ملکآباد در نزدیکی زندان قزلحصار کرج، محلی است با کوچههای تنگ و باریک و چاردیواریهای دودگرفته و مردان و زنانی که در زمینهای خالی مشغول مصرف مواد هستند و از طرفی خانوادههایی که برای سالم ماندن تقلا میکنند.
حال و روز ساکنان یک محله پرآسیب
18 آذر 1397 ساعت 14:12
ملکآباد در نزدیکی زندان قزلحصار کرج، محلی است با کوچههای تنگ و باریک و چاردیواریهای دودگرفته و مردان و زنانی که در زمینهای خالی مشغول مصرف مواد هستند و از طرفی خانوادههایی که برای سالم ماندن تقلا میکنند.
ملکآباد در نزدیکی زندان قزلحصار کرج، محلی است با کوچههای تنگ و باریک و چاردیواریهای دودگرفته و مردان و زنانی که در زمینهای خالی مشغول مصرف مواد هستند و از طرفی خانوادههایی که برای سالم ماندن تقلا میکنند.
به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: «این ملکآباد دیگر آن روستای خوش آب و هوا و آرام ۲۰ سال پیش نیست. حالا آن قدر کاسب مواد و کارتنخواب و چه و چه زیاد شده که تنها راه، فرار است.» علی که این جملات را میگوید، در خیابان طالقانی ملکآباد مغازه دارد و بیش از ۲۰سال است که ساکن این محل است. او و بسیاری از محلیها معتقدند روند تبدیل شدن یک روستای آرام به منطقهای برای موادفروشی ۱۰سال بیشتر طول نکشیده و حالا هر سال بدتر هم میشود.
خیابانهای ملکآباد در بعد از ظهر یک روز پاییزی پر از آدمهایی است که باید لابهلای ماشینها و چرخهای دستی راهی برای پیادهروی پیدا کنند. دختران و پسران با لباسهای فرم مدرسه مشغول برگشتن به خانه هستند و بعضی هم سرگرم بازی و شیطنت. ماشینهای گشت نیروی انتظامی از کوچههایی که معروف به لالههاست، در رفت و آمدند. لالهها به ترتیب شماره، اسم کوچههایی است که در جنوب خیابان طالقانی آن طور که محلیها میگویند، بیشترین خلاف در آنها صورت میگیرد. ماهم مثل ماشینهای گشتی وارد لاله ۲۱ میشویم و از همان ابتدای کوچه پیر و جوان و کودک چشم در چشم میشوند تا شاید از صورت و چشمهایمان قصد حضورمان را بفهمند. چند پسر جوان سرک میکشند و در انتهای کوچه گم میشوند. پسر بچهای تقریباً ۱۲ ساله سر کوچه دیگری با موبایلی در دست ایستاده. مردی نزدیک میشود و چند کلمه حرف میزند و با هم وارد خانهای میشوند.
در یکی از لالهها وارد خانه یکی از قدیمیهای محل میشویم تا برای ما از دیدهها و شنیدههای زندگی در ملکآباد بگوید. او این تصور را که ملکآباد حاصل جمع شدن خانوادههای زندانیان است، به هم میریزد: «بله خیلی از خانوادههای زندانیها به خاطر نزدیکی به زندان اینجا زندگی میکنند ولی از نظر ما این مسأله زیاد ربطی به این وضعیت ندارد و بیشتر دید کسانی است که اینجا زندگی نمیکنند و از دور به منطقه نگاه میکنند. مسأله این است که اینجا رها شده. هرکسی از هر جای ایران اینجا آمده و وقتی دیده که راحت میشود خلاف کرد، بقیه را هم خبر کرده و بعد از مدتی محله اسم در کرده.»
آن طور که او میگوید، حالا خلافکاران به پشتوانههای قومی قبیلهای در محل قدرت گرفتهاند و برای خودشان مافیا راه انداختهاند: «اینجا همه جور خلافی هست؛ از خانههای فساد گرفته تا مکانهای فروش و مصرف مواد. اگر از من میشنوید، مردم بومی هم برای مقابله با این وضعیت همکاری نمیکنند چون از این آدمها میترسند و حق هم دارند.»
او از محلات چسبیده به ملکآباد مانند سهرابیه، شهرک علوی و آق تپه میگوید که به این صورت علنی خلاف در آن رواج ندارد.
یکی دیگر از ساکنان محله از روشهای مختلف خرید و فروش مواد در ملکآباد میگوید؛ از ریلهایی که در دیوار خانههاست و موقع سرکشی مأمورها مواد را به شش متر زیر زمین میبرد یا لولههای نازکی در زمین که مواد را داخل آن میریزند و از چشم مأمورها مخفی میکنند.
از نوجوانانی که بدون گواهینامه ماشینهای آخرین مدل سوار میشوند و نمیدانند با پولهای بادآورده چه کنند. از کودکانی که به بهانه بازی کردن همه جا پخش میشوند تا حضور مأمورها را با موبایل به بقیه اطلاع دهند و... موقع بیرون آمدن از خانه مرد نگاهم میکند و با بغضی میگوید: «وقتی آدمهایی را میبینی که وسط زمینهای خالی دراز به دراز افتادهاند و برای کسی هم مهم نیست که خمارند یا جان میدهند، به همه چیز شک میکنی. به همه چیز ناباور میشی. چرا اینجا را رها کردهاند؟»
در کوچهها دور میزنیم تا بیشتر ببینیم. انتهای کوچه لاله، خیابانی است که آن سمتش زمینهای خالی زیادی است و بعضیها زمین را دیوارکشی کردهاند و آنقدر دیوار پشت دیوار بالا رفته که تبدیل به هزارتو شده. هزارتوهایی که رد آتش روی همه آنها پیداست؛ محلی برای کارتنخوابی پاتوقی برای نشئهگی. زنی زیر درخت نشسته و آن طرفتر مردی تلوتلو خوران زیر درختان خشک راه میرود. چند مرد دولا شده خیلی آرام و خونسرد دقیقاً کنار خیابان در انتهای زمینی پایپ به دست مشغول مصرف هستند. چند جوان در یکی از کوچهها دست به یقه شدهاند و با صدای بلند فحاشی میکنند. آنها تا ما را میبینند سریع تغییر موقعیت میدهند. ملکآباد قوانین خاص خودش را دارد. قوانینی که اگر یک کاسب مواد آن را رعایت نکند، شاید کاسبی میلیونی هر روزهاش به خطر بیفتد.
دوباره به خیابان طالقانی برمیگردیم تا ملکآباد را از چشم مردمی ببینیم که اینجا زندگی میکنند و خسته و کلافه فقط این وضعیت را تحمل میکنند. سبحان پسر جوانی است که در فروشگاه پدرش کار میکند. به قول خودش نصف دوستان او کارشان خرید و فروش مواد است اما خودش نه. سبحان برای ما از یکی از همسایگانش میگوید که آنقدر اذیتش کردند که دیگر به زور از خانه بیرون می آید: «پیرمرد دیوانه شد چند بار ماشینش را خالی کردند و در کوچه تهدیدش کردند که خانهاش را بفروشد و برود. این کاسبها خانوادگی کار میکنند. البته چه خانوادهای! همه مصرف کننده هستند. از سر شب تا صبح توی خانه دعواست. آنقدر عربده میزنند که یک لحظه هم آرامش نداریم.» او از دعواهایی میگوید که البته چند وقتی است کمتر شده. از گرد و خاک و اسلحه و قمهکشی و مردانی که معلوم نیست از کجا میآیند و یک دفعه محل را بهم میریزند.
زینالعابدین، مغازه فروش ابزارآلات صنعتی دارد. او از اینکه در محل همه چیز مثل بانک و مدرسه پیدا میشود و امکانات خوبی وجود دارد، راضی است اما میگوید: «وضعیت اینجا تعریف کردن ندارد خودت یک چرخی بزنی، میبینی هیچ کس هم به اینها کار ندارد. یک زمانی قمهکشی بود الان کمی بهتر شده. پایین این لالهها بدترین جای شهرک است. ۱۴ سال است اینجا زندگی میکنم چون مجبورم وگرنه میرفتم. کار و زندگیام در این محله است و آنقدر میمانم تا خلافکارها بروند.»
بیشتر کسانی که با من حرف میزنند، دوست ندارند نامی از آنها بیاورم. یکی از دوستان زینالعابدین که ۱۰ سال است در این محل زندگی میکند، میگوید: «پای این دیوارها علنی میکشند، میخورند، تزریق میکنند و هرچیز دیگری که فکرش را بکنی... هر روز جوانان و بچههای مردم هم این وضعیت را میبینند. پشت همین دیوار همیشه دور هم جمع میشوند و مواد میکشند. من بچه مدرسهای دارم؛ میبیند دارند تزریق میکنند و تو دماغی میزنند. شما بچه خودت باشد ناراحت نمیشوی؟ ما باید تحمل کنیم چون طبقه ضعیف همیشه باید تحمل کند.»
به سمت مهدی آباد میرویم صحنهها تکراری است؛ موتورسوارانی که کمی دنبالت میآیند و بعد دور میشوند، چشمانی که همه جا دنبالت میکنند و... در مهدیآباد هم وضعیت فرق چندانی با ملکآباد ندارد. یک بنگاهدار در مهدی آباد با خنده میگوید: «شما نیم ساعت اینجا بایست تا ببینی چند کارتنخواب و معتاد از اینجا رد میشوند. حتی اگر خیال خانه خریدن یا اجاره داشته باشی هم پشیمان میشوی.»
کد مطلب: 98810