از مصدق گفتن و از مصدق شنیدن برای نگارندهِ این یادداشت همواره پیامد دو اتفاق مهم و حیاتی بوده و هست.
اسطورهسازی یا اسطورهزدایی از مصدق
محمد آخوندپور امیری
29 اسفند 1400 ساعت 0:42
از مصدق گفتن و از مصدق شنیدن برای نگارندهِ این یادداشت همواره پیامد دو اتفاق مهم و حیاتی بوده و هست.
از مصدق گفتن و از مصدق شنیدن برای نگارندهِ این یادداشت همواره پیامد دو اتفاق مهم و حیاتی بوده و هست.
اول آنکه در روزگاری که این سرزمین، پس از حوادث شهریور 1320 و جلوس فرزند جوانِ رضا شاه(محمدرضا شاه) بر تخت سلطنت، در میانهِ زیاده خواهیهای دو قوای روس و انگلیس به گوشتی قربانی مُبدّل گشته بود که چوبِ حراج بر اموال و دارایی آن میزدند، درست در روزگاری که عزت و استقلال این مُلک و میهن به راحتی به سُخره گرفته میشد؛ سر برآوردنِ اسطوره ای به مانند «محمد مصدق» خود پیام آور فصلِ جدیدی از به فعل درآمدن و صورتبندیِ مفهومیِ واژگانی چون «اراده» و «هویت ملی» است.
تا پیش از آن، مردمان این دیار خسته از جنگ، غارت و قحطی، دوره ای از استیصال، خاموشی و درماندگی را سپری مینمودند. اما مصدق برای نگارنده این یادداشت تداعی گر واژگان دیگری نیز بوده و هست. سیاستمدار حقوق خوانده ای که عرصه سیاست را به نیکی میشناخت. از والیِ فارس و آذربایجان گرفته تا نمایندگی مردم در مجلس شورای ملی تنها بخشی از عرصه سیاست ورزی و کُنشگری اوست.
او دریافته بود که «بله قربانگویی» به پیشگاهِ شاهنشاهِ قوی شوکت، ریشه فساد و تباهی را در این سرزمین گسترانیده است. دستگاه عریض و طویل شاهنشاه آریامهر، جولانگاهِ شاه، وزیر و عوامل بیگانه ای گشته که ذره ای دغدغه مُلک و میهن را نداشته و ندارند.
اما با وجود اسناد منتشره از کودتای ننگین ۲۸ مرداد، و تحقیقاتِ ارزشمند جامعه شناسان تاریخیِ انقلاب (همچون آبراهامیان)، همچنان عده ای بر طبلِ خیانت مصدق، عدم وقوع کودتا در ایران و بی ارزش بودن کارهای مصدق میکوبند. گویی ادامه همان روالِ سیاست ورزی آغشته به فساد شاه، دربار و مجلس شورای ملّی، قرار بود ساحتِ سیاست ورزی این مرز و بوم را دگرگون سازد و ما را رهسپار بهشتی موعود گرداند. اما آنچه حائز اهمیت است این که راه مصدق و اقداماتِ او، اگر در برهه ای از تاریخ پر فراز و نشیب این سرزمین، شکست جریان آزادی خواهی را به شکلی تراژیک رقم زده باشد؛ اما قطعاً ریشههای نهالِ اندیشهِ اراده و خواستِ یک ملت را در بطنِ این خاکِ زرخیز کاشته است. ریشههایی که پس از آن بارها و بارها همچون سروی راست قامت و برافراشته در دلِ این خاک ریشه دوانده است. مصدق فعلِ خواستن، اراده یک ملت از دلِ همه حقارتهای تاریخی و فساد نهفته در سیستم بارگاهِ شاهنشاه را به نیکی عیان نمود. به باور نگارندهِ این سطور، جریان تاریخ از پسِ همه رویدادهای «خطّی» و «دورانی»، حاملِ نکاتِ ارزنده ای است که میتوان با عنوانِ «فصلِ رویشِ اسطورهها» از آن یاد نمود. باید اشاره نمود که کُهن سرزمینهایی همچون ایران، با سابقهِ تمدنی چندهزارساله، همواره نیازمند اسطورهها و قهرمانانِ تاریخیاند. در هنگامه ای که نهضتهای ناسیونالیستی در جهان سوم، عَلَمِ استقلال خواهی و استثمارستیزی را برافراشته بودند، مصدق یکی از پیشاهنگانِ «ناسیونالیسمِ ایرانی» بود.
اما باید مُعترف گشت که هدفِ این نوشتار نه تقدیس مصدق و نه انکار اشتباهاتِ او، بلکه انتقاد از سُنّتِ نامبارکی است که بدونِ هیچ فَکت و دلایل مُتقنی بر او و ارادهِ تاریخیش هتاکانه میتازد و زیاده گویی مینماید. اگر تزلزل گفتمانی را در مفهوم دموکراسی رادیکالِ «ارنستو لاکلائو» و «شانتال موفه» در نظر بگیریم، گفتمانهای مسلّط همواره از سوی گفتمانهای غیر در یک زنجیره هم ارزی به چالش گرفته میشوند و این دور تسلسل گفتمانی همواره برقرار است. فی الواقع تثبیت همیشگی گفتمانها هیچ گاه قابل تصور نیست. این نگاه، درست در نقطه مقابلِ تعبیر گفتمانی «فوکویی» قرار میگیرد که بر ثبات گفتمانها تاکید میکند و اعتقادی بر دور تسلسل گفتمانی ندارد. با این گذار مفهومیو تئوریک باید عنوان نمود که پایههای گفتمانی ضد مصدقیِ برخی از دوستان، از چنان ضعفهای تاریخی، تئوریک و رتوریکی برخوردار است که نمیتوان بعنوان گفتمانِ «خصمی» که آمده تا گفتمانِ مصدق را به قهقرا ببرد حتی تصورش را نمود.
بنابراین باگهای معرفتی، تاریخی و تئوریک اندیشه مخالفانِ مصدق، تنها توهّمیکمدی وار است که در تلاشی مذبوحانه راهی را میپیمایند که اصولا ره به جایی نخواهد بُرد.
کد مطلب: 161941