شکسپیر جمله معروفی دارد با این محتوا که «بودن یا نبودن، مسئله این است». از این جمله از جانب خیلی ها تعابیر متفاوتی شده که در واقع در دوران جدید، مسئله انسان این است بودن یا نبودن. هر چند هر کسی معنای خاصی می تواند از «بودن» داشته باشد ولی بهرحال بودن یا نبودن یک مسئله جدی است؛ یا هستی و بودی داری، یا نیستی و نبودی. این بودن البته تابع تفکرات و اندیشههای آدمهاست ولی نکته مهم در بحث آن این است که اگر هدف، بودن شد باید خودی نشان دهی. به عبارت دیگر جوهرهات را باید نشان بدهی. طبعا در جایی که نتوان جوهره را نشان داد این بودن، سخت جلوه گر میشود و به نبودن نزدیک میشود.
این روزها به این فکر میکنم که چرا برخی از استعدادها دوست دارند از این کشور بروند و به اصطلاح به جای دیگری پناه ببرند. حتی کسانی که توانستهاند استعداد خود را در همین جامعه به فعلیت برسانند و عرضه کنند آنها نیز تمایل به رفتن دارند. افراد پولدار که این کار را با سفر و اقامت های چند ماهه و گرفتن پاسپورت کشورهای مقصد انجام میدهند ولی اصرار یا جبر برای رفتن محل سوال و بحث است. برخی این را به بحث «زنده مانی یا زندگانی» نسبت میدهند؛ یعنی مطرح میکنند واقعیت این است برخی فقط میتوانند زنده باشند و برخی دیگر میتوانند زندگی کنند. طیف دوم انتخاب گر هستند و طیف اول مجبور. به عبارت دیگر در راستای بحث بودن یا نبودن، زنده بودن همان تن دادن اجباری به نبودن است و زندگی کردن، بودنی اختیاری است.
قبلا میشنیدیم که دانش آموختگان دانشگاههای برتر بعد از اتمام تحصیل به خارج میروند و از این اتفاق به «فرار مغزها» تعبیر می شد و از این اتفاق به عنوان یک اتفاق بد یاد میکردند. اضافه بر آن در دو دهه اخیر تعداد قابل توجهی از جوانان که لزوما دانشگاهی نبودند با سودای زندگی بهتر از کشور خارج شدهاند؛ برخی حتی با دستاویز سیاسی به کشورهای مقصد پناهنده شدهاند.چند سالی است این رفتنها و به اصطلاح فرارها سراغ ورزشیها، بازیگران و افرادی آمده که در جامعه ایرانی استعداد و توانشان به فعلیت هم رسیده است.این واقعیت را بگذاریم کنار استعدادهای محقق نشده یا سرکوب شده و خواسته ها و مطالبات بحقی که جنبه آرزو و خیال پیدا کرده است، عمق و گستردگی مشکل بیشتر معلوم میشود.
مسئلهای که در این رابطه وجود دارد این است که به نظر، زندگی به اصطلاح «نرمال» در جامعه ایرانی تبدیل به یک معضل یا یک دغدغه جدی شده که به هستی تمدنی و توسعهای جامعه ارتباط پیدا کرده است؛ دغدغه یا معضلی که به عوامل «اقتصادی»، «سیاسی»، «فرهنگی» و غیره گره خورده است. اگر دنبال تحقق یک «زندگی نرمال» برای عموم مردم هستیم باید بستر و شرایط این زندگی را فراهم کنیم. عدالت، آزادی، گفتگو، شایسته سالاری، علم، ثبات و کارآمدی مدیریتی در این بستر لازم است وجود داشته باشند. «بودن» یا «زندگانی» یک انتخاب است و برای تحقق آن باید از جبر و صرفا زنده مانی رهایی پیدا کرد.این یک مسئله جدی است. از مرحله هشدار هم گذشته است و باید به آن توجه ویژه کرد. تحقق «زندگی نرمال» الزاماتی دارد و امکان تحقق عملی هم دارد فقط کافی است به بسترها و عوامل مؤثر در آن توجه شود.
*عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی