شنيدم گوسفندي را بزرگي
رهانيد از دهان و دست گرگي
شبانگه کارد بر حلقش بماليد
روان گوسپند از وي بناليد
که از چنگال گرگم درربودي
چو ديدم عاقبت گرگم تو بودي
شعر بالا که از حکمت عملي گلستان سعدي نقل شد، امروز نقد حال روابط سياسي و اجتماعي ماست و عده قليلي را نشان ميدهد که بيشک به سبب خدمات موثر پيشين خود گرفتار کيش شخصيت شدهاند و آن خدمات، امروز مطلق ذهني آنان شده است به همين علت جامعه را از آنچه نامش پويايي است و ضرورت ايجاب ميکند، باز ميدارند و به راهي ميبرند که مطلوب و مصلحت نظام و حال و آينده جامعه ايران نيست. و به جايي ميرسند که بدون اينکه بخواهند، ناخودآگاه، با دشمنان اين مرز و بوم، همنوا ميشوند و ديديم و خوانديم که در ماجراي استعفاي دکتر ظريف، همان خوشحالي از آنها بروز کرد که نتانياهو و پمپئو از خود نشان دادند. اين همراهي و انطباق، نامش از ناحيه داخليها دشمني ارادي در حق مردم ايران نيست بلکه همان کيش شخصيت است که آب را به آسياب دشمن ميريزد و عجيب اينکه اين گروه اندک کار خود را خدمت خالصانه جهت نظام و ذوب در ولايت ميدانند و به آن افتخار ميکنند.
متاسفانه کاري که اين عده قليل در زمان توافق هستهاي کردند، بعد از خروج آمريکا از برجام، با زور بيشتري به ميدان آمدهاند و رفتارشان نشان ميدهد که امروز، بار خاطر جامعهاند. به عنوان مثال، چه طور ميشود در پيوستن به FATF، مصالح 190 کشوري را که بدان پيوستهاند تامين شود، رهبري انقلاب هم با آن مخالفتي نداشته باشد، دولت و مجلس هم تصويب کرده باشند و از منفذي صحبت کنند که در اين شرايط سخت و وانفساي تحريمي اگر به تصويب نهايي نرسد آن منفذ و تنها راه باقي مانده هم به کلي بسته خواهد شد اما اين گروه اندک در مقابل منافع ملي تمکين نکنند. اين کنشها نامش چيست؟ آيا جز در مقابل منويات و خواستههاي ملت ايستادن، نام ديگري ميتوان بر اين اعمال اطلاق کرد؟ آيا تلقي آنان در برابر خدمات موفقترين وزير امور خارجه ايران در اين چهل سال انقلاب و سياست مداري که دشمن هم او را به کياست و درايت قبول دارد، جز کيش شخصيت، چيز ديگري هم هست؟ مخالفان ظريف در مقام قياس بايد بگويند کدام يک از همتايانش، اين چنين سياست مدارانه و متين، رجزخوانيهاي دشمنان را به ظرافت ديپلماسي پاسخ دادهاند؟ آيا همان اعتباري را که در سفر اخير، ملت چين براي وي قائل شدند و مشتاقانه به نطق مستند و مستدل وي گوش سپردند در رسانه ملي ما همان انعکاس را داشت؟ آيا اين خصايل و واکنشها جز حسادت، جز مطلق ذهني، نام ديگري دارد؟ و آيا اين رفتارها و کشيدن ديوار به دور دولت، و ناديده گرفتن آراي مردم، به سود جامعه ايران حتي به مصلحت حال و آينده خود آنان است؟
البته کسي منکر خدمات اين گروه در انقلاب، نبوده است و نيست اما اين خدمات نبايد، چماقي بر سر ملت ايران و عامل ايستايي و ضربه به کيان و حيثيت ايران و ايراني باشد وگرنه جامعه جهت مصالح و منافع خود، به ناچار از آنان عبور خواهد کرد و اجرشان را به سبب زجري که کشيدهاند، ناديده خواهد گرفت و از مجاري قانوني، همان کاري را در حق آنان خواهد کرد، که ملت هوشيار فرانسه در حق ژنرال دوگل از خود نشان داد. در حالي که او را قبول داشت و منت خدمات و بزرگيهاي او را بر ذمه خود پاس ميداشت و هنوز هم نامش را به حرمت ميبرد و يادش را گرامي ميدارد اما همين ملت وقتي که احساس کرد که وي خواهان قدرتي مهار نشدني در قوه اجرايي است و در آن صورت ديگر زورش به او نميرسد در مراجعه به آراي عمومي، به وي «نه» گفت و به قول بانويي اهل سياست در فرانسه، با اين کار آگاهانه، مردم فرانسه، اين درخت تنومند و گشن بيخ سياست را از ريشه درآوردند تا صدها نهالي که به سبب آن درخت تنومند، نور آفتاب به آنها نميرسيد، باليدن خود را آغاز کنند تا تاريخ معاصر فرانسه به جاي يک «دو گل» صدها و هزاران دوگل داشته باشد. اينها همه از مسير هنجارهاي درست و روشنبيني و آيندهنگري ملتي بوده است که به دنيا هنر انقلاب و سياست آموخته و نيز درس عبرتي است براي همه ما از آموزههاي تاريخ.