برنامه نود براي فرهاد مجيدي کليپ ويژه اي آماده کرد؛ با متني به قلم پژمان راهبر.
شماره 7، يادش به خير
متن کامل نريشن برنامه نود براي فرهاد مجيدي
29 مهر 1393 ساعت 8:59
برنامه نود براي فرهاد مجيدي کليپ ويژه اي آماده کرد؛ با متني به قلم پژمان راهبر.
این نریشن را بخوانید:
شبی که تصمیم گرفت شماره هفت اش را از تن بکند تا همیشه، استقلالیها تا سپیده دم خوابشان نبرد ... آن شب یک چنین وقتی بود. یک چنین دوشنبه ای؛ که برادر پیغام را رساند که سه شنبه آخر همین فرداست. چند ساعت بعد آدمها بین باور و ناباوری، بین زمین و آسمان و دلشوره و اندوه یکهو دیدند یکی دارد دور زمین میدود و چمن را میبوسد و دست تکان میدهد. پس پشیمانیاش ماند برای همه آنهایی که آخرین استارت ستارهشان را از نزدیک ندیدند، برایش بوسه نفرستادند و مجبور شدند پیش سر و همسر اشکشان را پنهان کنند تا همه ی غم بماند برای آنهایی که روی سکوها کز کرده بودند. آنها که به اندازه همه غایب ها وجودشان را غم دنیا گرفته بود.
چه غروبی! یادش به خیر آن روز که تازه به استقلال برگشته بود و روی نیمکت می نشست. اما هر وقت بازی اش دادند، گل زد. آن روزها که هنوز وقتش نرسیده بود داستان شخصی اش را برای جهان خلق کند. آن روز ها که به شک افتاده بودیم آیا فرهاد اصلا باید برمی گشت؟ توی این احوال، یاد چند سال پیشش می افتادیم. آن وقت ها که تازه پشت لب اش سبز شده بود و همه می دانستند چه ستاره ایست. آن روزها که عکسش، قد و نیم قد می رفت روی هفته نامه های هواداری. همان نشریاتی که با افول ستاره های دهه ۷۰ ، یکی یکی به تاریخ پیوستند ...
اما او به تاریخ نپیوست که خودش تاریخ شد. اگرچه یک روز گفته بود: استقلالی ها رخصت ! به پرسپولیس می روم؛ اگرچه خیلی زود از استقلال به کشوری در آن سوی آبهای خلیج فارس کوچ کرد؛ اگرچه هرگز دوران ملی بزرگی نداشت، اگرچه در فصلی که قهرمانی در کف آبی ها بود، به قطر رفت و همه چیز را با خودش برد. اگرچه بیانیه ای داد و خط و نشانی کشید و خداحافظی کرد و برگشت ... این ها، همه ی این ها او را تمام نکرد. او در دل ها جا خوش کرده بود. با شماره هفت اش و این علامت عجیب؛ راز بین او و استقلالیها . ۴ .
فرهاد مجیدی یکی است. یکی که یکهو از ثانیه های واپسین یک دربی ظهور کرد. با همه آن "آهای فرهاد مجیدی" ها ، او تولد را گذاشته را بود به یک بازی خاص. جایی که این طور توپ را بردارد و ببرد تا گوشه و شش قدم و بعد، مثل یک گلادیاتور کاردرست خونسرد نیزه آخر را به گرده حریف بزند. این همان توپی است که غلت زد و به نمایندگی از میلیون ها تور دروازه پرسپولیس را بوسید. این خود تاریخ بود. لحظه فتح یک جنگ خونین هزارساله.
اگر به قسمت معتقد باشید، لابد می دانید که خدا برای بعضی ها می خواهد. حتی در سی و چند سالگی. در وقتی که خیلی های دیگر کفش ها را می آویزند. درسی و چندسالگی که فوتبالیستها آماده می شوند برای اندوه مرگ اول؛ خداحافظی. اما برای همه اینطور نیست. بعضی ها، حتی بعد خداحافظی، مرگ ندارند، از پا نمی افتند، تمام نمی شوند. بعضی ها. فقط بعضی ها. شماره ۷، فرهاد مجیدی.
کد مطلب: 42390