شنيدن اصطلاح «نسل زد» در اين روزها؛ ديدن چهره جديدي از فرزنداني که تا پيش از اين از پدر و مادر خود خواستههاي کودکانه و کمي داشتند، باعث تعجب و شگفتي شده است. شنيدن حرفها و سخنان جديدي از کودکاني که آنها را با بازي موبايل سرگرم ساختيم تا نبود پدر و مادري که در پي تامين زندگي؛ آنها را گاهي در خانه تنها رها ميکردند، حس نکنند و...، تعجب همراه با تفکر و تأمل دارد.
حقيقت اينکه، اين نسل را غير از خانه، کجا؛ ناديده گرفتيم که اکنون اين گونه خودش را فرياد ميزند و در پي اظهار خودش است؟
از زماني که معلم و دانشآموز هر دو دغدغه کنکور، تست و آزمون براي کسب رتبه بهتر پيدا کردند، همان کنکوري که سرنوشت او را به زعم بسياري خواهد ساخت؛ و از زماني که از معلم خواسته شد تا دانش آموزش را سرشار از محفوظاتي کند که شايد او را در مسير رسيدن به آمال و آرزوهايش ياري کند، ديگر مجالي برايش باقي نماند تا در لابه لاي صفحات اين کتابهاي درسي؛ کتابهايي که احيانا مطالب يا فرمولهايي را در ذهن کودک و نوجوان وارد ميکند که نه در دنياي او، و نه در آخرتش برايش مفيد نخواهد بود؛ ديگر زماني براي ايجاد لحظات لذت بخش شاگردي و معلمي؛ مريدي و مرادي؛ پرورش و تربيت و گفتوگوي تاثيرگذار بوجود نيامد. ديگر معلم از زمان حضورش در کلاس فقط براي گفتن «نکته» بايد استفاده کند و در اين ميان چه نکتههاي مهم و واجبتري که از دست رفت!
بپذيريم که در مقايسه با قشرهاي بسياري؛ هنوز معلم جايگاه قابل قبول و محبوبي بين مردم جامعه و مخصوصا در بين شاگردان و دانش آموزان دارد، و سخن معلمي که در بين دانش آموزانش محبوبيت دارد تنها براي مدت کوتاه که نه؛ بلکه در تمام عمرش ميتواند تاثيرگذار و آموزنده باشد؛ افسوس که کتابهاي درسي آن چنان دست و پاي معلم و شاگرد را بسته است که بجاي گفتن و آموزشِ آنچه که واجب و مفيد است: از اخلاق؛ از جوانمردي؛ از هر خصلت و منش ايراني؛ که در آيين و سنت و مکتب ما؛ ارزشمند تلقي شده و صد البته نسلهاي پيش از ما، با جان خود آن را زنده نگه داشتند تا به دست ما و نسلهاي پس از ما برسد؛ مشغول پر کردن جان و ذهن فرزندانمان با محفوظات و البته در بيشتر موارد نه با معلومات ارزنده؛ شديم. و زماني که نوبت به ما رسيد تا آن گنج پر بهاي تعليم و تربيتي ايراني را به نسل آينده منتقل کنيم، اجبارا به گفتن نکتههايي بسنده کرديم که دانشآموز را در آزمونهاي سختي که نظام تعليم و تربيت پيش روي او قرار داده مجهز کند تا از پس آن برآيد و امتياز از آن معلم و شاگرد و مدرسهاي شد که در اين رقابت ناثواب از ديگران پيشي بگيرد. نه تنها معلم بلکه پدر و مادر نيز در اين تکاپو؛ همين مسير را طي کردند و اينچنين شد که نتوانستيم آنچه اندوخته ميراث ارزشمند بشري در فرهنگ و سنت ما بود، به شايستگي به نسل جديد منتقل کنيم. نتيجه آن که بجاي انسان پروري به سمت مدرک پروري قدم برداشتيم و بجاي علم مفيد مدرکسازي و مدرکگرايي را باب کرديم.
در جايي که ميتوانست کتابهاي ما بگونهاي تاليف شود که معلم با فراغ بال در کلاس علاوه بر تعليم و آموزش درس و مطالب کتاب درسي؛ به پرورش و انسان سازي هم گريزي بزند و هرزگاهي در جان نسل جوان با سخن از قوم، از ملت، از ميهن، از تعهد و غيره؛ بذر انسانيت بکارد و تبيين کند آنچه که از هر درسي دانستن آن براي نسل جوان ما مهمتر و حياتيتر است.
افسوس که نظام آموزش ما به نظام محفوظات پروري گراييده و مجال گفتوگو در کلاسهاي درس – اين مقدسترين مکان – تنگ و مضيق شده و بجاي پاسخ دادن به ذهن پرسشگر جوان و نوجوان ما؛ او را تشويق و هدايت به تمرکز روي محفوظات کرديم. و نتيجه آن اين است که در لابلاي فرمولها و مختصات و...، اصالت و اخلاق گم شوَد و در نتيجه نسلي پرورانده شد که –غالبا- در علم سرآمد شدند ولي در تعهد به وطن و ميهن، خانواده، ارزشها، پايبندي به قانون و... _ البته که همه نه _ نمره قابل قبولي نياورند.
پاسخ به چراهاي نسل جوان و نوجوان ما در کدام کتاب و درس، تاليف و تبيين شده است؟ در کدام کتاب به نسل جوان ما اصل تفکر و انديشيدن؛ آموخته ميشود. در کدام کلاس و کتاب مستقيما معلم، در قامت يک آموزنده و آموزگار و دبير، از روي وظيفه، در کلاس، اين مجال را دارد تا مفاهيم ارزشمندتر از هر درس و بحث و نکتهاي را، به نسل جوان و نوجوان بياموزد و به سوالات او و چراهاي در ذهنش پاسخ دهد. و باب سخن و گفتوگو را باز کند و ببيند که در پشت نگاههاي خاموش فرزندان و دانشآموزان؛ دريايي از سوال، شک، شبهه در تلاطم است. هرچند او خود را مطيع احيانا نشان ميدهد ولي در درونش غوغايي از ابهامات نهفته؛ که اين کتابها پاسخگوي آن نيازها نيست و ارتباطي بين ابهام و دغدغه ذهني او و اين صفحات کتابهاي درسي وجود ندارد.
معلمي ميگفت: از تجربه بيست و اندي حضور در کلاس خود؛ اين را به آشکارا ديدهام که هرزگاهي در کلاس، بر حسب درک شرايط و احوال دانشآموزان، ميديدم مجال درس را برنميتابند و کتابها را ميبستيم و از شاگردان ميخواستم که صحبت کنند... تازه گويا کلاس درس از آن لحظه آغاز ميشد، حواس و دقت همه جلب ميشد. گويا منتظر روز و ساعتي بودند که کتابهاي درس بسته شود و ديگر به آنها اجازه صحبت و اظهارنظر داده شود. کتابهايي که با درون آنها رابطهاي نداشت و با تشنگي آنها بيگانه بود؛ با روح او؛ نياز او، پرسشهاي او؛ چراهاي او و شبهههايش مرتبط نبود و او به دنبال زماني بود که به همان معلم بگويد: امروز بجاي درس و تدريس؛ بگذار من هم سخن بگويم. امروز من گوينده و تو شنونده باش. امروز من حرفهاي درونم را به تو ميگويم و تو بشنو...
کتابهاي درسي در مدارس ما؛ زماني تاليف شدند که فضاهاي مجازي با اين قدرت و از همهجا، فرزندان ما را احاطه نکرده بود و با وجود تغيير و بازنويسي محدود در اين کتب، همچنان با نيازهاي امروزه دانشآموز متناسب نشده است. کتابهاي درسي، کمترين رابطه با دنياي امروز جوان و نوجوان ما را دارند.
گويا نويسنده و مولف کتابهاي درسي و سياست تاليف کتب درسي، هنوز جوان و نوجوان را محدود به فضاي خانه و مدرسه ميبيند و سيطره پرقدرت رسانههاي مجازي که کودک و نوجوان و جوانان ما را حتي در خلوتترين خلوت خويش؛ احاطه کرده و تحت سيطره خود قرار داده را، ناديده انگاشته، و از اينرو در لابلاي صفحات درس، هيچ پيوند و ارتباطي با زندگي و حيات روزمره نسل جوان، لحاظ نکرده و آن را ناديده گرفته است. از اينروست که نسل ما با کتابهاي درسي خود عداوت و دشمني دارند و فقط به دنبال حفظ کردن موقت مطالب آن است، تا بتواند در آزمون و سنجشي نمرهاي بياورد و احيانا بعد از اتمام سال تحصيلي؛ شايد در فرصتي آن کتاب را شادمانه پاره و نابود کند. شايد دليل او اين است که: کتابي که سخن مرا نميگويد؛ دردي از دردهاي مرا مداوا نميکند، دغدغه درون مرا به تصوير نميکشد؛ با من بيگانه است و من با بيگانه؛ بيگانهام!
از سوي ديگر، کتابهايي را براي تدريس برگزيديم که بعضا مملو از مطالب بسيار دشوار شده؛ که کاربرد آن براي دانش آموز تقريبا هيچ است و صرفا به منظور مهارت در تست، تدريس ميشود. غالبا کتابها با نص و نگارشي غير شيوا نگاشته شده و از سوي ديگر با مطالب کم فايده وکاربرد، و اين نه تنها، عامل دافعه براي يادگيري دانشآموز؛ بلکه براي تدريس دبير نيز، ميباشد؛ والبته که ميتوانستيم بجاي آنها؛ فضايي براي تعامل انساني بين دبير و دانشآموز در آن درسها بگشاييم؛ تا معلم به وظيفه ارزشمند و مهم انسانسازي خود بدون نگراني از کمبود زمان و وقت وبدون دغدغه از پايان نيافتن حجم درسي؛ به آن بپردازد، و ارتباط دانشآموز با آن درس نيز، بهبود مييافت. بماند که بسياري از دانش آموزان شيفته اند که موضوعات مختلفي که براي آنها مهم است از زبان همين دبيراني بشنوند که هميشه براي آنها دروس نظري يا فني يا .... را تدريس کردهاند. در اين ميان موضوع حائز اهميت اينکه در چند سال اخير از ساعت تدريس برخي از دروس چون فارسي، عربي و... کاسته شده و شايد توقعي که ايجاد ميشود اينکه؛ ساعتي که از برخي دروس کاسته شده؛ آيا به دروسي که در آن به پرسشها، دغدغهها و مسائل دانش آموزان پرداخته شود؛ اختصاص يافته است؟!
عدم توجه در سياستهاي تاليف کتابهاي درسي، به نيازهاي نسل نوجوان و جوان ما؛ نتيجهاي اسف بار به دنبال خواهد داشت. مطابقت ندادن بين زندگي اکنون فرزندان و نسل نوجوان و جوان ما و دغدغههاي درون او؛ همراه نساختن درس و زندگي؛ پر نکردن اين خلأ و وجود فاصله بين کتابهاي درسي و فضاي حاکم در جهان و دنياي نسل جوان و نوجوان؛ متاسفانه منجر به شکاف نسلي عميقي شده که در جريانات اخير باعث ظهور و بروز آتش زير خاکستر نوجوانان و جوانان شد و بهت و حيرت بزرگان را برانگيخت.
شايد رخنه فرهنگِ بيتعهدي و بيبندباري در جامعه و شيوع رفتارهايي مخالف دين و آيين ما بين عدهاي از فرزندان ما؛ که در ايام و جريانات اخير بيشتر خودنمايي کرد؛ ميتواند زنگ خطري را بصدا دربياورد که اولويت اصلي در تربيت نسل آينده: عالِم، خبره، نخبه، ... است يا انسانپروري است.