«آمریکای لاتین در حساسترین بخش جام جهانی تنها ماند. قاره بزرگی که میبایست نظارهگر رقابت چهار نماینده اروپا باشد بدون آن که خود سهمی داشته باشند. امروزه نویسندگان و بازیکنان بزرگ این قاره در اروپا زندگی میکنند تا آثار و هنرشان دیده شود و با ذوب شدن در فرهنگ اروپا، از سرزمینهای مادری خود فاصله میگیرند.»
«آمریکای لاتین در حساسترین بخش جام جهانی تنها ماند. قاره بزرگی که میبایست نظارهگر رقابت چهار نماینده اروپا باشد بدون آن که خود سهمی داشته باشند. امروزه نویسندگان و بازیکنان بزرگ این قاره در اروپا زندگی میکنند تا آثار و هنرشان دیده شود و با ذوب شدن در فرهنگ اروپا، از سرزمینهای مادری خود فاصله میگیرند.»
به گزارش ایسنا، امیر حاجرضایی، مفسر و تحلیلگر فوتبال، در فرهنگستان فوتبال نوشت: «با حذف اروگوئه و برزیل، جام جهانی روسیه تبدیل به جام ملتهای اروپا شد و دیگر هیچ نمایندهای از آمریکای جنوبی در نیمه نهایی حضور ندارد. آنها میخواستند اثبات کنند که آمریکای لاتینی هستند و این بار با زبان فوتبال.
کشورهای این قاره همواره خشم و کینه ابدی خود را به اروپاییان نشان دادند و در تورق تاریخ، آنان را محق مییابیم و چه جایی بهتر از فوتبال و جام جهانی تا بتوانند نمایندگان اروپای مدرن را لگدکوب کنند و به موازات نویسندگان نامدار این قاره، اصالت خود را ثابت کنند. پیروزی هر یک از پنج نماینده حاضر در جام جهانی، پیروزی یک قاره تلقی میشود.
زمانی که برزیل قهرمان جهان شد، همه مردم یک قاره به خیابانها میریختند و همراه میشدند با برزیلیهایی که در ریودوژانیرو شادخواری میکردند. نمایندگان فوتبالی این قاره میخواستند که نماد و سمبل کشورهای آمریکای جنوبی باشند و این اندیشه را در سر میپروراندند تا در این نمایشگاه بزرگ جهانی خود را به رخ بکشانند. آنها همواره در دیدگاه کشورهای اروپایی و آمریکا، حقیر انگاشته میشدند و تلاش آنان در حوزههای مختلف اجتماعی برای شناساندن فرهنگ و ارزشهای آمریکای لاتین، با تمسخر و حقارت اروپا و آمریکاییها مواجه میشد و به همین دلیل بود که داور آمریکایی دیدار انگلستان و کلمبیا یک فرستاده تلقی شد که مأموریت داشت انگلستان را برنده کند و سند این اتهام از نگاه آنان، پنالتیای بود که به سود انگلستان گرفته شد.
زمانی که مارادونا در ۱۹۸۶ با دو گل خود انگلستان را شکست داد، به ویژه گل دوم که گل قرن لقب گرفت، نوعی اعاده حیثیت بود از مردم آرژانتین که جزایر فالکلند را در جنگی شرمآور به بریتانیا واگذار کرده بودند. خانم تاچر با ناوگان دریایی خود، ارتش آرژانتین را نابود کرد و حالا دیگو مارادونا، یکتنه قلعه انگلیسیها را فتح و به شکلی باشکوه از مردمش و از آمریکای لاتین حقارتزدایی کرده بود.
خانم ریتا گیبرت، نویسنده کتاب «هفت صدا» که شامل گفتگو با هفت نویسنده نامدار این قاره است، چنین مینویسد: «سبب تألیف این کتاب نوعی محرومیت بود. محرومیت من و محرومیت یک قاره. معمولا وقتی یک اروپایی متوجه لهجه من میشود، میپرسد فرانسوی هستی؟ و وقتی میشنود من آرژانتینی هستم، میبینم که آن شیفتگی جادویی روبرو شدن با یک خارجی از چشمانش محو میشود. همچنان که فکر میکنم ریشه وجود اجتماعی من نیز سست میشود. آنها بعضی اوقات از من سؤال میکنند، جمعیت پایتختتان ریودوژانیرو چقدر است و کلا بوینسآیرس را از جغرافیای آرژانتین میزدایند. ممکن است این پرتگوییها اهمیتی نداشته باشد اما خود نماینده فقر روابط فرهنگی بین ما هستند. شکاف فرهنگی که در درون قاره وجود دارد و از منظر آنان، آمریکایلاتینیها، مردمانی هستند غیر قابل اعتماد، نامسئول، پرحرف و احساساتی که مدام در کار نواختن گیتار و عیاشی هستند. این تصاویر چنان ابعاد اسطیری یافتهاند که واقعیاتی را که در بنیاد آنهاست محو ساختهاند.»
اریک دایر، هافبک انگلیس در پایان مسابقه با کلمبیا، اظهار داشت: «این کثیفترین تیمی بود که تا به حال در مقابل آن بازی کرده بودم.»
بعد از حذف پرو، آرژانتین و کلمبیا، بار مسئولیت این تقابل نابرابر که در پشت صحنهاش، کینهای به وسعت تاریخ قرار داشت بر دوش اروگوئه و برزیل قرار گرفت و دریغا که جمعه شب، هر دو تیم توسط تیمهای اروپایی فرانسه و بلژیک به بیرون از جام هدایت شدند.
فرانسویها در دهه هشتاد که به دلیل حضور میشل هیدالگو، میشل پلاتینی و هنری میشل، عصر میشلها نامیده میشد، با تیمی نیرومند قهرمان اروپا شدند و در جام جهانی ۱۹۸۶ به مقام سوم رسیدند و بعد از آن دهه افول آنان از راه رسید و سرانجام در سال ۱۹۹۸ با امه ژاکه به قهرمانی جهان رسیدند. تیم کنونی آنها که با اقتدار تمام اروگوئه را شکست داد، نشانههای زیادی از آن تیم درخشان قهرمان را در خود دارد.
فرانسه برخوردار از بازیکنان مهاجر آفریقاییتبار و توجه به آکادمیهای پرشمار خود، امروزه از بازیکنان ستارهوار زیادی برخوردار است که حتی میتوانند در آن واحد صاحب دو تیم همتراز باشند. پل پوگبا، اومتیتی، ماتوئیدی، امباپه و کانته که همگی از خانوادههای مهاجرین هستند، شاکله فرانسه را شکل میدهند. آنها راحتتر از آن چه تصور میشد تیم خشن و سختگوش اروگوئه را به بیرون راندند اما آمریکای لاتین هنوز امید داشت و نفس میکشید.
پرافتخارترین تیم جهان و متعلق به همین قاره، ساعاتی بعد باید به دیدار بلژیک میرفت. بلژیکی پر از ستارهها و بازیکنان رنگینپوستی که در دسته مهاجرین قرار داشتند. فرانسه و بلژیک، دو کشور متروپل، نهایت سود را از مهاجرتکردهها بردند. ونسان کمپانی، روملو لوکاکو، باتشوایی در این دسته قرار دارند.
یک گل به خودی و یک شلیک سهمگین، برزیل را از گردونه خارج کرد. دیگر هیچ تیمی از آمریکای لاتین در جام حضور ندارد تا پیامآور مردم این قاره باشد و آن تحقیر وارداتی اروپاییها را به خودشان بازگرداند.
در مقدمه کتاب، نقل قولی از ژاک واشه آمده که «مهلکترین خطر آن است که کسی بخواهد مظهر کشوری باشد.» برای نویسندگان آمریکای لاتین، بار این خطر حتی سنگینتر است. چندان مهم نیست که در کجای این قاره پهناور به دنیا آمدهاند، نویسنده آمریکای لاتینی، قبل از آن که نویسنده بودن خود را ثابت کند باید اثبات کند که آمریکای لاتینی است. این نویسندگان قبل از هر چیز، انتظارشان این است که آثارشان خوانده شود و مورد داوری قرار گیرند. شخصا تشابه زیادی بین بازیکنان آمریکای لاتین و نویسندگان همقارهشان میبینم. آها هم میخواهند دیده شوند و در معرض قضاوت قرار گیرند.
آمریکای لاتین، نویسندگان بزرگی همچون مارکز، نرودا، یوسا و دیگران دارد. بازیکنان بزرگی همچون لئو مسی، نیمار و در گذشتههای دورتر پله و مارادونا حضور داشتند که معرف این قاره بودهاند. فیفا میگوید که فوتبال نباید با سیاست آمیخته شود که حرف بیهودهای است و کاربرد آن تنها در محدودهای تنگ و کوچک عملی است. همانطوری که به جریمه دو بازیکن سوییسی که به جنگ بالکان و نسلکشی صربها اشاره کردهاند، منتهی شد.
تکراری است که بگوییم فوتبال با همه حوزههای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی مرتبط است. نیمهنهایی، حیاط خلوت اروپاییها شد و خیلی بیش از حد لازم، خودمانی شد. البته هیچ تعمدی در اروپاییکردن جام در کار نبود. مارکز در همین کتاب میگوید: «خمیرمایه همه کتابهای من، تنهایی است و این تکافتادگی در صدسال تنهایی اوج میگیرد.»
آمریکای لاتین در حساسترین بخش این رویداد جهانی و دور از این جام، تنها ماند. قاره بزرگی که میبایست نظارهگر رقابت چهار نماینده اروپا باشد بدون آن که خود سهمی داشته باشند. امروزه نویسندگان و بازیکنان بزرگ این قاره در اروپا زندگی میکنند تا آثار و هنرشان دیده شود و با ذوب شدن در فرهنگ اروپا، از سرزمینهای مادری خود فاصله میگیرند.
آن چه در کتاب «هفت صدا» به مباحثه گذاشته میشود، اصالت این قاره و نقش روشنفکران است. آمریکای لاتین علیرغم داعیهای که در زمینه ادبیات متعهد دارد تا آنجا پیش میرود که آستوریاس، برنده جایزه نوبل اعتراف میکند که آثارش بیشتر در اروپا خوانده و فهمیده میشوند تا در آمریکای جنوبی.
فوتبال آمریکای جنوبی میتوانست این پرده توتالیتاریسم فرهنگی اروپا را بشکافد و از آن شکاف خود را بنمایاند اما هیچ فرصتی نیافت و حالا کرواسی با چهار میلیون جمعیت در نیمهنهایی است و پنج نماینده این قاره در خانه.»