آخرین ساخته بهمن فرمانآرا علیرغم انتظار، تصویری واقعی و البته ناخواسته از چهره شبه روشنفکری ایرانی ارائه میدهد.
نگاهی به تازه ترین فیلم بهمن فرمان آرا
حکایت دریا؛ ترسیم چهرهای واقعی از روشنفکران
15 تير 1399 ساعت 15:41
آخرین ساخته بهمن فرمانآرا علیرغم انتظار، تصویری واقعی و البته ناخواسته از چهره شبه روشنفکری ایرانی ارائه میدهد.
آخرین ساخته بهمن فرمانآرا علیرغم انتظار، تصویری واقعی و البته ناخواسته از چهره شبه روشنفکری ایرانی ارائه میدهد. نقش سیاسی و اجتماعی او را شمایل وار ترسیم میکند. در این فیلم جایگاه «روشنفکر» را از وجدانی جهانی، به انسانی مالیخولیایی که توهم خود بزرگبینی دارد تنزل میدهد. طاهر محبی با بازی کارگردان، نویسندهای افسرده که به اسکیزوفرنی دچار است برای بهبود حال روحی خود از تیمارستان مرخص شده و قصد دارد مدتی با همسرش زندگی کند. همسرش ژاله با بازی فاطمه معتمدآریا در فکر جدایی است و نمیداند این واقعیت را چگونه با او بازگو کند. گسترش مسائل فیلم با ورود آنها به خانه آغاز میشود. او که گویی از جهانی دیگر آمده هر از چند گاهی از نبود دوستان نویسنده و فیلمسازش که در قید حیات نیستند مرثیهسرایی میکند. با یاد و خیالات آنها زندگی میکند. بدون هیچ دغدغهای با خبر چاپ رمانش پس از سه سال ممیزی، هیچ احساسی در او برانگیخته نمیشود. بی رسالتی و نداشتن آرمانی او را به مرز جنون رسانده و در خاطرات گذشته نه چندان خوش خیالپردازی میکند. تیپ چنین شخصیتهایی را در سه برخورد با خانواده، جوانان معترض و مردم به خوبی ترسیم میکند و البته نقش اجتماعی و سیاسی آنها را در مواجهه با این سه عنصر یادآور میشود. پس از گذشت بیش از سی سال متوجه میشود نتیجه ارتباطش با دوست همسرش دختری است به نام پروانه که هیچگاه از وجود او اطلاعی نداشته و مدام در دیالوگهای پی در پی با ژاله از نداشتن فرزند ابزار خوشبختی میکند. چراکه حد اعلای انتقاد او از جامعه و مسائل آن، دوری جستن و وارد گود نشدن است. ژاله نیز که قصد جدایی از او را دارد زنی است آسیب دیده که حتی همسرش از عمل حیاتی قلب او نیز خبر نداشته است و جایگاه بی تاثیر او را در نهاد خانواده ترسیم میکند. در سکانسی کلیشهای، به ناگاه پس از آمدن طاهر به خانه امیر دشتی با بازی صابر ابر به او پناه میآورد. او که دانشجوی سالهای دور طاهر است از اوضاع نابسامان حرف میزند و راهحل را در مهاجرت مییابد. در سکانس ماقبل پایان، امیر به دلیل نامعلومی تیر میخورد و طاهر سعی دارد او را برای مداوا پیش یکی از دوستان خود ببرد که موفق نمیشود و او جان میسپارد. ترسیم چنین تصویری از شبه روشنفکرانی که جوانان را شیفته صحبتهای توخالی اما مرعوبکننده خود کرده و آینده آنها را به نابودی میکشانند. ضمن اینکه برای نجات آنها از مسیری که پیش رویشان قرار دادهاند نیز به شدت ناتوان و منفعل هستند. اینجاست که به نظر میرسد کارگردان علیرغم میل باطنی خود و به طور ناخواسته تصویری واقعی از این طیف ارائه میدهد و اخته بودن تفکر و منش آنها به خوبی روشن میشود.
در مواجهه با جامعه نیز آنها از این انفعال به تمامی برخوردار میشوند. جوانی از اهالی شهری که طاهر در آن ساکن است برای کسب اجازه رونمایی کتابش از او دعوت میکند و او با بی میلی و تبختر میگوید: اگر دست من بود تمام ۵۵۰۰ نسخه رمان را از بین میبردم! و جوان که دسته گل گلایل در دست دارد ناامیدانه کتاب امضا نشده طاهر را در کیفش گذاشته و میرود. نگاه از بالا و نداشتن حس همراهی با توده مردم و حتی مخاطبین آثار، نه تنها از آنها شمایلی اسطورهای نمیسازد بلکه جایگاه و نقش اجتماعی آنها را در برخورد با مردم و همراهی آنها در بزنگاههای مختلف نشان میدهد. ضمن اینکه مردم نیز امیدی به حضور آنها در کنار خود ندارند. علاقمند طاهر با بازی اصغر پیران، دسته گل گلایلی برای ملاقات با او انتخاب کرده و طاهر در بدو ورود نیز با تمسخر به او میگوید: چه سلیقهای! حتی چهره ایدهآل عموم نیز این طیف، چهرهای مرده و منفعل است که فقط باید بر سر مزارشان دسته گلی گلایل برای یادبودشان تدارک دید.
در این میان به لحاظ شخصیتپردازی نیز تصویری منطبق با باور عموم از این طیف ارائه میدهد. بدین معنا او نه تصور درستی از روشنفکر از نظرگاه ماهیتی ندارد که به اصول و مبادی روشنگری معطوف است، بلکه کلیشهای عوامانه از آن ارائه میکند. فردی که افسرده است و قهوه ترک مینوشد، با ماشین تایپ دهه هفتاد میلادی آخرین داستانش را تایپ میکند و البته دچار اوهام و خیالات کمی بیش از دیگران است. ضمن اینکه از این گروه نیز نام میبرد و از دوری آنها داد سخن سر میدهد. طاهر- شبهروشنفکر این فیلم به یک انسدادی در همه زمینهها رسیده است که نمیتواند برای آن راهکاری بیابد بنابراین تصمیم میگیرد به مانند نقش تاریخی شبه روشنفکر ایرانی، در چهار دیواری اوهام و خیالات خود به تفسیر جهان بپردازد و منقطع از مردم پوچی را فریاد کند. ساختار فیلم در سه پرده شروع تیمارستان، گسترش داستان در ویلا و بازگشت دوباره به تیمارستان است. با توجه به پرده میانی فیلم، او شخصیتی نرمال است که ابدا نشانههای اسکیزوفرنی در رفتارش دیده نمیشود. دائم در ارتباط با دیگران است، به نوشتن کتاب بعدی خود میپردازد و از همه عجیبتر اینکه به طرزی کاریکاتوری عاشق همسرش ژاله است. در حالیکه بیماران اسکیزوفرن در ابتدایی ترین دوران بیماری نیز دچار اختلالات عاطفی هستند. این احساساتگرایی نه در رابطه با ژاله، بلکه در مورد دیگر شخصیتها و حتی لوکیشن نیز وجود دارد. سعی شده با پلانهای متمادی سرد و بی روح از دریا، فضایی شاعرانه و ابزورد به جهان طاهر نویسنده بدهد. اما استفاده از دریا تنها کارکردی دکوراتیو داشته و نقشی در پیشبرد روایت ندارد. سعی شده با پلانهایی در لانگشات تصور خودکشی در ذهن نویسنده افسرده را به ذهن متبادر کند اما عملا با شیوه شخصیتپردازی او در تضاد است. چراکه طاهر نه تنها دچار یاس فلسفی نیست بلکه بیشتر به نظر میرسد دچار جهلی عمیق از اوضاع و احوال پیرامون خود است و توهم خودبزرگبینی و عقده حقارت گلویش را میفشارد.
در سکانس پایانی او رو به پنجره به دنیای بیرون نگاه میکند و به نظر میرسد حالش خوب است. جای او در چهاردیواری محفوظ تیمارستان به دور از واقعیتهای دنیای بیرون، نشانگر همان نقشی است که در طول سالیان متمادی بازی کرده. شاید بتوان «حکایت دریا» را نه به لحاظ کارگردانی و متن، بلکه به لحاظ ترسیم چهرهای واقعی از این طیف اثری قابل تامل دانست که بی پرده آن را پیش روی مخاطب به تصویر میکشد.
رویا سلیمی
کد مطلب: 132307