سخن را به نام خداوند جان و خرد آغاز میکنم که یادآور نام ارجمند فردوسی توس نیز باشد، همو که خورشید زبان فارسی از خاور شاهنامه او تابیدن گرفت.
داستان زبان ستمدیده فارسی را اکنون میتوان به داستان سهرابکشان شاهنامه مانند کرد، با همان اشک چشم و با همان جگرخراشی و تلخی و با این جدایی که رویداد سهراب، کار دشنهای بود و دریدن پهلویی و سر روزی یا نیمروزی و این دشنه که راست بر جگرگاه زبان فارسی فرود آمده است هزار سال و بیش از هزار سال است که آن را از تهیگاه زبان در خاک و خون تپیده فارسی برنکشیدهاند؛ نه که برکشند همچنان، همچنان و همچنان از کار پیچاندن و خراشیدنش دست برنداشتهاند.
[و بگذارید پیش از نگاه به رفتار و نوشتار و گفتار فرهنگستانیان بگویم که من بیشتر این بزرگان دانشور را یا به نام یا به چهره یا به آوازه میشناسم و از آنجا که آنان نیز باری از باشندگان کوی سخن و زبان و نگارشاند، به دل، دوستشان میدارم و آن چه مینگارم از سر دل سوختگی است نه فرو گذاشتن پایه استادی آن بزرگواران و نیز نیک آگاهم که چون جان خود را از دانش زبان بیمایه میبینم، پیرایه خاموشی را سزاوارترم تا شرمندگی فریاد برداشتن را و میافزایم که دارای این خامه دادرسی است که در دیوان عالی کشور سالهاست که میانجی داد و بیداد است و اگر هنری دارد باید به همان کار برگردد نه به آشفته بازار زبان، اما میبیند که زبان نیز اینک در جایگاه دادخواه ایستاده است با گریبانی دریده و نامهای در دست از آن چه بر او رفته است.]
من اینک میگویم اگر مردمان، در هر گوشه گیتی سزاوار داشتن زبانی هستند ویژه خود، ما نیز مردمانیم در پهنه ایرانشهر که از این سزاواری میبایست بهرهای میداشتیم که نداریم.
زبانهای انیرانی از فرنگی گرفته تا روسی و مغولی و تازی در جای خود، اگر شیرین اگر تلخ، اگر نیرومند اگر نارسا، زبان همان مردمان است، بگذارید ما نیز زبان خودمان را داشته باشیم، زبان مادری، زبان فارسی دری را و ناگفته نگذاریم که در زیر چادر پرفراز ایران، تیرههای گوناگون میهنی نیز باید در خانه خود زبان خود را داشته باشند از آذری و بلوچی و مازنی گرفته تا کردی و لری و گیلکی و سپس ترکمنی و عربی و فارسی.
سخن در این است که زبانهای چیرهیافته، همچون تازی و فرنگی، به گونهای میدان را بر ما تنگ گرفتهاند که راه را بر گلوی زبانهای ایرانی بستهاند و در این میان فرهنگستان زبان فارسی که میباید پاسدار بیدار مرزهای زبان ایرانی باشد راست به سربازی میماند که در سنگرش خفته باشد. پیداست که من از جایگاه نگهبانی آنان بازدید نکردهام من این را از نوشته خود آنان میگویم که بازتابی دارد گسترده در بیش از ۶۰ شماره نامه فرهنگستان که آن را سخنگوی سازمان خود نیز میدانند.
من با نگاه به چندین شماره این دفترها، میگویم و از گفته برون میآیم که از فرهنگستان پیداست که نویسندگان و کارداران آن یکسره با درد جانکاه زبان بیگانهاند، آنان که میباید به درمان این درد میپرداختند، نمکپاش دل ریش آن شدهاند.
نویسندگان نامه فرهنگستان و بویژه سردبیر آن هر چند بر این باور پای میفشارند که: «با وسعت و تنوع علوم و فنون و هجوم سیلآسای واژههای بیگانه ناگزیر باید از همه امکانات زبان فارسی استفاده شود تا این زبان بتواند به درستی از عهده وظایف نوین خود برآید» و نیز باور دارند که: «هرچند عناصر قاموسی بیگانه به خصوص اگر با الگوهای ساختاری واژگان فارسی مغایرت نداشته باشند به زبان چندان لطمهای نمیزنند ولی اگر این عناصر فراوان باشند و ما حتی مجال پیدا نکنیم که آنها را به هیأت مأنوسی درآوریم به همراه خود الگوها و عناصر دستوری بیگانه را وارد زبان ما میسازند و زبان را آلوده و آشفته میکنند و این را دیگر نمیتوان روا شمرد.» اما در کردار نه هماناند که در گفتار، چندان که در سرتاسر نوشتههای سردبیر و دیگر نویسندگان نامه فرهنگستان کوچکترین کوششی برای بهبود بخشیدن به شیوه نگارش و بهره بردن از واژههای بی دردسر زبان فارسی دیده نمیشود. آنان بی هیچ بایستهای انجمن دبیران خود را «هیأت تحریریه» مینویسند و در نگارش مقاله و سرمقالههای خود از به کار گرفتن کد، بایکوت، ژانر، اتود، ارگانیک و آکادمیک پروایی ندارند همچنان که از آوردن واژهها و عبارتهایی مانند ساحت مغفول، خلقالساعه، اساتید، مقدمه، طرد مماشات، تعاملگرا، احتجاج، مسامحات، اقرب احتمال، جوابیه، مابهالامتیاز، نظرات، اعوجاج، بدو تولد و وبعون الله تعالی پرهیزی ندارند، میگویم و از ژرفای دل میگویم که اگر بسیاری از واژههای بیگانه هزار سال است تا مهمان این خانهاند، نمیبایست در بیرون راندشان پا فشاری کرد اما برای جای دادنشان بر سر این سفره جای خانهزادان را تنگ نکنیم و اگر دو واژه برای یک خواسته داریم برگزیدن واژه خودی سزاوارتر است و فرهنگستان این کار را نمیکند، میگویم اگر بشود از ناچاری واژههای فصل، ساعت، دقیقه، تعطیل، احتیاط، سقف، معجزه و ناشر و کتاب و مجازات و خط و تولد را پذیرفت و بر هزار ازین گونهها بردباری کرد، «بدو تولد» چنین نیست. خوب اگر فرهنگستان به جای بدو تولد نتواند بنویسد از آغاز تولد، چه هنری کرده است، مردم تولد را پذیرفتهاند فرهنگستان «بدو» را هم باری بر سر بار کرده است. اگر ویراستار نامه فرهنگستان در گزینش دیباچه به جای مقدمه دو دل باشد دیگر چه کسی باید این کار را بکند؟ و من تا سخنم را کوتاهتر کرده باشم دامنه آن را در چند بخش فرا خواهم چید.
۱ـ سردبیر یا سخنگوی نامه فرهنگستان در گزارش ۲۲ سال سردبیری خود میگوید: «دو شیوه را در حوزه ویرایش اصلاً تحمل نمیکنیم یکی عربیزدایی یا سرهنویسی ناب و یکی هم کهنهگرایی و زبان آرکائیک را و مقالههایی را که چنین زبانی داشتند اصلاً قبول نمیکردیم چون آنها را سرمشقهای ناهنجار و آسیبرسان تشخیص میدادیم» و من میپرسم استاد اگر بیگانهزدایی از زبان را شما فرو بگذارید که باید بردارد؟ خوب تا شما این گونه بر سرهنویسی بتازید از دیگران دور نیست که با نوشتن «اصرار در سرهنویسی و سرهگویی که در آن مخاطب برای اخذ مطالب به نوعی تلاش ترجمهای نیاز دارد!» میرجلالالدین کزازی را بکوبند [شماره ۶۱ نامه فرهنگستان، رویه ۱۴۰]. و گفتنی است که در کار تازیزدایی من هم یکسره [و از روی گونهای ناچاری] پای نمیفشارم اما باور دارم که میتوان به سویی گام برداشت که از خانواده واژگان تازی و فرنگی بکاهیم و بر خانواده واژگان فارسی بیفزاییم تا سرطان این واژهها اندام زبان ما را از پای نیندازد، برای نمونه هنگامی که ما میتوانیم از فروتن، فروتنی، فروتنانه و با فروتنی کارمان را راه بیندازیم دیگر نیازی به متواضع و تواضع و متواضعانه و با تواضع نداریم، خوب این گروه از مهمانان را دیگر رها کنیم تا چهره زبان، فارسیتر شود، هنگامی که میشود گفت تر و خشک، دور و نزدیک، بالا و پایین، درون و بیرون، باغراه و چهارباغ دیگر به رطب و یابس، بعید و قریب، علیا و سفلی، داخل و خارج و پارکوی و بلوار، نیازی نخواهد بود و به گمانم کار فرهنگستان باید همین باشد و جز این نباشد، که بسادگی خانه تکانی را آغاز کند نه این که بیگانهزدایی را تاب نیاورد!!
۲ـ میپندارم اگر در فرهنگستان برای پالایش زبان فارسی جوش و خروش به هم رسد، مردم گنجایش پذیرفتن آن را خواهند داشت چنان که دیدیم در فرهنگستان پیشین چگونه واژههای درشت و زمخت و نخراشیدهای همچون عدلیه و محکمه و پارکه و وکیل عمومی و مستنطق و مدعیالعموم جای خود را به دادگستری و دادگاه و دادسرا و دادیار و بازپرس و دادستان داد و ردههای دادرسی مانند بدایت و استیناف و تمیز، به نخستین و پژوهش و فرجام جای سپرد.
۳ـ از آنجا که نامه فرهنگستان را ارگان و سخنگوی سازمان یاد شده دانستهاند و بر این پایه میبایست رنگی از پایگاه فرهنگی کارکنان فرهنگستان در نوشته آنان بازتاب مییافت من با هیچ نوشتهای از نامه فرهنگستان روبه رو نشدم که نشان دهد نویسندگانش شیفته و دلداده زبان فارسی باشند که هیچ، آنان از به کار بردن واژههای بیکاره تازی و فرنگی هم خودداری نکردهاند و این در جایی است که گفته میشود سردبیر نامه در ویرایش نوشتهها بسیار سختگیر است.
در شماره۶۰ نامه فرهنگستان، همکاران سردبیر از وی به داشتن «حساسیتی ستودنی در اصول حاکم بر نگارش» یاد کردهاند تا آنجا که «دقت و تیزبینی منحصر به فرد» ویرایش سختگیرانه، بیرحمانه و دقیق، مراقبت در درستی و یکدستی ویرایش ـ اعمال بیش از حد لزوم نظریات ویراستارانه ـ مراعات شیوه یکدست رسمالخط و سوابق ستودنی در ویرایش نهایی ـ سنگ تمام گذاشتن در ویرایشـ ویراستاری تا حد وسواس، ویرایش غلیظ، «اعتقاد به تقویت و ضرورت تهذیب زبان فارسی» را از ویژگیهای استاد سمیعی دانستهاند. ما نیز این پایه و مایه از سختگیری و ویرایش را از بزرگی که بیش از ۹۰ سال عمر را سپری کرده است میستاییم اما با دلی پر درد و چشمی پر آب و لبی پر افسوس مقالههای نامه فرهنگستان را که نگاه میکنی انگار خردک نسیمی از ویرایش بر آنها نوزیده است و من میاندیشم که اگر نامه فرهنگستان با بهره گرفتن از هنر ویرایش استاد چنین باشد وای بر هنگامی که سایه دست او بر نوشتههای نامه نیفتاده باشد.
نه، نامه فرهنگستان پاسخگوی جانهای شیفته زبان فارسی نیست که بماند، در جای خود دلشکن و آزاردهنده نیز هست و نگاه کنید به آن چه خواهم نوشت.
۴ـ دست اندرکاران نامه فرهنگستان اگر چه به یکدستنویسی و درستی نوشتهها سفارش میکنند ولی دیده میشود که در جای خود آن را نادیده میگیرند. در همین دو سه شمارهای که من از مجله دیدهام روستائی و روستایی ـ آئین و آیین ـ روائی و روایی ـ زیبائی و زیبایی ـ نارسائی و نارسایی ـ جادوئی و جادویی را در نوشتهها بسیار دیدهام و گاه کنار هم و در یک خط. اگر ویرایش بسیار سختگیرانه و به گفته خودشان بیرحمانه و غلیظ این باشد، شلختهگری در ویرایش چگونه خواهد بود؟
۵ـ ندیدهام که در پیوستهنویسی و گسستهنویسی هم، نگاه پر فروغی داشته باشند. در نوشتهها میبینید که «بهنگام» پیوسته آمده است و «به راستی» گسسته و بر این هر دو باید رایی داشت یگانه، از آن گذشته من شیوه پیوستهنویسی را در این ترکیبها که مینویسم برنمیتابم، ببینید: غلامبارگی، صاحبمنصبان، مغربزمین، دستنویسی، پیشکسوتان، خیالبافانه، شرقشناسی، پیشگفتار، دامپزشکی، هیچیک و بسیاری دیگر و میپرسم با نرمشی که زبان ما دارد این چگونه پسندی است که باید صاحبمنصب را مانند واگنهای به هم پیوسته قطار، صاحبمنصبان، بنویسند، در شگفتم که فرهنگستان به جای پیشنهاد واژهای فارسی برای آن، هنرش را در پیوستهنویسیاش نشان میدهد.
۶ـ در زبان فارسی عدد را از چپ به راست مینویسند و پی در پی نشان دادن آن نیز از همان سوی چپ رخ میدهد چندان که اگر در میان دو عدد «از» و «تا» نیامده باشد و خط تیره آمده باشد گسترش آن باید گردشی داشته باشد از چپ به راست مانند صص ۲۰۲ـ۱۶۹ یعنی صفحههای ۱۶۹ تا ۲۰۲ اما در نامه فرهنگستان به این گونهها بر میخوریم:
«در فاصله سالهای ۹۷۳ـ۱۰۱۴» و «دوران اسارت او ۲۸۷ـ۳۶۵ بود یا به جای آن که بنویسند ۶ـ۵ روز پیش، مینویسند ۵ـ۶ روز پیش و این گونه نوشتن با شیوه شمارهنویسی ناسازگار است.»
۷ـ دیدهام که در بسیاری جاها ضمیر آنها را به جای آنان به کار بردهاند و روی واژه «رد» تشدید گذاشتهاند: «ردّ پای شمس» و در همه جاها نشانه جمع را از مفردش جدا نوشتهاند و شماره زیرنویس را گاه با ستاره و گاه با شماره نشان دادهاند و هم در بیشتر مقالهها صیغه سوم شخص ماضی نقلی که نیاز به فعل کمکی دارد بی آن فعل به قلم آمده است مانند «در هیچ متنی دیده نشده» یا «تنوع فراوانی که علوم و فنون پیدا کرده» و من این را درست نمیدانم که دستور نوشتاری را به گفتاری نزدیک کنیم.
۸ـ بسیاری از آن چه نوشتم، با اندکی آسانگیری در نامههای مردم و در یادداشتهای دیگر نویسندگان میتواند درخور چشمپوشی باشد اما در نوشته کارداران فرهنگستان هیچگاه نباید نادیده گرفته شود چرا که اینان به کار گرفته شدهاند تا همین هنر را بگسترند، هنر درستنویسی و یکدستنویسی و فارسینویسی را و گفتهاند که «از هر کسی سلوک به نوعی است محترم، از شیر حمله خوش بود و از غزال رم».
ما از دوستان و بزرگوارانی که به جای هر کاری دیگر، سالهای زندگی خود را در فرهنگستان میگذرانند چشم داریم که جز به فارسی و در هنگامه ناچاری جز به واژههای انیرانی راهگشا و خوشریخت و جاافتاده و آشنا ننویسند و سخن نگویند تا دیگرانی که من باشم در دشواریهای فارسینویسی از روی دست آنان نگاه کنم.
و در پایان نمیتوانم نا گفته بگذارم و آرزوی دل خود را پنهان کنم که اگر میتوانستم خواست خود را پیاده کنم هم واژه ادب را از نام رسمی فرهنگستان برمیداشتم و هم با خطی خوش بر بالای سردر فرهنگستان مینوشتم «این جا باشگاه دلارام زبان فارسی است، هر کس که جز به فارسی سخن میراند در نیاید» و همچنان بر این باورم که زبان ما نیاز به هیچ واژه انیرانی دیگری ندارد. (بیگمان اگر بخواهیم) و سراینده ایرانخواه شاهنامه این را نشان داده است.+
* حقوقدان، ادبدان و پژوهشگر
برگرفته از: پارسیانجمن