افغانستان کشوری است که تنوع قومی جزء جغرافیای آن است. این ویژگی در بسیاری از کشورهای جهان وجود دارد اما در افغانستان این تنوع دچار بحران و بی ثباتی شده است.
علل ایجاد بحران در افغانستان
محمدامین سرابی
2 شهريور 1400 ساعت 21:37
افغانستان کشوری است که تنوع قومی جزء جغرافیای آن است. این ویژگی در بسیاری از کشورهای جهان وجود دارد اما در افغانستان این تنوع دچار بحران و بی ثباتی شده است.
افغانستان کشوری است که تنوع قومی جزء جغرافیای آن است. این ویژگی در بسیاری از کشورهای جهان وجود دارد اما در افغانستان این تنوع دچار بحران و بی ثباتی شده است. در این کشور اقوام، سلطه بسیاری دارند و نگاه مردم و مسئولان به امور مملکتی و کلان تنها قومی است. در این کشور مسیر ارتباطی بین اقوام را نمادها و ارزشهای قبیله ای، قوم و خویشاوندان شکل میدهد که این، عملکرد حکومت را سخت بیمار کرده است. بی ثباتی سیاسی جامعه افغانستان به این علت است که رفتار سیاسی حاکمان در زمینه حضور و مشارکت سیاسی دیگر اقوام، تبعیض آمیز، تنش زا و ناسالم شده است. نظام سیاسی افغانستان در گذشته به سنت های قومی و قبیله ای استوار بوده و با تاریخ پر رمز و راز خود در هیچ برهه از زمان سیاسی خود ثبات نداشته است. در افغانستان ۵۷ قوم ، ۴۰ تا ۵۰ زبان و لهجه وجود دارد و این در حالی است که در سرود ملی این کشور تنها نام ۱۴ قوم از بین مجموع اقوام ساکن نام برده شده است.
در ۵ دسامبر ۲۰۰۱ اجلاس تاریخی و بین المللی بن زیر نظر سازمان ملل در هتل پترزبورگ آلمان دایر شد و در نهایت منجر به موافقت نامه بن شد که مورد تایید سازمان ملل و کشورهای جهان قرار گرفت. در این موافقتنامه تمامی بازیگران سیاسی موثر در افغانستان متعهد شدند فرآیند جدید نظام سیاسی با نظارت سازمان ملل به انجام برسد. تمام مراحل شکل گیری نهادها و مراحل تاسیس نظام سیاسی جدید براساس دموکراسی و انتخابات آزاد و مشارکت تمام اقوام را در بر داشت.
در کنفرانس بن چهار گروه اصلی ضد طالبان گرد هم آمده بودند تا درباره مسائل مربوط به دولت موقت و آینده افغانستان به توافق برسند.
نخستین گروه، اتحاد شمال، ائتلافی شکننده از احزاب جهادي بود که در خلال جنگ داخلی بر ضد یکدیگر جنگیده بودند، اما اکنون ائتلافی را علیه طالبان تشکیل داده بودند. گروه دوم، گروه رُم بود که براي نمایندگی از مطالبات غربیها از میان طرفداران شاه سابق، ظاهرشاه و گروه پیشاور به عنوان سومین گروه، انتخاب شده بودند. چهارمین گروه مشهور به گروه قبرس بود، به همایون جریر که در ایران مستقر بود ارتباط داشت.
بعد از شکل گیری دولت پس از ۲۰۰۱ که در نتیجه رقابت سیاسی و آشتی بین شبکه های سیاسی رقیب شکل گرفت، بروکراسی دولتی افغانستان به طور کامل شکل سیاسی به خود گرفت زیرا کارمندان دولت نه کارمندان ملی بلکه کارمندان گروههای قومی بودند که با خویشاوندی و قبیله گرایی به پست و مقام رسیدند و منافع قوم خود را گسترش میدادند و اهمیتی به منافع ملی نمیدادند. مردم افغانستان بعد از طالبان انتخابات آزاد و سراسری را تجربه کردند که سه دوره آن شامل سه مرحله انتخابات ریاست جمهوری های ۲۰۰۴ ، ۲۰۰۹ و ۲۰۱۴ بود. اما این انتخابات شکل ملی نداشتند و کاملا قومی و قبیله ای بودند. ویژگی های قومی عامل انتخاب اشخاص در کابینه دولت بودند تا اینکه آنها بر اساس تخصص و شایسته سالاری انتخاب شوند. آگاهی قومی بیشترین تاثیر را در جهت انتخاب کاندید های خاص از سوی مردم داشت.
آمارهای بدست آمده توسط کاندیداهای پیشتاز در سال ۱۳۸۳ (اولین انتخابات) نشان دهنده آرای قومی و قبیله ای بود نه ملی و فراقومی، چون اولین انتخابات پساطالبان فرصت مناسبی برای رهبران احزاب سیاسی، قومی و منطقه ای احیا کرد. کاندیداها در حوزه های رای گیری قومی و منطقه ای مربوط به خود با این شعار جلو رفتند که با آمدن به صحنه انتخابات میخواهند از منافع مردم افغانستان دفاع کنند اما در نهایت توجه آنها به همان منطقه و قوم خودشان متمرکز شد.
در انتخابات دوم ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸ نیز کرازی برنده انتخابات شد و معاون اول وی قیسم فهیم از قوم تاجیک و معاون دوم وی کریم خلیلی از قوم هزاره بودند که بیشترین رای را این اقوام به کرازی دادند و رابطه نزدیکی با وی داشتند.
بحران انتخابات ۲۰۱۴ ( ۱۳۸۸) نه تنها باعث آبروریزی کمیسیون مستقل انتخابات و زیر سوال رفتن مشروعیت کاندیداها شد بلکه خطر تقسیم قومی و منطقه ای کشور را نیز افزایش داده بود.
بعضی از حامیان عبدالله، که دوم شد، از اعلان نتایج خشمگین شدند و اعلان داشتند که حکومت موازی شکل خواهند داد امری که ممکن بود به جنگ ختم شود. این امر باعث شد تا با میانجیگری جان کری وزیر خارجه امریکا دولت وحدت ملی تشکیل شود.
امریکا با حمله به افغانستان و سرنگون کردن حکومت طالبان در ۲۰۰۱ زمینه را برای بازسازی و اصلاح این کشور به دست مردم افغانستان فراهم کرد. اشتباه امریکا و جرج بوش پسر در این بود که فکر میکرد با زور و سلاح میتوان کشوری را دموکراتیک و جامعه پذیر کرد. البته برای ایجاد توسعه و پیشرفت دارا بودن مهمترین شاخص توسعه یافتگی که آن داشتن انگیزه برای پیشرفت است در بین مردم افغانستان به چشم نمیخورد. دلایل آن هم در انتخابات ریاست جمهوری های این کشور کاملا مشخص بود که در بالا تا حدودی اشاره شد. مردم و حکومت افغانستان میباست به سمت سکولاری گام بر میداشتند. اگر حاکمان افغانستان در طول ۲۰ سال فرصتی که امریکا و کنفرانس بن به آنها دادند برای ایجاد انگیزه، مسئولیت پذیر کردن مردم، جامعه پذیر کردن، ایجاد و تقویت ناسیونالیسم عقلانی و سکولار کردن قانون اساسی و جامعه استفاده میکردند دیگر طالبان توان قدرت گرفتن نداشتند. در افغانستان اقوام و قبیله گرایی ارجحیت و برتری دارند تا ملی گرایی عقلانی و این باعث اختلاف بین اقوام میشود و طالبان از این اختلافات قومی سوءاستفاده کردند. توزیع قدرت میان اقوام و سازش بین آنها از مهمترین مؤلفه های دموکراتیک جوامع چند قومی و متفرق به شمار میرود و نقش بسیار مهمی در مشارکت گروه ها و اقوام در تصمیم گیری های سیاسی و به تبع آن در ملت سازی و ایجاد همگرایی اجتماعی دارد و باعث ثبات ژئوپلیتیکی پایدار در کشور میشود.
مردم افغانستان همیشه غرب و امریکا را مسئول عقب ماندگی کشورشان میدانند اما حتی به درون کشورشان توجه نکردند و سعی نکردند افکار و باورهای سنتی و پوسیده خود را تغییر دهند. آنها حکومتشان را نیز عامل بی نظمی میدانند که البته دور از ذهن هم نیست ولی شور انتخابات و رای دادن ها به امثال اشرف غنی خود نشان ندهنده ی نداشتن تفکر سیاسی در بین مردم است. همیشه غرب را محکوم به حمایت از تروریسم و گسترش مواد مخدر کردند این در حالی است که براساس ارزیابی مشترک اداره ملی احصائیه و معلومات (مرکز آمار) و دفتر مبارزه با مواد مخدر و جرایم سازمان ملل (UNODC ) مناطق زیر کشت خشخاش در این کشور ۳۷ درصد نسبت به سال قبل افزایش یافته و میزان تولید تریاک نیز در افغانستان به ۶۳۰۰ تن رسیده است. ۱۹ استان در افغانستان افزایش ۴۹ درصدی تولید خشخاش را داشتند.
به نظر این نویسنده عامل اصلی و شماره یک قدرت گیری طالبان خود مردم افغانستان هست چرا که به جای اصلاح خود همواره دیگران را محکوم و سرزنش میکردند.
کد مطلب: 155112