آگهی فروش باغ و زمین را همه جا میشود دید، از کنار جاده گرفته تا داخل شهر. هر جا سر بچرخانید، یک بنر، یک پارچه نوشته یا یک تکه مقوا میبینید که خبر از اتفاقی خاموش میدهند. باغهای شهریار به حراج گذاشته شدهاند.
نفت و تینر پای درختان میوه شهریار
11 تير 1397 ساعت 16:31
آگهی فروش باغ و زمین را همه جا میشود دید، از کنار جاده گرفته تا داخل شهر. هر جا سر بچرخانید، یک بنر، یک پارچه نوشته یا یک تکه مقوا میبینید که خبر از اتفاقی خاموش میدهند. باغهای شهریار به حراج گذاشته شدهاند.
به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: «زردآلوفروش کنار جاده میگوید این دیگر بار آخر است. بارِ باغ خودمان است. زردآلوی مرغوب فرد اعلا، کیلویی ۷هزار تومان. پایینتر هلو هم میفروشند، مال یک باغ دیگر، کیلویی ۵ هزار تومان.
یکی میگوید: «این که مفت است. تهران همین هلو را ۱۲هزار تومان گرفتم. نکند لک و لوکی باشد؟»
مرد یک دانه هلو را از گوشه ردیف چهار در پنج چیده شده در جعبه پلاستیکی کوتاه درمیآورد و نشانش میدهد: «سالم سالم است. مال باغ خودمان.» روی باغ خودمان تأکید دارد؛ گر چه آنهایی که مسیرشان به این جاده میافتد میدانند میوههای کنار جاده، محصول باغهای اطراف است؛ باغهایی که به قول میوهفروش یا همان باغدار، هر روز بیشتر آب میرود و اثری از آثارشان باقی نمیماند.
آگهی فروش باغ و زمین را همه جا میشود دید، از کنار جاده گرفته تا داخل شهر. هر جا سر بچرخانید، یک بنر، یک پارچه نوشته یا یک تکه مقوا میبینید که خبر از اتفاقی خاموش میدهند. باغهای شهریار به حراج گذاشته شدهاند.
باغهای شهریار چه بلایی دارد سرشان میآید؟ مرد میتواند تا ساعتها در این باره حرف بزند؛ بس که دل پری دارد. «آب نیست خواهرم. درختهایمان دارند خشک میشوند. هر سال هم وضع بدتر از پارسال. یک زمانی میگفتند خوشا باد شهریار. به آدم که میخورد، جانش تازه میشد. الان باد شهریار خاک بلند میکند. باغی نمانده. خیلیها چند سال پیش فروختند و خودشان را راحت کردند. ما هم امسال نفروشیم باید سال بعد بفروشیم. همین میوه را ببینید، برای ما چقدر مگر صرفه دارد. میوه کیلویی ۵ و ۶ هزار تومان را به زور ازمان میخرند. گیلاس داشتم زیر آفتاب له شد آن قدر ماند. مردم فکر میکنند چون از باغ میآوریم باید دیگر مفت بدهیم. همین را از مغازه سه برابر با منت میخرند. حالا اینها به کنار ولی وضعیت باغها واقعاً خراب است. سبزی هم به زور میکارند. این سبزی شهریار دیگر فقط کفاف همینجا را میدهد. به تهران نمیرسد. الان بروید ببینید چند جا سر باغ سبزی میفروشند؟ خیلی جاها که بوده تعطیل کردهاند، یعنی دیگر سبزی نمیکارند. آب نیست. میگویند آب را با موتور از زمین میکشیم و سبزی آب میدهیم. این را نوشتهاند و چسباندهاند سرِ زمین که مردم خیالشان راحت باشد فاضلاب نیست. خیلیها اصلاً سبزی تهران را قبول ندارند به خاطر این که فکر میکنند با آب مانده و فاضلاب است اما شهریار سبزیاش همیشه معروف بوده. آن هم که این طور. گوجه سبز شهریار هم معروف بود. امسال آن قدر محصول کم بود که به هیچ جا نرسید.»
در راه شهریار میشود مسیر را کج کرد و هر فرعی را گرفت و به باغی رسید. شغل خیلی از مردم روستای اطراف همین است؛ باغداری. شغل آبا و اجدادیشان. عزتالله محمودی یکی از آنهاست. مرد ۷۵ سالهای که هنوز جانش به باغ بسته است. میگوید اگر پای زمین نروم، خودم هم میخشکم: «درد ما از جایی شروع شد که افتادند به جان زمینها. باغداری کار راحتی نیست. نصف شب بلند شوی بروی زمین را آب بدهی. اصلاً سر و کار داشتن با موجود زنده سخت است. باغداری و دامداری این طور است. دام داشته باشی، حیوان یکهو مریض میشود، جان میدهد، نمیتوانی این چیزها را از قبل بدانی. درخت هم همین است. یک سال سرما میزند، یک وقت خشکی هست. همین است که سخت میشود. سودش هم که زیاد نیست اما بالاخره یک کسی باید این کار را بکند. آمدند و شروع کردند خریدن زمینها. زمین ارزان بود. باغها را تکهتکه خریدند و داخلش دو تا اتاق ساختند و شد باغ شخصی. بعضیها ویلا ساختند که آخر هفته بیایند و تفریح کنند. باغ شخصی نمیگویم بد است اما این زمینها کشاورزی است. باغ است. این که زمینهای زراعی را بکنند شخصی بد است. خیلی باغها را هم کردهاند تالار عروسی. این بیشتر صرفه دارد. الآن هر جا را نگاه کنید تالار است.»
درست میگوید. هر جا را نگاه کنید نشانی از باغ تالارهای عروسی میبینید که در شهریار بازارش حسابی گرم است. هم داخل شهر و هم خارج از آن. هزینهاش هم به نسبت داخل تهران پایینتر است و خب به واسطه نزدیکی مسافت، گزینه خوبی به حساب میآید.
«یک باغ را میخرید، یک تالار وسطش میسازید و میشود باغ عروسی. بعضیها حالا قر و فِرش را بیشتر میکنند و بعضیها نه. بستگی به این دارد که طرف در چه حد بخواهد هزینه کند و چقدر انتظار سود داشته باشد. بعضیها ترجیح میدهند سادهتر تدارک ببینند و قیمت مناسبتری به مشتری بدهند و عدهای برای مشتریهای سخت پسندتر و البته پولدارتر فضا و غذا را تدارک میبینند. آن دیگر بستگی به خودتان دارد که بخواهید با درشکه از درِ باغ تا سالن بیایید یا باغتان زمین بازی بچهها داشته باشد یا نه.»
این، گفته مدیر یکی از باغ تالارها واقع در شهریار است. او ادامه میدهد:«حالا البته این جور نیست که بروند لزوماً باغها را بخرند که تالار کنند اما خصوصاً توی این چند سال خیلیها این کار را کردهاند. آنهایی که دوست دارند در باغ عروسی بگیرند، برایشان خوب است. تهران هم معدود جاهایی هنوز هستند اما هم قیمتشان بالاست و هم آب و هوای اینجا را ندارند. یک قدم پایتان را از تهران بیرون میگذارید، کلاً هوا عوض میشود. بیشتر مراسم عروسی را هم که در بهار و تابستان میگیرند و اینجا قطعاً هوایش بهتر است. تالارها بین ۲۵۰ تا هزار نفر ظرفیت دارند. قیمتها هم مختلف است. از نفری ۶۰، ۷۰ هزار تومان شروع میشود و تا نفری ۵۰۰ هزار تومان هم میرسد. حالا خیلیها خدمات فیلم و عکس و موزیک و این چیزها را هم میدهند که جداست. البته که این کار هم خیلی تعریفی ندارد.»
در کوچههای شهریار هنوز آثار درختهای کهنسال دیده میشود. درختان قطور که سالهای سال همانجا بودهاند و جزئی از هویت شهر شدهاند. در جویهای شهر هم کم و بیش آبی جریان دارد که هنوز زلال است؛ دارای نشانههایی از اینکه اینجا هنوز هم آن قدر شبیه شهری بیروح نشده. داخل شهریار کنار ساختمانهای بلند، گاهی تکه زمینی درختدار، فضا را به طرز دل انگیزی تلطیف میکند. از همان درختهای قطور و کهنسال.
گاهی همسایههای درختها صبح که به عادت همیشه موقع بیرون آمدن از خانههایشان سری به سمت همنشینان کهنسال خود برمیگردانند با منظرهای غریب مواجه میشوند؛ صحنهای به جا مانده از جنگ. گویی قتل عام درختان. همان صحنهای که در یکی از خیابانهای شهریار مقابل چشمم قرار میگیرد. همسایهها درست نمیدانند کی آمدند و درختها را بریدند و رفتند. فقط این را میدانند که این تکه زمین پر از درخت بود. با فاصلههای کم. یکی میگوید: «حالا چند وقت دیگر یک ساختمان علم میکنند اینجا.»
یکی دیگر میگوید: «همین کار را خیلی جاهای دیگر هم کردهاند. اول نفت پای درخت میریزند که خشک شود و بعد قطعش میکنند و میگویند خشک شده بود.»
از روی تنههای بریده شده میشود سن درختها را حدس زد. حلقهها را شمرد. حلقهها چه نزدیکند به هم. چه همدیگر را بغل گرفتهاند انگار؛ سطح مقطعی اندوهبار. صدایی به گوش نمیرسد. گوش هایم را تیز میکنم. چیزی نمیشنوم و چیزی حس نمیکنم مگر غمی پنهان را در فضا.»
کد مطلب: 89707