چهاردهم اردیبهشت 94 روز متفاوتی برای آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی به حساب می آید زیرا شاید در نیم قرن فعالیت مستمر سیاسی، کمتر روزی چنین را تجربه کرده باشد.
اگر هاشمی نتواند سخن بگوید چه کسی می تواند؟
16 ارديبهشت 1394 ساعت 9:36
چهاردهم اردیبهشت 94 روز متفاوتی برای آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی به حساب می آید زیرا شاید در نیم قرن فعالیت مستمر سیاسی، کمتر روزی چنین را تجربه کرده باشد.
این که جوانانی در سن نوادگان او بخواهند مانع سخنرانی او شوند و مصالح نظام و انقلاب را به رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام و یکی از چهره های اصلی انقلاب اسلامی یادآور شوند امر کاملا بی سابقه ای نیست اما این که برخی از این افراد نوشته هایی در دست گیرند و هاشمی رفسنجانی را به خاطر حوادث سال ۸۸ به "خیانت" متهم کنند امر غریبی است که شگفتی بسیاری و از جمله خود او را در پی داشت و این پرسش را به ذهن می آورد که آیا چنین امنیتی برای دیگران نیز فراهم است تا بخواهند این گونه بی محابا متعرض یا معترض مقاماتی شوند یا تنها اینان چنین حقی دارند یا برای خود این حق ویژه را قایل هستند؟
اشاره هاشمی رفسنجانی به این که پیش از انقلاب نیز شاهد صف بندی های همین دانشگاه بوده هم بیان سابقه او بود و هم این که این بچه ها هنوز چشم به دیده هستی نگشوده بودند که او در این صحنه بوده است.
معترضان تلاش کردند مانع از ورود کاروان خودرویی حامل اکبر هاشمی رفسنجانی به دانشگاه امیرکبیر شوند
نوع اعتراض و رفتار معترضان سبب شد که سخنرانی هاشمی قدری متفاوت باشد تا جایی که از اعتراضات معلمان یاد کرد و گفت «این روزها معلمان اعتراضاتی را انجام می دهند که به حق هم هست» شاید که یعنی اگر قرار بر اعتراض و به رسمیت شناختن آن باشد گروه های دیگر هم هستند نه این که یک گروه مشخص اعتراض را حق انحصاری خود بدانند چون خود را مالک مطلق حقیقت می دانند و با گذشت ۶ سال از حوادث سال ۱۳۸۸ همچنان در آن متوقف مانده اند.
آنان در ۸۸ مانده اند و هاشمی ۹۲ را هم پشت سر گذاشته و به اسفند ۹۴ می اندیشد. طرفه این که آن قدر که اینان مدعی سینه چاکی و مالکیت انقلاب و نظام هستند هاشمی که به شناسنامه انقلاب شهرت دارد و رییس مجمع تشخیص مصلحت همین نظام است داعیه مالکیت مطلق ندارد.
از شعارها و نوشته هایی که این افراد در دست داشتند پیدا بود که مخالفت آنان با حضور هاشمی رفسنجانی و نطق او در ۴ موضوع ریشه داشته است:
اول این که رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام را به خیانت در وقایع سال ۸۸ متهم می کنند. این در حالی است که او تمام تلاش خود را برای حل و فصل موضوع به کار بست و راهکارهایی هم ارایه داد که به هر دلیل به آنها توجه نشد.
نکته تاسف بارتر اما توقف این جماعت مدعی در سال ۸۸ است. در حالی که انتخابات ۹۲ که هاشمی رفسنجانی هم در آن نقش موثری ایفا کرد برای گذار از ۸۸ بود.
اگر هاشمی نتواند سخن بگوید چه کسی می تواند؟
این که پس از ۶ سال جوانانی هنوز از آن فضا بیرون نیامده باشند و مدام درصدد یادآوری تلخی ها برآیند اتفاقا موجب شد دانشجویان دیگر نیز از منظر ۸۸ با آنان وارد طرح شعارهای سیاسی شوند. اهمیت انتخابات ۲۴ خرداد ۹۲ به حدی بود که مقام معظم رهبری با دعوت از همگان - حتی آنان که نظام را قبول ندارند اما کشورشان را دوست دارند - چتری عمومی گسترد و مردم نیز چنین کردند و اگر قرار باشد انقلاب و کشور و نظام را محدود به همان ۴ میلیون نفری بدانیم که به نامزد مورد علاقه این معترضان رای دادند با دعوت ایشان تعارض دارد.
این جوانان محور انتقاد خود از هاشمی رفسنجانی را همان اتهام احمدی نژاد در سال ۸۴ قرار دادند و به «اشرافیت» اشاره کردند. این حرف ها شاید در سال ۸۴ خریدار داشت اما در سال ۹۴ و یک دهه پس از آن اشرافیت تعریف تازه ای پیدا کرده است.
بی آن که بخواهیم رگه هایی از اشرافی گری در دوره سازندگی را انکار کنیم این واقعیت را نیز باید به این دوستان یادآور شویم که بها دادن به مدیر کارآفرین و صاحب سرمایه و حتی برخورداری از پاره ای امتیازها یک بحث است و با دسته چک یک مفسد اقتصادی به کاندیداهای مجلس پول دادن و شیر نفت را به اسم دور زدن تحریم ها در جیب یک آدم بی نام و نشان گذاشتن بحثی است دیگر.
اگر در سال ۸۴ این شعارها جذابیت خاص زمان خود را داشت اکنون و ۱۰ سال پس ازآن همه می خواهند بدانند که چرا محبوب این جماعت معترض که با شعار رفع فقر و فساد و تبعیض روی کار آمد، میراثی جز فقر بیشتر، فساد گسترده تر و تبعیض آزارنده تر بر جای نگذاشت؟
بعید است خود این بچه ها سهم چندانی برده باشند اما بد نیست این حساسیت را جاهای دیگر هم ابراز کنند. آمار وزیر کشور در هیاهوی پول کثیف گم شد اما کافی است بر روی همان اعداد و ارقام تمرکز کنند. فضای سیاسی و اجتماعی کشور در سال ۹۴ به نسبت ۸۴ کاملا متفاوت است و مردم از این که کساانی با شعار نفی اشرافیت به آلاف و الوفی رسیدند و توانستند طبقه اجتماعی خود شان یا بستگان شان یا هواداران شان را تغییر دهند آزرده اند و این خشم و نارضایتی را در نوع واکنش به سانحه راننذگی اتومبیل پورشه گران قیمت دیدیم.
هاشمی نماد اشرافیت بود یا نبود در سال ۹۴ با هاشمی ۸۴ چندان تفاوتی نکرده جز آن که ۱۰ سال پیرتر شده است. اما مدعیان مبارزه با اشرافیت که از ۸۴ تا ۹۲ کل ثروت مملکت را در اختیار داشتند آیا اکنون به لحاظ مادی و اقتصادی در همان وضعیت قرار دارند یا خود نیز بعضا موفق شده اند طعم اشرافی گری را بچشند و البته نه با تولید و سرمایه گذاری که با رانت و رابطه و فساد؟!
سومین دلیل انتقادشان این بود که چرا در این دانشگاه پیشتر به افراد ارزشی اجازه نداده بودند و سخنان آنان را تنش زا می دانستند و از کسانی هم نام بردند. به عبارت دیگر چون به آنان اجازه ندادند به هاشمی هم نباید اجازه بدهند. این در حالی است که سال ها خودشان متکلم وحده بودند و به دیگری اجازه نمی دادند و حالا هم نمی دهند افراد مورد اشاره تریبون های متعدد دیگری دارند. ضمن این که آیت الله هاشمی یک مقام رسمی است و اگر مثلا به یک فعال سیاسی اصولگرا اجازه نداده بودند و حالا یک فعال سیاسی اصلاح طلب می خواست صحبت کند شاید این قیاس موجه می نمود اما این کار آنان مثل این است که بگویند رییس جمهور روحانی هم در صورتی باید سخن بگوید که رقبای انتخاباتی او! ضمن این که درهای دانشگاه باید به روی همه - اعم از اصلاح طلب و اصولگرا و مستقل - باز باشد.
چهارمین ادعا هم مربوط به پرونده مهدی هاشمی فرزند آیت الله است. دانشجوی عدالت خواه البته که باید خواستار اجرای عدالت باشد اما این عدالت گاه با حکم محکومیت جلوه می کند و گاه با تبرئه یا هر حکم دیگر؛ اما برخی تصور می کنند که عدالت نه به معنی رسیدگی مطابق آیین دادرسی با رعایت حقوق متهم که تنها در صورت صدور شدید ترین حکم محقق می شود.
جالب این که هاشمی را به خاطر پرونده پسرش و قبل از صدور حکم نهایی محکوم می کنند و احمدی نژاد را از پرونده معاون اول خود با وجود صدور حکم نهایی برکنار می دانند و همین دوگانگی ها موجب شده که دانشجویان ناظری که همکاری تشکیلاتی با این جوانان ندارند جذب این ادعاها نشوند.
سوال جدی تر اما این است اگر هاشمی نتواند سخن بگوید چه کسی می تواند؟ و اگر او نباید و نشاید چه کسی شایسته است؟ نویسنده این سطور نمی خواهد از همه مواضع او دفاع کند و اساسا بحث بر سر این نیست. بر سر این است که فرض کنیم دلواپسان جوان موفق می شدند و سیاستمدار کهنه کار را مجال سخن نمی دادند. آیا این بحث ها درمی گرفت؟ اگر قرار بود همه یک سخن را تکرار کنند و یک تحلیل را ارایه دهند که دیگر نیاز به گفتن و شنیدن نبود. یک متن را منتشر می کردند و به دست همه می دادند.
مشکل معترضان این نیست که بر سر وقایع ۸۸ و پرونده مهدی هاشمی و مجوز ندادن به یکی دو نماینده رادیکال مجلس یا نقد بر اشرافیت با هاشمی اختلاف دارند. این است که خود را مالک حقیقت می دانند و نه جویای آن. وقتی خود را مالک حقیقت بدانی از شنیدن احساس بی نیازی می کنی و هنگامی که جویای حقیقت باشی از همگان می شنوی.
افسوس بیشتر اما این که جوانانی که در یکی از دانشگاه های مهم فنی تحصیل می کنند به جای نگاه علمی و تحلیلی و انجام رفتاری مطابق شأن این جایگاه، همان کاری را انجام دهند که بیرون دانشگاه.
هیچ گاه و در هیچ مقطعی هیچ دانشجویی خواستار سلب حق آزادی بیان نشده است و این که کسانی زیر این نام بخواهند حق حرف زدن را از دیگران را بگیرند هیچ فضیلتی ندارد.
نکته دیگر این که "جلوگیری" همان "اعتراض" نیست. حتی شهرداری هم اجازه سد معبر نمی دهد. اعتراض این نیست که سد معبر کنی و بخواهی حق سخن گفتن را از سخنگوی نظام در سال های ۶۰ تا ۸۴ سلب کنی و با مشت بر اتومبیل او بکوبی. نهایت این است که نوشته هایی در دست بگیرند و اعتراض کنند. اما سد معبری ها می گویند تنها ما سخن بگوییم و همه ساکت شوند و این همه شامل هر که غیر ما بیندیشد می شود ولو نام او اکبر هاشمی رفسنجانی باشد!
* منبع: عصر ایران
کد مطلب: 45501