در فلسفه سیاسی اسلامی فارابی حضور انسان ها در اجتماع و تعاون آن ها برای رسیدن به سعادت است. مدینه فاضله فارابی بر مبنای اقتدارگرایی بنا شده است،
بنیادگرایی طالبانی، زنان قربانی و مرگ انسانیت و عشق در افغانستان
مریم گمشاد
19 آبان 1400 ساعت 15:48
در فلسفه سیاسی اسلامی فارابی حضور انسان ها در اجتماع و تعاون آن ها برای رسیدن به سعادت است. مدینه فاضله فارابی بر مبنای اقتدارگرایی بنا شده است،
در فلسفه سیاسی اسلامی فارابی حضور انسان ها در اجتماع و تعاون آن ها برای رسیدن به سعادت است. مدینه فاضله فارابی بر مبنای اقتدارگرایی بنا شده است، تکیه بر ساختار قدرت، تنها به شخص حکیم و فاضل فرصت می داد تا در راس حکومت قرار گیرد. دوستی مبتنی بر شباهت ها یعنی آنچه که از نظر حکیم و دانشمند منجر به خیر و نیکی می شود در برخی مواقع منجر به ظهور خشونت و در نتیجه منجر به ظهور گروه های افراطی همانند داعش، طالبان و ... شده است. همانطور که در غرب نیز دوستی ارسطویی مبتنی بر شباهت ها منجر به خود شیفتگی و خود محوری انسان مدرن شد و روح تعلق و خیرخواهی به اجتماع را کمرنگ کرده است. بزرگنمایی یک هویت دینی راه های ارتباط با دیگرهای مبتنی بر تفاوت را می بندد. از آن جایی که انسان ها موجودات اجتماعی هستند و اجتماع فرصتی است برای تبادل همکاری اما زمانی که روح خودشیفتگی افراطی در یک جامعه حکمفرما شود، آن جامعه در برابر قدرت فربه هر روز نحیف تر می شود. جامعه تک صدا ایدئولوژیکی شدن قدرت را تضمین می کند و گفت و گو را تنزل می دهد. تنوع فرهنگ، افزایش سینما، موسیقی، تنوع هنر، جهانگردی و ارتباطات شبکه ای فرصت را به تکثر هویت می دهد. همانطور که آمارتیاسن معتقد است، انزوا و فقدان هویت های سازندۀ شخصیت، تکواره گی یک هویت را تقویت می کند و ارتباط با جهان پیرامون را کند می سازد به طوری که این امر زمینه خشونت در درون فرهنگ خود و مقاومت با دیگر فرهنگ های متفاوت را ایجاد می کند. تاکید بر هویت دینی افراطی و مذهبی کردن همۀ امور دنیوی از دلایل مخالفت مردم دنیا با طالبان در دنیای امروز است. این گروه افراطی که هویت دینی افراطی در آن ها رشد یافته و با هر گونه ترقی فرهنگی به مخالفت بر می خیزند، مخالفت با موسیقی، هنر، سینما و محدویت های شدید برای فعالیت زنان و اقلیت ها از ویژگی های این گروه افراطی است. به طور مثال زن همزمان می تواند مسلمان، گیاه خوار، طرفدار و نوازنده موسیقی خاص، وکیل یا معلم باشد و خواهان ارتباط با دیگرهای متفاوت باشد و این هویت ها هیچ تزاحمی بر یکدیگر ایجاد نمی کند. همان طور که دوره های گذشته طالبان آزادی های زنان را جدی تلقی نکرده اند و زنان و دختران از حق تحصیل محروم بوده اند در شرایط فعلی نیز با قدرت گیری طالبان زنان با محدودیت های شدید مواجه اند به طوری که آزادی هایی مانند کار، تحصیل و ...با موانع جدی مواجه شده است. رهبران طالبان به تعهدات شان با زنان از روی مسئولیت در برابر زنان عمل نکرده اند. بنیادگرایی طالبانی و زنان قربانی در افغانستان دو مقوله ای است که همیشه در مقابل هم اند. اگر چهره زن افغانی و طالبان را بر اساس نظریه لویناس در نظر بگیریم زن افغانستانی در مقابل حکومت طالبانی همیشه قربانی ضرب و شتم نظام پدرسالارانه طالبانی قرار گرفته و مسئولیت در قبال زن در بین طالبان هیچ گاه به طوری جدی شکل نگرفته است به طوری که مسئولیت نامتناهی در برابر زن از خشونت جلوگیری می کند. به بیان دیگر طالبان در برابر چهره زن اخلاقی عمل نمی کنند. لویناس راه علاج بحران های اخلاقی و خشونت های اخلاقی را تنها در یک چیز می بیند، عشق به دیگری که در قالب ایثار و فداکاری خود را نشان می دهد. اقدامات طالبان در برابر زنان ریشه تاریخی دارد. همواره این گروه های افراطی زن را به قدرت سیاسی شان پیوند داده اند و زن همواره در این نظام از آزادی بی بهره و وابسته به نظام مرد سالاری بود است. از نظر لویناس سیاست به دنبال خود اخلاق را می طلبد. سیاست همراه قدرت منشا فساد خواهد بود و از نظر این اندیشمند اخلاق همواره پیشاپیش سیاسی است و بر مسئولیت نامتناهی قدرتمندان در برابر فقرا و ضعیفان تاکید می کند. به طوری که شکل ارتباط با امر زنانه را عشق تلقی می کند. طالبان پس از قدرت گیری در هر خانه ای را می زدند و کودکان و زنان را به عقد خود در آوردند، آیا تجربه ای از عشق برای آنها باقی می گذارند؟ نه تنها آزادی حق تحصیل و کار را از آن ها ستانده اند، بلکه با این رفتار، زن را وابسته به نظام مردسالار و تنها در نقش مادری و فرزندی باقی می گذارند. به موجب این امر مسئولیت همیشگی در برابر زنان تنها به عقد خود در آوردن و فرزند آوری و تداوم نسل طالبانی خلاصه می شود و تمام آزادی ها و توانایی های زنان از آن ها سلب می شود. اگر ریشه انسانیت و اخلاق را عشق بدانیم طالبان با رفتارهای اجبار آمیز ضربه مهلکی بر پیکره نیمه جان مردم افغانستان وارد کرده اند و عشق را در ظلمت و تاریکی رها کرده اند. با توجه به نظریه لویناس در رابطه خصوصی مرد و امر زنانه که مخفیانه و دور از چشم همگان بوده است، شخص سوم این رابطه را از خصوصی بودن خارج کرده و مساله رابطه را به عدالت تبدیل می کند، به طوری که عدالت از عشق آغاز می شود، عشق از خشونت جلوگیری می کند و در نظر لویناس امر زنانه همواره راز آلود باقی می ماند، همواره عدالت برتر از عشق خواهد بود و شخص عاشق قدرتمند در برابر ضعیفان، فقرا، بیوه و یتیم از مسئولیت نامتناهی برخوردار خواهد بود. متاسفانه در افغانستان و بر خی از کشورهای خشونت محور، عدالت از عشق متولد نمی شود و عشق برای افراطیون همیشه ناشناخته است و ما همواره شاهد قدرت طلبی ها و خشونت ها خواهیم بود.
کد مطلب: 157653