به موازات تعاملات انسانی و کنش های جمعی، «اصلاحات» به عنوان مکانیزمی برای بسامان کردن امور وجود داشته است. فارغ از کم و کیف دیدگاههای اصلاحی، شخصیت و نفوذ اصلاح گران، جهت و سمت و سوی آن، اصلاحات ساز و کار کم هزینه تری بوده و خواهد بود که بواسطه ی همین کمینه بودن هزینه هایش، از منافع بیشینه ای برخوردار است.
به موازات تعاملات انسانی و کنش های جمعی، «اصلاحات» به عنوان مکانیزمی برای بسامان کردن امور وجود داشته است. فارغ از کم و کیف دیدگاههای اصلاحی، شخصیت و نفوذ اصلاح گران، جهت و سمت و سوی آن، اصلاحات ساز و کار کم هزینه تری بوده و خواهد بود که بواسطه ی همین کمینه بودن هزینه هایش، از منافع بیشینه ای برخوردار است. اصلاحات اگر جوهر برنامه و سیاست ها قرار بگیرد و اصالتش برای همگان محرز شود، سایر تغییراتِ هزینه بری امثال انقلاب، شورش، کودتا و جنبش های خیابانی اتفاق نمی افتند، پدیده هایی که اتفاق شان ماحصل فقدان دیدگاههای اصلاحی یا در انزوا بودن آنهاست.
اصلاحات مانند هر پدیده ی اجتماعی دیگر بسترها، ملزومات و مقدمات خود را دارد. مادامیکه مقدمات آن فراهم نباشد، منتج به نتیجه دلخواه نخواهد شد حتی اگر گوش فلک از هیاهویِ آن پُر باشد. هر چند همین هیاهو خود بی فایده نخواهد بود و در قیاس با سایر جنبه های تعامل و تقابل جریانها و گروههای سیاسی بسته و غیراصلاحی، حداقل طبلِ منفی آنها را بر کوی و برزن جار می زند.
در تمام تاریخ سیاسی این مرز و بوم با خصوصیات استبدادی-توتالیتر، هر اندیشه و شخصیتی که در تلاش بود تا از سم و جوهر سیاست های هژمونیکِ یکجانبه نظام سیاسی بکاهد، به تناسب از درجاتی از اصلاحات برخوردار بود. اینگونه دیرینه شناسی و تبارشناسی اصلاحات همزادِ سیاست و تدبیر امور دولت و جامعه بوده است.
با این وجود آغاز اصلاحات منسجم مبتنی بر خواستِ عمومی در ایران به دوران مشروطه بر می گردد. نگارنده بر این عقیده است که ماهیتِ اصلاحیِ مشروطه بیشتر از مفاهیمی مانند انقلاب، نهضت یا جنبش است که بر آن می گذارند. هر چند قبل تر از آن شخصیت هایی منفرداً از وجوهِ اصلاحاتیِ قدرتمندی برخوردار بودند، کسانی مثل امیرکبیر، قائم مقام فراهانی، سپهسالار، امین السلطان و غیره... هر چند بواسطه ی فقدان زمینه های اجتماعی (چیزی که اکنون اصلاحات جامعه محور می گویند) آنها قائل به اصلاح از بالا بودند. عده ای موفق و عده ای ناموفق بودند. برخی خود به بی حاصلی کارشان اذعان داشته اند. سید جمال الدین اسدآبادی معترف به این امر بود.
اصلاحات بر مبنای خصائل منحصر به ذاتش در کنار سایر وجوه اجتماعی تغییرات و صورت بندی های اجتماعی به زیست خود ادامه داد و در هر برهه ای قائلان و حاملان مخصوص به خود را داشت. اصلاحات اما نتوانست به تمامی کارکردهای مثبتش را بر ساحت جامعه هژمون کند. ناکامی آن به تمامی ناشی از زور هماوردانش نبود که خود نیز بی تاثیر نبود. چه در ماهیت، چه در ابزار و چه در اهداف!
اکنون و نزدیک به دو دهه است که جریانی برنامه اش را اصلاحات نامیده و بر همین سیاق خودشان را اصلاح طلب نامیده اند. مجال آنالیز درصد و تناسب این همانیِ اصلاحات و اصلاح طلبان در این وجیزه نیست اما بی گمان آشیانه ی اصلاحات سرپناهِ نیروهایی شد که حداقل در دهه ی قبل از آن، آسمان را رنگی دیگرگونه می دیدند. هر چه بود با اقبال جامعه مواجه شدند. خود اما امیدی به این همه استقبال نداشتند. از همین جا در بزنگاهِ حیرت و هیجان، خود را در آوردگاهِ «عصرِ اصلاح طلبی» در بوته ی آزمونی سخت دیدند. تا آمدند گفتمان اصلاح طلبی تدوین کنند و اصلاحات را حصاربندی، تداخل واقعیات رقابت های سیاسی (ناتوانی از تعامل متناسب و متعادل با حاکمیت و جامعه) در راس هرم و آرزوها و هیجانات قاعده مردمی اصلاحات، سپهر سیاسی را دو دستی تقدیمِ پوپولیسم یارانه-نفت کردند. به سادگی می رفت که بادآورده را باد ببرد. اما تلاقی تمرکزگرایی داخلی با افراط گرایی خارجی اینقدر جامعه را در ورطه ی بی ثباتی و تداخل قرار داد که اصلاحات و جامعه از سر ناچاری و با سراسیمگی بر روحانی که خود را میانه ای میان سفید و سیاه سیاست ریل گذاری کرده بود به اجماع رسیدند.
روحانی نتوانست برای اصلاحات که سال 1384 به کما رفت و در سال 1388 می رفت که نعشش به خاک سپرده شود، دایه ی مناسبی باشد. اینگونه الان اصلاح طلبان بدون توجه به مفید یا غیرمفید بودن اجماع پیرامون برکشیدن روحانی در آن مقطع، معترفند که سرمایه و اعتبارشان در سبد روحانی سوخت و چاره را در برگشت به اصل خویش می دانند. خویشتنی که زیر بار انفعال روحانی بویژه در دور دوم ریاست جمهوری اش، در مسلخ جامعه ذبح شد. به راستی که اصلاح طلبان در میانه دو قطب جامعه و نظام، سرگردانانی حیران بودند. هیچگاه نتوانستند در متن آرزوهای جامعه و مطالبات نظام پل مناسبی برقرار کنند. البته تقصیر همه از آنان نبود؛ چرا که رقیبان بس زیاده خواه و جامعه بیش از حد منفعل و عافیت طلب بودند!
اکنون اصلاحات در میانه میدان و در برزخ بی اعتمادی از هر دو سو قرار گرفته است. مصداقا در انتخابات ریاست جمهوری! مطلوب بخشی از سیستم خروجی مجلس گونه است حتی اگر تلخی اش، بی رمقی انتخابات باشد.
جامعه نیز به این نتیجه رسید که از کوره راه انتخابات طَرفی نخواهد بست. نتیجهئای سخت دهشتناک که منجر به مجلسی نوبر شد!
اصلاح طلبان می دانند در هر دو سو استقبالی از آنان نخواهد شد. با ارنج اصلی رد صلاحیت می شوند و با ارنج فرعی صرفاً به بازی گرفته می شوند و لاغیر. باشند یا نباشند متضرر می شوند. اما گاهی ضررها با هم متفاوت اند. ضرر نبودن به حذف منتهی می شود، اما ضرر بودن با هر ارنجی نهایتاً به باخت می انجامد. هراس از یک باخت نباید به حذف از لیگ ارجحیت داده شود. پس بایستی لشکر متفرق اصلاحات، برای ایران هم که باشد خاصیت هفتاد و دو ملتی را کنار بگذارند و آماده باشند تا مشارکت فعال داشته باشند. گو اینکه از هر دو سو نواخته شوند. از یکسو ابزار و از سوی دیگر دست رد بر سینه شان! این غیر از هجوم تاتاری اپوزیسون به آنها خواهد بود.
شرایط اینقدر بغرنج و پیچیده است که در میانه ی تاکتیک برای اصلاحات و استراتژی برای ایران! اصلاحات بایستی ناگزیر به استراتژی متوسل شود حتی اگر تاکتیک را از دست بدهد!