کردهاند واقعیتی است که محصول همین تغییر دائمی فهمهاست که کمتر به چشم دولتمردان آمده است. به تعبیری این تظاهرات از جهت طولانی بودن آن نوعی گسست اجتماعی را رقم میزند که جای هیچ گلهای باقی نمیماند. آنجا که معرفت فرهنگی نسبت به جامعه را با فامیل سالاری و آمار و ارقام نادرست برخی مدیران ناکارآمد نادیده انگاشتید و به راحتی از کنار آن عبور کردید حال با انباشتی از خواستههای گوناگون که روی هم تلنبار شده است، مواجهه شده و به صورتی ناخوشایند خاطر هر انسان دلسوز به این سرزمین را مکدر میکند. هرجا هم از طرف دلسوزان نظام نقدی برعملکرد بعضی مسئولان صورت گرفت با انگ زدن و رفتاری غیر دوستانه منتقد را به انزوا کشاندید. ادامه چنین عملکردی موجب پوشاندن و انکار مصائب جامعه و نهایتا به چشم نیامدن مشکلات روزمره مردم شد به طوری که امروز به شکلی تاسف بار دهانها در کف خیابان باز شده و مجبوریم خواه نا خواه آن صداها را بشنویم. چقدر خوب بود که این مردم نجیب را آنطور که شایسته است باور میکردیم. حتی زمانی که با جمعیتی میلیونی اما بدون شعار، به خیابان میآمدند... باورشان میکردیم! اما باور نکردند که روح این مردم در اثر فقر، بیکاری، و تورم دارد میمیرد و امیدها دست نیافتنی شده است.
همچنانکه اشاره شد، بدون تردید بخش عمدهای از این نابسامانیها از آنجا ناشی شد که آگاهانه شایستهسالاری برای اداره امور مملکت نادیده گرفته شد و افرادی ناتوان و پرمدعا را که با رانت بالا آمده بودند بر مصدر امور گماردید. کسانی که عملگرا نبودند و فقط به منافع شخصی و گروهی خود فکر میکردند و امروز این صداها پژواک یا انعکاس همان رفتار و عقدههای فروخفته مردمانی است که سالها زیر دست همین مدیران عمر سپری کردهاند.
قدر مسلم وقتی جامعه به خودی و غیرخودی تقسیم شد میبایست باور میکردیم که داریم جامعه را ملتهب، بیقرار و تبدار میکنیم. یقینا چنین کارکردی چون دنبلی چرکین و متورم در جسم جامعه آن را ناآرام میکند که جز با نیشترمهربانی و لطافت طبع التیام نمیگیرد.
از یاد نبردهایم که سالهاست آفت فراموشی دامن دولتمردان این سرزمین را گرفته و فراموش کردهاند که این مردم یک عمر است که گوش به فرمان بودهاند. حال چه جای تحکم و ناسپاسی است نسبت به این مردم؟ پس شایسته است که تمام مهربانیها را و هرآنچه لازم است به پای این مردم بریزیم و دلجویی کنیم. از این روی باید هوشیار باشیم که با دفاع بد بعضی از دوستان کم حافظه و برخی دشمنان در لباس دوست با این مردم به درشتی سخن نگوییم و تهدیدشان نکنیم. هنوز دیر نشده است، باورکنیم کم نیستند منادیان و دلسوزان این نظام که در بزنگاههای بسیاری ناجی این آب و خاک بودهاند. شایسته است تا از باب دوستی درآییم و از این سرمایههای ملی دلجویی به عمل آوریم بلکه به میان مردم بیایند و این آتش را خاموش کنند. میترسم، ترسم از آنجاست که باز هم دست به فرصتسوزی بزنیم و خود با الفاظی تنش زا و نامهربانانه هیزم بیار این آتش باشیم.