کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

خروج از افغانستان، سرآغاز چرخش در سیاست خارجی آمریکا

مجید محمد شریفی

27 شهريور 1400 ساعت 15:06

خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، مطابق انتظار، زمینه­ساز مناظرات و تحلیل­های فراوان در داخل و خارج از این کشور بود.


خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، مطابق انتظار، زمینه­ساز مناظرات و تحلیل­های فراوان در داخل و خارج از این کشور بود. برخی چون جوزف بورل، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا خروج آمریکا را "فاجعه­ای برای مردم افغانستان، ارزش­ها و اعتبار دنیای غرب و توسعه روابط بین­الملل" توصیف کردند. منتقدان داخلی بایدن نیز، اقدام دولت را شکستی آشکار دانستند و حتی خواهان کناره­گیری مارک میلی از سمت رئیس ستاد مشترک آمریکا شدند. پیامدهای خروج آمریکا از افغانستان چنان برای متحدان اروپایی آمریکا شگفت­آور بود که رهبران این اتحادیه بار دیگر خواهان تشکیل نیروی واکنش سریع اروپایی برای پاسخ به بحران­های آینده شدند. از نظرگاه رهبران اروپایی، خروج آمریکا از افغانستان نشان از واقعیتی اجتناب‌ناپذیر در تعاملات دو سوی آتلانتیک دارد؛ اینکه آمریکا دیگر متحد قابل اتکایی نیست و ضروری است کشورهای اروپایی خود در جستجوی جایگاهی مستقل در نظام بین­الملل باشند. این امر نشان داد که سیاست­های آمریکا در دوران ترامپ پدیده­ای منحصر به فرد و انحرافی برخاسته از خواسته­های شخصی وی نبوده بلکه گویای تحولی آشکار در مناسبات جهانی و برداشتی نوین در میان رهبران آمریکایی است؛ اینکه آمریکا دیگر تمایلی برای پرداخت هزینه­های رهبری جهانی ندارد و بیش از همه در تلاش است تا با رویکردی مبتنی بر آموزه­های مکتب واقع­گرایی، منافع و قدرت ملی خود را ارتقاء دهد و در این میان، بی­اعتباری ارزش­های غربی و یا تخطی از حقوق­بشر دیگر نگرانی جدی واشنگتن نیست.
صرف­نظر از انتقادات از سیاست خروج آمریکا از افغانستان و واکنش متحدان بدین اقدام، آنچه بیش از همه نیازمند تحلیل و ارزیابی است، درک انگیزه­ها و دلایل آمریکا برای انجام این اقدام و ایضاح منطق رفتاری واشنگتن است. با تأمل در اظهارات مقامات آمریکایی بویژه اعضای سیاست خارجی دولت بایدن و مراکز تحلیلی و فکری نزدیک به دولت و همچنین تعمق در تحولات حادث در نظام بین­الملل، به خوبی می­توان دریافت که سیاست خروج از افغانستان، سرآغازی برای چرخشی آشکار در سیاست خارجی آمریکا است که تنها به دولت بایدن و دوره ریاست جمهوری وی محدود نمی­شود، بلکه راهبردی بلندمدت برای دهه­های پیش­رو است. در این یادداشت بر آنیم تا با نگاهی به استدلال­های مقامات آمریکایی در تبیین چرایی خروج از افغانستان، شاخصه­های چرخش در سیاست خارجی آمریکا را استخراج کنیم. با نگاهی به مناظرات داخلی آمریکا و استدلال­های مطرح شده می­توان شاخصه­های چرخش در سیاست خارجی آمریکا و آموزه نوین در این عرصه را در موارد ذیل، تجمیع کرد:
ضرورت مقابله با چین و ورود به عصر جدید رقابت قدرت­های بزرگ: بی­شک مهمترین پیشران سیاست خروج آمریکا از افغانستان، درک رهبران این کشور از ورود به عصر جدید رقابت قدرت­های بزرگ و ضرورت تمرکز نیرو برای مقابله با چین است. پذیرش چین در مقام یک رقیب وجودی (existential competitor) و روسیه در مقام یک اخلال­گر (disrupter)،سبب شده است تا نخبگان سیاسی آمریکایی از هر دو حزب جمهوری­خواه و دموکرات، ضرورت تمرکز بر این دو کشور بویژه چین را به عنوان اولویت اصلی سیاست خارجی آمریکا تعریف کنند. آمریکا برای مقابله با چین ناگزیر به کاهش هزینه­های مالی و نظامی در سایر نقاط جهان است و مناسب­ترین گزینه برای کاهش این هزینه­ها، افغانستان است. افغانستان در مجاورت هیچ­یک از متحدان اصلی آمریکا قرار ندارد بلکه در مقابل همسایه رقبای راهبردی این کشور چون چین، روسیه و ایران است. بدین­سان بی­ثباتی و حتی احتمال جنگ داخلی در افغانستان (بر اساس پیش­بینی مارک میلی رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا) نه تنها تهدیدی برای واشنگتن نیست، بلکه سبب درگیری رقبای آمریکایی در یک بحران منطقه­ای خواهد شد. افزون بر این،  آمریکا برای مواجهه با تهدیدات چین از یک سو بر احیای توان اقتصادی و از سوی دیگر مقابله با رفتارهای تهاجمی چین در دریای چین جنوبی متمرکز شده است. تایوان منطقه­ای است که بسیاری از مقامات دولت و کارشناسان نظامی آمریکا بر این باورند که ممکن است از یک نقطه برای رقابت قدرت به مکانی برای برخورد نظامی بین آمریکا و چین تبدیل شود. کارشناسان وزارت خارجه و وزارت دفاع آمریکا در حال ارزیابی نتایج اجرای سیاست "ابهام استراتژیک" strategic ambiguity، (حمایت سیاسی و نظامی از تایوان بدون اعلام حمایت صریح از این کشور در صورت حمله چین) در برابر تایوان هستند و اینکه آیا این سیاست همچنان کارآمد است یا لازم است تغییر کند. به گفته مقامات پنتاگون، موضوع تایوان در شش سال آینده به مسئله اصلی تبدیل خواهد شد. در مواجهه با روسیه، بایدن بر آن است تا در مقاسیه با دونالد ترامپ، رویکرد سخت­گیرانه­تری را در پیش گیرد. مقابله با حملات سایبری روسیه و دخالت­های این کشور در انتخابات آمریکا، مهمترین عرصه­های تقابل واشنگتن و مسکو است. افزون براین، بایدن ضمن تلاش برای تقویت جبهه واحد غربی علیه روسیه، همچنان بر آن است تا از دیپلماسی مستقیم برای حل برخی مسائل بهره گیرد. حمایت از اوکراین بخش دیگری از رویکرد دولت بایدن در مواجهه با روسیه است.
پایان ایده ملت­-سازی (Nation-building) در سیاست خارجی آمریکا: اظهارات جو بایدن رئیس جمهور آمریکا در تبیین چرایی خروج نیروهای این کشور از افغانستان، گواهی مستحکم در تأیید پذیرش شکست ایده ملت-سازی در سیاست خارجی است. آمریکای سرمست از پیروزی بر کمونیسم، بر آن شد تا با ترویج ارزش­های غربی و شیوه حکومتداری مبتنی بر اصول لیبرال-دموکراسی، پس از پایان جنگ سرد، نظم بین­المللی آمریکایی را بر تمامی نقاط جهان حاکم کند. مطلوبیت این ایده تا بدان­جا پیش رفت که دولت جورج بوش پسر حتی حاضر به کاربست گزینه نظامی در افغانستان و عراق شد و طرحی بلندمدت برای تغییرات اجتماعی-سیاسی در خاورمیانه طراحی کرد. ویلسونیسم چکمه­پوش، عنوانی برای گسترش ایده­های صلح وودرو ویلسون رئیس جمهور ایده­ال­گرای آمریکایی از طریق ابزار نظام د دولت بوش پسر بود.
شکست آشکار سیاست خاورمیانه­ بزرگ­تر بوش و هزینه­های مالی و انسانی حمله به افغانستان و عراق سبب شد تا رؤسای جمهور بعدی آمریکا، در جستجوی راهی برای تغییر راهبرد کلان بین­الملل­گرایی لیبرال باشند. امتناع باراک اوباما از مداخله نظامی مستقیم در سوریه و لیبی و سیاست انزواطلبانه دونالد ترامپ، گواهی بر چرخشی آشکار از سیاست مداخله‌جویی آمریکا بود. اکنون به نظر می­رسد، جو بایدن نیز در تبعیت از دو رئیس جمهور گذشته بر آن است تا از راهبرد واقع­گرایی و مبنی بر تعریف محدود مداخله در مسائل جهانی، سیاست آمریکا را تنها برای مقابله با رقیب اصلی یعنی چین، متمرکز کند. به نظر می­رسد، اکنون نخبگان تصمیم­گیر در واشنگتن بیش از پیش به صحت ادعاهای جان مرشایمر، استاد برجسته معاصر روابط بین­الملل واقف شده­اند و برآنند تا با دوری از ایده بین­الملل­گرایی لیبرال، هرچه بیشتر به سمت واقع­گرایی و ناسیونالیسم حرکت کنند. دیگر دولتمردان آمریکایی در تغییر نظام سیاسی سایر کشورها و تلاش برای تغییر بنیان­های اجتماعی و فرهنگی آنها هیچ منفعتی مشاهده نمی­کنند و بدین سان ایده ملت-سازی را به فراموشی سپرده­اند.
مرکزیت دیپلماسی با پشتوانه مداخله نظامی محدود و ضروری: دیگر شاخصه چرخش در سیاست خارجی آمریکا تأکید بر ضرورت کاربست دیپلماسی برای مدیریت و حل مسائل سیاست خارجی با پشتوانه نیروی نظامی محدود است. به گفته مقامات دولت آمریکا، بایدن در نشست­های انجام شده در کاخ سفید، بارها از ایده کاربست دیپلماسی با پشتوانه قدرت نظامی برای پیشبرد اهداف سیاست خارجی، اعلام رضایت کرده است. گزینه نظامی تنها به صورت محدود و در مواقع ضروری به کر گرفته خواهد شد و آمریکا دیگر گرفتار جنگ­های بی­پایان و اشغال نظامی یک کشور نخواهد شد. کاربست گزینه نظامی نیز تنها برای مقابله با تهدیدات تروریستی و یا حفظ توازن­قوا در روابط کشورهای یک منطقه خواهد. این همان ایده توازن از راه دور (Offshore-Balancing ) مورد تأکید جان مرشایمر است.
موارد سه­گانه فوق را باید ناشی از تحولات در عرصه داخلی آمریکا و مناسبات قدرت در نظام بین­الملل تلقی کرد. این تحولات چندان ارتباطی با ایده­های فردی یک رئیس جمهور و یا تغییر گفتمان سیاست خارجی یک حزب ندارند. بدین سان، به نظر می­رسد در دهه­های آینده صرف­نظر از اینکه چه فردی از چه حزبی سکان هدایت کاخ سفید را در اختیار بگیرد، آموزه مبتنی بر این سه شاخصه هدایتگر سیاست کلان آمریکا در نظام جهانی خواهد بود. 
 
 
   
 


کد مطلب: 155967

آدرس مطلب :
https://www.mardomsalari.ir/note/155967/خروج-افغانستان-سرآغاز-چرخش-سیاست-خارجی-آمریکا

مردم سالاری آنلاين
  https://www.mardomsalari.ir