این روزها سوال مهم خیلی از افراد این است که چرا قیمت ارز با منطق سالهای قبل، یعنی پیش از شروع سال نو روند صعودی شدیدی را طی نميکند. در این خصوص عدهای معتقدند که ظرف دلار آنقدر لبریز شده است که جایی برای رشد بیش از این را ندارد و عدهای هم یا به سیاستگذاریهای جهانی تکیه ميکنند یا معتقدند که نبود کشش خرید در بخش مصرف کننده مانع رشد آتی قیمت دلار در روزهای آتی خواهد شد.
این روزها سوال مهم خیلی از افراد این است که چرا قیمت ارز با منطق سالهای قبل، یعنی پیش از شروع سال نو روند صعودی شدیدی را طی نميکند. در این خصوص عدهای معتقدند که ظرف دلار آنقدر لبریز شده است که جایی برای رشد بیش از این را ندارد و عدهای هم یا به سیاستگذاریهای جهانی تکیه ميکنند یا معتقدند که نبود کشش خرید در بخش مصرف کننده مانع رشد آتی قیمت دلار در روزهای آتی خواهد شد. اما اصل مهم این است که چرا به جای پیشبینی افزایش یا کاهش قیمت ارز به منطق قیمتگذاری در بازارهای مالی نميپردازیم؟ صحبت از پیشبینی قیمتها که به میان ميآید، ناگزیر به عواملی بر ميخوریم که در بیشتر اوقات هیچ کنترلی بر آنها نداریم، و همین عواملی که در بافت عدم قطعیت و خارج از کنترل شکل ميگیرند، به مهمترین شرایط تاثیرگذار در شکلگیری خطای پیش بینی تبدیل ميشوند. این فکر که افراد، نتایج را در چارچوب برد و باخت ارزیابی ميکنند، و اینکه باختها بزرگتر از بردها به نظر ميآیند، هیچ کس را غافلگیر نميکند. مغز بشر و دیگر حیوانات به گونهای طراحی شده است که اخبار بد را در اولویت قرار دهد. تهدیدات به موقعیت برتری دارند و باید چنین باشند تا سیاستگذاران بازار برهمین اساس ساز و کارهای قیمتگذاری خود را طراحی کنند.
واقعیت این است که ما با نیروی بیشتری به این سمت هدایت ميشویم که از باخت اجتناب کنیم، تا اینکه به برد دست یابیم. نقطه بازگشت گاهی وضعیت کنونی است، اما امکان دارد هدفی در آینده نیز باشد. طبق این قاعده، قیمت یا دستمزد کنونی نوعی نقطه بازگشت را تعیین ميکند که افراد آن را معیاری برای حق و ناحق در نظر ميگیرند که نباید زیر پا گذاشته شود. یکی از قوانین پایه انصاف این است که سوء استفاده از قدرت بازار برای تحمیل باخت بر مصرف کننده نپذیرفتی است. فرض بر این است که کارفرمایانی که از قوانین انصاف تخطی ميکنند با کاهش تولید مجازات ميشود و مشتریان نیز، از قرار معلوم، قیمتهای پایین تر را به عنوان نقطه بازگشت در نظر ميگیرند و حس ميکنند با پراخت مبلغی بیشتر از این قیمت، متحمل باخت ميشوند. وقتی افراد در جایگاهی باشند که بتوانند مقابله به مثل انجام دهند، تحمیل باخت غیر منصفانه برآنان ممکن است مخاطرهآمیز باشد. با این حال اگر بخواهیم براساس قاعده بازگشت به میانگین، حدسهایی در خصوص قیمت آتی دلار بزنیم به دو مولفه اصلی یعنی قیمت اولیه قبل از فرایند رشد شدید دلار و قیمت نهایی، یعنی بالاترین رشد اخیر آن نیاز خواهیم داشت. به عنوان مثال اگر در روند یکساله، پایین ترین نرخ دلار را قبل از شروع رشد قیمتی، 3000 تومان در نظر بگیریم و...بالاترین قیمت را در سقف 18000 تومان چند ماهه اخیر قرار دهیم، بر طبق قاعده بازگشت به میانگین، به علت تشکیل حباب درهجده هزار تومان، قیمت واقعی به سمت میانگین این دو نقطه باز خواهد گشت. یعنی جمع این دو قیمت تقسیم بر دو که ميشود 10.500 تومان. این قاعده در خصوص قیمت مسکن، سکه، طلا، و حتی بازار سرمایه ميتواند صادق باشد. قاعده دیگری که قبل از فرآیند رشد اتفاق ميافتد، آبشار دسترس پذیری نامیده ميشود.
آبشار دسترس پذیری توالی مستقلی از رویدادهاست که امکان دارد از گزارش رسانه ای یک رویداد به نسبت کوچک آغاز و به وحشتی عمومی و کارکرد دولتی بسیار بزرگ تبدیل شده باشد. در برخی از موقعیتها یک داستان رسانهای در مورد خطرهای احتمالی توجه قسمتی از عموم را جلب ميکند که تحریک شده و احساس نگرانی ميکنند. این واکنش احساسی به خودی خود یک داستان است، که پوشش رسانه ای بیشتری ایجاد ميکند که آن نیز نگرانی و درگیری بسیار بیشتری را به وجود ميآورد. طبق این قاعده اگر بخواهیم دلار به شدت افزایش یابد نباید اجازه بدهیم جریان اخبار نگران کننده افزایش قیمت دلار متوقف شود. رسانهها در جریان رقابت برای داشتن تیترهای جلب توجه کننده، تا جایی که امکان دارد، در خطرها اغراق ميکنند. موضوع از نظر سیاسی اهمیت ميیابد، زیرا همه افراد به آن فکر ميکنند و واکنش نظام سیاسی نیز باتوجه به شدت عقاید عمومی تعیین ميشود و در این زمان آبشار دسترسپذیری، اولویتها را تغییر ميدهد.
قاعده بر این است که، محدودیتهای پایه ای در توانایی ذهن ما برای مواجهه با خطر باعث ميشود یا خطر را کلا نادیده بگیریم یا ارزش بیش از حدی به آن ميدهیم. حد وسطی وجود ندارد. میزان نگرانی با احتمال خطر هماهنگی ندارد، شما مدام به صورت مسئله و داستان وحشتناک افزایش قیمت دلار فکر ميکنید، و اصلا درباره مخرج کسر نمياندیشید که شامل خیلی از موارد بی خطر است. مصرف کنندگان مستعد این هستند که احتمال فاجعه را دست بالا بگیرند. و این احتمال سبب ایجاد آبشار دسترسی پذیری برای تولید شایعاتی ميشود که نا امنی اقتصادی را چند صد برابر در جامعه گسترش دهد. وقتی بخشی از مغز کلمه داشتن را تشخیص ميدهد، به جانب گزینه قطعی متمایل شود و هنگامی که باخت را تشخیص ميدهد، خلاف همان گزینه را انتخاب ميکند. این قاعده که شاخص عقلانیت نام دارد نشان ميدهد که چطور افزایش قیمت دلار در چارچوب (باخت پول) ميتواند به سایر کالاهای مصرفی مثل مواد غذایی سرایت کند تا درد شناختی مازاد پرداخت با گران شدن مواد غذایی، خودرو یا هر کالای دیگری کاهش بیابد و آبشار دسترس پذیری در تشدید دردشناختی جایگاه بسزایی دارد.
مورد مهم دیگر اثری است به نام لنگر که در زندگی روزمره بسیار رایج و پر اهمیت است. لنگر هنگامی رخ ميدهد که افراد، بدون تخمین کمیتی، ارزش خاصی برای آن کمیت ناشناخته در نظر ميگیرند. به عنوان مثال، اگر از ما بپرسند قیمت یک دلار 12000 تومان است یا خیر!؟ تخمین ما معمولا اعداد بالاتری را نشان خواهد داد، تا اینکه پرسش لنگر گاه مثلا 6000 تومان را عنوان کرده باشد. هر قیمتی که به مصرف کننده به عنوان یک راه حل پیشنهاد شود، عامل شکلگیری لنگر است. قضاوت مصرف کنندگان تحت تاثیر اعدادی قرار ميگیرد که آشکارا هیچ اطلاعاتی در بر ندارند. قاعده ایجاد لنگرگاه ذهنی برای تنظیم قیمت در موقعیتهای نامشخص (تورم که خود محصول چنین موقعیتهایی است) کاربرد فراوانی دارد.
روش کار به این شکل است که از یک عدد لنگر برای قیمت گذاری ارز شروع کنیم، اعدادی که بسیار زیاد یا کم هستند را ارزیابی کنیم و کم کم تخمین خود را با حرکت ذهنی مصرف کنندگان از عدد لنگر تنظیم کنیم، این تنظیم عموما پیشتر از موعد و به سرعت صورت ميگیرد، زیرا مصرف کنندگان وقتی دچار تردید ميشوند که آیا باید فرایند خرید را ادامه دهند یا نه، دست از تلاش ميکشند. سازوکار روانی که باعث ایجاد لنگر ميشود خریداران ارز را به شدت تاثیرپذیر ميکند و مسلما همیشه افرادی هستند که تمایل دارند و قادرند از ساده لوحی این خریداران سوء استفاده کنند.