همینطور بنشینی و بگویی «انشاءالله امامزمان پدر همهتان را درمیآورد»؟ این کجایش تقوا و ایمان است؟ واقعاً این وظیفهی یک شیعه در عصر غیبت است؟ این، شعار ساواک بود. توی دهن بچّهها انداخته بود که به من چه، به تو چه، تو را توی یک قبر میخوابانند، آن را هم توی یک قبر. اسلام از انسان سلب تکلیف نکرده، ما باید برای اجرای احکام اسلام، مبارزه کنیم.
فردا: نشریه حوزوی «خط» که توسط جمعی از طلاب قمی اداره میشود، در شماره پنجم خود پروندهای را به اندیشهها و عملکرد انجمن حجتیه اختصاص داد. آنچه در ادامه میخوانید با عنوان «آقایان با کراوات و ادکلنزده میگفتند ما هم مبارزه میکنیم!» گفتوگویی با حجةالاسلام و المسلمین احمد سالک است. سالک از مبارزان پیش از انقلاب اصفهان و عضو جامعه روحانیت مبارز است که سابقه مسئولیتهای متنوعی در سپاه پاسداران و تدریس در حوزه و دانشگاه را دارد.
با توجّه به اینکه شما مبارزاتتان را از اصفهان شروع کردید، لطفاً در ابتدا کمی دربارهی سابقهی آشنایی با انجمن حجّتیّهی اصفهان بفرمایید.
بسماللهالرّحمنالرّحیم. پدرم با مرحوم آیتالله کاشانی در ملّیشدن صنعت نفت، مراودهها و مکاتبات فراوانی داشتند. با آیتالله مرعشی نجفی(رحمتاللهعلیه) در فیضیه همحجره بودند. ایشان با انقلابیون بسیار رفتوآمد داشتند بهخصوص با شهیدمظلوم دکتربهشتی. پدر من با مرحوم امام هم مرتبط بودند. در سال ۱۳۴۲ که حملۀ کماندوهای شاه به فیضیه پیش آمد، منزل ما پاتوق کسانی بود که در متن مبارزات بودند. اما نقطهی شروع اجرایی فعّالیتهای سیاسی من، در دوران دبیرستان بود. ما در دبیرستان صارمی اصفهان، دیپلم ریاضی میگرفتیم. در آن زمان زیر نظر شهید مظلوم دکتر بهشتی، هیئتهایی در دبیرستانها، دانشگاه، بازار و حوزه بود که به شکل گروههای پنج نفره یا سه نفره فعّالیت میکردند. رابطۀ اینها تشکیلاتی بود و من، مسئول گروه پنج نفرۀ دبیرستان بودم. از جمله افراد پنج نفرهای که با ما بودند، آقای علی اقاربپرست بود. علی آقا زیرمجموعۀ من بود. اینها چند برادر بودند. حسینآقا بود. حسنآقا که بعد از انقلاب، در جنگ بهشهادت رسید. و آقامهدی (بزرگترین برادر) هم که رئیس انجمن حجّتیه اصفهان بود. با علی آقا همیشه جنگمان همین بود که نفوذی انجمنیها در اینجا نباشد که اگر باشی، حسابت را میرسیم! البته علی اصلاً آنها را قبول نداشت.
گویا ایشان بعد از انقلاب هم در جنگهای نامنظّم خیلی فعّال بوده است.
پدر خوبی داشتند. ما جلسات مخفیمان، خانۀ ایشان بود. خانهای که در اتاق آنطرفش، انجمن حجّتیه بود، ما هم اینطرف انجمن انقلابی داشتیم! و کسی نمیدانست در دبیرستانی که هفتصد دانشآموز دارد، یک حلقۀ پنج نفره، اینها را اداره میکند. اعلامیههای امام را میرساندیم و فعّالیتهای مبارزاتی زیادی انجام میشد. ما در خانۀ کسی جلسه تشکیل میدادیم که در اتاق بغلی، انجمن حجّتیهای بود که فضای انقلابی را قبول نداشت.
آن زمان آقا مهدی از فعالیّتهای شما آگاهی داشتند؟
آقامهدی نفس فعّالیت ما را میدانست، اما نمیدانست که چه جزئیّاتی دارد. و دلیلی نداشت که ما روشن کنیم که چهکار میکنیم. ولی میفهمید احمد سالک که به خانهشان میآید، برای پلو و خورشت نمیآید! برای کارهای دیگری است. شاید یکی دوبار هم مثلاً اتفاق افتاد که با آقامهدی روبهرو شدیم. البته سلامو علیک عادّیمان را داشتیم چراکه همدیگر را میشناختیم. آشنایی من با انجمن حجتیّه بیشتر از این جا شکل گرفت.
فلسفهی تشکیل انجمن در آن زمان چه بود؟
برای رسیدن به پاسخ این سئوال باید چند موضوع را تعقیب کنید. مسئلۀ اول بنیانگذاری یک جریان انحرافی توسّط بریتانیای کبیر انگلستان است که بهائیّت نام دارد. باید این موضوع را ریشهیابی و آثار آن را در کشور بررسی کنید. راه انداختن یک جریان استعماری و استحماری و خلاصه مسائلی از این مقوله در کنار جریان اسلام ناب محمدی، آنهم با بحث حضرت امام زمان(علیهالسلام) بسیار مهم است. یعنی اگر این موضوع را خوب حلّاجی نکنید، نمیتوانید بفهمید که نقش انجمن حجّتیه کجاست.
دوّمین نکته قابل بررسی این است که بهائیّت در کدام نقاط کشور به کادرسازی کردن و پایگاه زدن شروع کردند؟ اینها نقاطی را برای گسترش بهائیت انتخاب کردند که از نظر سوقالجیشی و جغرافیایی، جاهای حساس کشور است. مثلاً میبینید در اطراف اقلید شیراز، مستقرّ هستند. اطراف اقلید شیراز، نقطهای است که از یکطرف به شیراز وصل است، از یکطرف به یزد، از یکطرف به اصفهان، از یکطرف به لرستان. یعنی نقطۀ چهارراهی است که اینها در اینجا استقرار پیدا کردند و فعّالیت را شروع کردند. اینها عین جریان مسیحیّت، تشکیلاتی داشتند که از خارج از کشور هدایت میشد. یعنی برای قطبشان، حقوق تعیین شده بود.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، یکدفعه میبینیم مردم به مراکز اینها حمله میکنند. بنده خودم توی آباده بودم که مردم حمله کردند به بهائیّت و ریشهی آنها را از جا کندند. وقتی به مردم میگفتی که اینها حدّاقل یک شهروند هستند، چرا این کارها را میکنید؟ میگفتند: شما در زمانی که اینها در اینجا حاکم بودند، نبودید ببینید چه ظلمهایی به ما کردند. الآن وقت تلافی است. جلویشان را هم نمیشد گرفت. در بهارستان اصفهان هم که پاتق اینهاست، یک نشست دویستنفره از بهائیّت سراسر کشور بودند، و بعد چه دستورالعملهایی برای جذب جوانهای شیعه به سمت خودشان مطرح میکردند. این خیلی مهم است.
بهنظر من سازماندهی بهائیها، عین سازماندهی اینتلیجنس سرویس (سازمان اطّلاعات و امنیّت خارجی بریتانیا) است. یعنی پیچیدهترین تشکیلات را در ایران داشتند. الان هم دارند. شما خیلی سخت میتوانید به نقطۀ مرکزی اینها راه پیدا کنید، بسیار سخت است. چون گزینش ورودی افراد به تشکیلاتشان بسیار پیچیده است.
امّا موضوع اصلی، تشکیل و تأسیس جریان ضدّبهائیهاست. در چه سالی تأسیس شد؟ چرا تأسیس شد؟ عوامل اصلی ضدّبهائیها در کشور چه کسانی بودند؟ آیا عامل اصلی تأسیس این گروه فقط مرحوم آقای حلبی بود؟ علّت این حرف این است که باید آن عناصر اصلی را کالبدشکافی کرد. چون معمولاً در بحث جریانسازی سیاسی، احزاب و گروه¬هایی که از بیرون آب میخورند، در مواردی گروه مقابلشان را هم خودشان از بیرون میسازند. چون هم از اینطرف سود میبرند، هم از آنطرف. وقتی شخصیّتهای اینها را کالبدشکافی میکنید، ممکن است مستقیماً آقای الف وابسته به جریان پشتپردهی اینتلیجنس سرویس نباشد و واقعاً هم خالصانه آمده، ولی سهواسطه قبلش، همین آدم خالص را به کار گرفته و خودش هم نمیداند. آقا در سال ۷۶ در جمع بسیجیان فرمودند: «امام بزرگوار، مکرّر میفرمود که گاهی دشمن با ده واسطه، یک نفر را تحریک میکند که حرفی بگوید، یا کاری انجام دهد! دشمن انقلاب در ایران – یعنی ایادی استکبار جهانی – راحت میتوانند ده واسطه پیدا کنند و خودشان را در حوزه قم، به بیچارهای برسانند و او را به حرفی، به گفتهای و به یک موضعگیری غلط و ناشیانه وادار کنند!» ناگهان میبینیم شخصی حرفی را میزند که آمریکا میخواهد. خودش هم با نیّت صادق دارد میگوید، ولی نمیداند. وقتی نگاه میکنی میبینی مشاورش یک آدم عجیبی است، به نفر بعدی برمیگردی، میبینی اصلاً وابسته است. این نکتۀ مهمی است. این مسئله بر اساس تجارب تاریخی در مورد بهائیّت و ضدّبهائیّت هم قابل بررسی است.
یک مثال برای شما بزنم که خودم شاهدش بودم. شخصی به نام آقای عکّا، مأمور ساواک اصفهان بود. ایشان مأمور آیتالله منتظری بود. آیتالله منتظری هم آن موقع از چهرههای انقلابی بود. این آقای عکّا روزها مأموریتش این بود که با یک دستگاه ضبط میآمد از ساعت هشت صبح خانۀ آقای منتظری در نجفآباد مینشست، ناهار را میخورد، ساعت چهار بعد از ظهر از خانه ایشان بیرون میآمد.
روحانی بود یا مکلّا؟
کت شلواری بود، آدم ظاهر الصّلاحی بود با تسبیح و انگشتری. من دو سهتا درگیری با این عکّا داشتم. یکبار به منزل آقای منتظری رفتم و نشستم کنار ایشان. گفت: «خب آقای سالک! بگو ببینم در آن هستهها چهکار کردی» تا ایشان آمد از اینگونه حرفها مطرح کند، گفتم: «آقا! من توی این اتاق با شما صحبت نمیکنم.» گفت: «چرا؟» گفتم: «بهخاطر این آقا.» گفت: «این آدم خوبی است. هر روز میآید اینجا مینشیند، با هم ناهار میخوریم، من حرف برایش میزنم.» گفتم: «آقا، این ساواکی است!» گفت: «نه، اینجوری نیست.» گفتم: «آقا، ایشان مأمور ساواک شماست. خداحافظ.» از اتاق زدم بیرون، دیگر هم با ایشان ملاقات نکردم. کلّی اطلاعات و عناصر انقلابی را ایشان بهسادگی برای این آقای ساواکی لو میداد. تخلیۀ اطلاعاتی بیستوچهار ساعته آقای منتظری را انجام میداد. میتوانیم تصوّر کنیم که در تشکیلات ضدّبهائیت هم از این پایینها کسی به آن بالاییها خط بدهد.
ما الان نمونهای داریم که مسئول انجمن حجّتیۀ یکی از شهرها، مأمور ساواک بوده است.
پس تحلیل من با کلام شما مستند میشود.بخش دیگری که در مورد انجمن حجتیّه باید بررسی شود، محتوای جلسات آنهاست. در جلسات آنتیبهائیت چه کار میکردند؟ جلسهای بود که حدود دو ساعت طول میکشید. برنامههای مختلفی داشت. قرآن میخواندند. بحث تفسیر قرآن داشتند. بعد شروع میکردند میگفتند بهائیّت در کشور چهکار کردند. بعد میگفتند ما چهکار کردیم. مثلاً میدیدید اعلام میکنند بله، ما دو نفر بهائی را مسلمان کردیم. زور میزدند یک جوانی که بهائی بود را مسلمان کنند. اعلام میکردند، عکسش را میآوردند، پخش میکردند. هرسال هم یک کنگرهای داشتند و آن لیستها را معرفی میکردند.
میگویند ما اگر یک نفر را هم توانسته باشیم هدایت کنیم، براساس آن حدیث پیامبر، برتر از هرچیزی است که آفتاب بر آن میتابد.
بله، در قرآن هم که داریم «مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا». ما سؤال میکنیم مَن اَحیَاهای حضرت امامخمینی(رحمتاللهعلیه) قویتر بود یا سیچهل سالی که آنتیبهائیها کار کردند؟ هزاران جوانی که در مسیر انحراف بودند، آمدند در انقلاب شهید شدند. قدرت کدام بیشتر است؟ جای چند پرسش از آنها که مدّعی تربیت نیرو و مبارزه هستند، وجود دارد. در طول حدود پانزده الی هفده سال نهضت امام، آقایان آنتیبهائیها چگونه مبارزه میکردند؟ اگر مبارزه داشتند هدفشان از مبارزه چهکسی بوده است؟ مبارزه با علّت بوده یا با معلول؟ نوع محتوایی که در زمینۀ مباحث مبارزاتی تحویل میدادند و میگویند ما هم مبارزه میکردیم، روشن کنند. کجاها و چگونه بوده؟
شما به ما نشان بدهید که یکی از عناصرشان به زندان افتاده باشد. إلّا کسانی که از اینها جدا شدند و دنبال حضرت امام رفتند، مثل آقای پرورش. آقای پرورش وقتی ایستاد و مقابله کرد، آقایان همه بدشان آمد. چون آدم باسواد و باحافظۀ قوی بود. به من بگویید کدامیک از عناصرشان مثل آقا مهدی اقاربپرست و دیگران، در زندان ساواک افتادند؟ ساواک تأییدشان میکرد. اینها قابل توجّه و بحث است. چهطور شد که در جریان مبارزات، جلسات مخفی یا آشکار یا منبرهایی که مرحوم صهری یا دیگران میرفتند، یا وقتی حضرت آیتالله احمدی در مسجد حکیم منبر میرفت، ساواک با نیروهای شهربانی آنجا را محاصره و ایشان را دستگیر میکردند، ولی جلسات آنتیبهائیها نه تنها بسته نمیشد بلکه مورد تأیید هم بود!
خب این را هنر خودشان میدانند.
نه، ما این را هنر نمیدانیم.
میگویند ما طوری برخورد کردیم که آن¬ها را دور زدیم.
دروغ محض است. ساواک به ما میگفت: «شما اگر میخواهید جلسه درست کنید، مثل آنتیبهائیها جلسه بگذارید. ببینید چه جلسات قشنگی است!» این دورزدن ساواک است؟ ساواک با صراحت به انقلابیّون میگفت که شما میخواهید جلسه بگذارید، مثل آنتیبهائیها جلسه بگذارید، ما هم تأییدتان میکنیم. میگفت ببینید ضدّبهائیها با شاه کاری ندارند، با نظام کاری ندارند، حرف خودشان را میزنند، شما هم بروید حرف خودتان را بزنید، چهکار به شاه و عوامل استکبار و امریکا و این حرفها دارید؟ حدّاقل همینجا اولین مرز جدایی است. ما نمیتوانیم با هم باشیم، با صراحت عرض میکنیم که با اینها درگیر هم بودیم.
اوّلین دلیلی که نشان میدهد این آنتیبهائیها عامل استکبار هستند، اینکه ساواکی که وابسته به استکبار جهانی است، آقایان را تأیید میکرد. جلساتشان را تأیید کرده، جلساتشان را اداره کرده، بینشان بود. جلسهای که مورد تأیید شهربانی زمان شاه است. دوتا پلیس، دم درش میایستادند، ما میرفتیم داخل. حتماً مأمور ساواک آنجاست تا ببیند کی چهکار میکند؟ کی بهم میریزد؟ کی تأیید میکند؟ سخنران را میشناسد، گفتهها را ضبط میکند و با خودش میبرد. در آن زندانها با شرایط بسیار سختی که انقلابیون زیر شکنجۀ صهیونیستی هستند و دارند لِه میشوند، آقایان با کراوات و تشکیلات و ادکلنزده مینشینند و افتخار میکنند که ما هم مبارزه میکنیم. کدام مبارزه!؟
شما اگر میخواستید واقعاً با بهائیها مبارزه کنید، امیرعباس هویدا را دراز میکردید، آن را هم که نکردید. چسبیدید به چهارتا جوان از اینطرف و آنطرف تا بهائی نشوند؟ گیرم نمازشبخوان هم باشند، گیرم آدمهای متدیّنی هم باشند، ولی ساواک آنها را تأیید میکرد. عقبه ساواک چیست؟ آمریکا، اسرائیل، آلمان و اروپا. عامل ساواک چهکار میکند؟ نفَس انقلابیّون را قطع میکند. آیتالله احمدی را دستبند قپونی میزند، با پانزده تا شکنجهگر و باتومکش، میبرد. صدها مثل ما طلبهها را داغون میکند. در چنین شرایطی آقایان نشستند آنجا جلسات آنتیبهائی درست کنند که بروند و یکی را از بهائیّت برگردانند. مبارزه با معلول میکردند نه با علّت. امام فرمود علّت العلل، فساد آمریکاست، علّتالعلل فساد، شاه است. واقعیّت کلام، این است.
الآن به ما میگویند که مگر آن زمان به ما نمیگفتید شما بروید با ریشه بجنگید، چرا دارید با شاخ و برگ میجنگید؟ حالا که شما به قول خودتان ریشه را زدید، پس چرا هنوز بهائیت در مملکت فعّال است؟
ببینید ما با آمریکا میجنگیم. نوچهاش در منطقه، اسرائیل است. جوجههایش در اروپا هستند. امام روی آمریکا ایستاد. امام یک فرمول دارند که سه بخش دارد؛ یک بخشش مردم هستند، بخش دوّم شبکۀ سیاسی است، بخش سوّم طراحان پشتپرده است. امام میفرمایند این مردم (مردم جهان را میگویند، نه مردم ایران) دو کار باید بکنند:
۱- در مبانی اسلامی عمیق بشوند
۲- مبارزهشان برای زدن شبکۀ سیاسی باشد. در این شبکۀ سیاسی چه کسانی نشستند؟ شاه نشسته، حسین اردنی نشسته، صدّام نشسته، امیر عبدالله نشسته، علیصالح نشسته، بنعلی نشسته، شبکۀ سیاسی اینها هستند. امام میفرمایند مسلمین وقتی در مسائل اسلامی عمیق شدند، اوّلین برخوردشان در نهیازمنکر، زدن این شبکۀ سیاسی است. سپس ادامه میدهند و میفرمایند شما وقتی عنصر شبکۀ سیاسی را زدید، به زدن این شبکۀ سیاسی اکتفاء نکنید، بلکه ادامه بدهید و به طرّاحان پشتپرده دست پیدا کنید.
امام، طرّاحان پشت پرده را هم میشمارند: شوروی، آمریکا، اسرائیل. با این مقدّمه جواب سئوال شما این است که شاه یکی از مزدورهای آمریکا در شبکۀ سیاسی بود، زدیمش. در نتیجه بهائیّت در ابتدای انقلاب در ایران به کلّی فلج شد. ولی آمریکا هنوز بهائیها را دارد. ما اگر آمریکا را بزنیم، بهائیها را هم بهعنوان یکی از اذناب آمریکا زدهایم.
اما در مورد این که چرا الآن بهائیها رشد کردهاند، بحث جدیدی است. در جریان جنگ نرم و عملیات روانی، استکبار به این نتیجه رسیده که عملیات نظامی علیه جمهوری اسلامی اثری نخواهد داشت. ما باید برویم روی جنگ نرم و عملیات روانی. عملیات روانی اهدافی دارد، یکی از اهدافش که خود اینها میگویند، تسخیر پانزده سانتیمتر بین دو گوش هر انسان است. یعنی استعمار فکری، یعنی نئوکولونیسم، یعنی نبرد اندیشهها، یعنی پیروزی بدون خونریزی و رویارویی نظامی، یعنی گسترش فساد اعتقادی، اخلاقی و عملی. شما کتاب «فرصتها را از دست ندهید» نوشتهی آقای کسینجر را مطالعه کنید. بخش دوّمش مقابله با جمهوری اسلامی است. صد و پنجاه طرح در این قضیه داده است. رشد عرفانهای نوظهور و مذاهب انحرافی از این جمله است. جمهوری اسلامی با علّتالعلل که آمریکاست، میجنگد. البته این، بهمعنای دست برداشتن از بهائیّت هم نیست. باید با اینها هم بجنگیم، حرفی درش نیست.
ازسوی دیگر وقتی جمهوری اسلامی میدان کار را در دست گرفت، نهضت آزادی، حزب توده، چریکهای فدایی خلق، سازمان مجاهدین خلق، کوموله و دمکرات، تجزیهطلبیهای فِرَق، جنگ هشتساله، غائلهی بنیصدر، اشرار و قاچاقچیان، وهابیّت و دهها موضوع دیگر در مقابلش وجود داشت. یکیاش هم بهائیّت بود. با همهشان جنگید و میجنگد. در تمام این صحنهها جمهوری اسلامی کادر تربیت کرده و امروز در منطقۀ خاورمیانه، مقتدرترین نظام است.
انجمن حجّتیه چه گلی به سر جمهوری اسلامی ریخته است؟ قبل از انقلاب که در مبارزات کاری نکردند. حالا آدمهای متدیّنی بودند، اهل نمازشب بودند، اهل قرآن بودند، اهل رساله و شریعت بودند، اهل خمس بودند، همۀ اینها قابل قبول. اما در آیات قرآن، چهارطبقه مبارزه وجود دارد. آقایان، مصداق کدامش هستند؟ جان و مال، یک طبقه است.
میگویند جان و مالمان را نمیتوانیم دست غیر معصوم بدهیم، چون احتمال خطا وجود دارد.
پس حرف امام راجع به اینها درست است. پس اینها جزو گروههایی هستند که میگویند باید همهمان بایستیم تا حضرت مهدی (علیهالسلام) بیایند. این خلاف نظر اسلام است. همهجا اسلام، مبارزه با فساد دارد، امر به معروف و نهی از منکر یعنی چه؟ بزرگترین معروف چیست؟ در زمان غیبت کبری، مردم یَله و رها هستند؟
اینها میگویند ما ولایت فقیه را قبول داریم. هرکسی که مرجع تقلید دارد، یعنی ولایت فقیه را قبول دارد. بحث بر سر محدودهی اختیارات است.
نه، مفهوم ولایت فقیه، مرجع تقلید نیست. مبانی اینها باید بررسی شود. بعضی وقتها مراجع مثل آقای شریعتمداری و آقای منتظری و آقای صانعی میشوند. من وقتی به شریعتمداری میرسیدم، از آن چهره و ظاهرش گریهام میگرفت. میگفتم: خدایا! این فرشته است؟ وقتی آن تلگرافش را به شاه دیدم، رفتم برای نابودکردنش! مسئلۀ مرجع تقلید کجا، ولیّ امر مسلمین کجا؟ این دیگر بازی با الفاظ است که آقایان انجام میدهند. این همان ریشۀ فکری جدایی دین از سیاست است. ولیّ امر مسلمین، معیارهای خاصّ خودش را دارد. اینها ولایت فقیه را قبول ندارند، عملشان نشان میدهد. نه حالا، از سال۴۲ به اینطرف قبول نداشتند. مثل روز روشن است.
البته آنها برای توجیه عملکردشان در سالهای انقلاب، بحث تقیّه را مطرح میکنند.
در سطح شهر، فقط اینها تقیّه را میفهمیدند؟ در اصفهان آیتالله احمدی نمیفهمید؟ آقای صهری نمیفهمید؟ علمایی که در صحنۀ مبارزه بودند، نمیفهمیدند؟
برخی از سران انجمن حجتیّه اصفهان مدّعی هستند که ما هم با آقایان علماء مبارز بودیم. منتهی تقسیم کار کردیم. آنها بهدنبال مبارزهی سیاسی رفتند، ما بهدنبال مبارزهی فرهنگی.
احسنت، نکتۀ درستی را گفتهاند. این حرف یعنی دین از سیاست جداست. ما کار مذهبی میکردیم، آنها کار سیاسی میکردند. ریشه به تفکّر برمیگردد. این تقسیمکار نیست؛ تقسیمکار این است که در آن جلسات مخفی که در خانۀ آقای نوربخش و جاهای دیگر برگزار میشد، همه باشند. بنده که غریبه نبودم، من در متن مبارزات بودم، در این جلسات مهدی اقاربپرست نبود، علوی نبود، مصحف نبود.
مرحوم مصحف آمد مجمع جهان اسلام را راه انداخت. این بچّهها را میآورد آن جا، مباحث تضادّ مکاتب مطرح میکرد و مارکسیست را میکوبید. بچّههایی که در مجمع جهان اسلام به سرپرستی آقای مصحف تربیت شدند، نمونههایش امروز در کشور هستند. آدمهای سازشکارِ رفاهطلبِ خارج برو. ما اینها را میشناسیم. اکثر بچّههای آنجا، آمریکا و انگلیس و اروپا بودند. اگر گفتند تقسیمکار کردیم، باید در مرکزی، این بحث مطرح میشد. من در جلسۀ رابطین بهکلّی سری بودم، کجا این بحث تقسیمکار را مطرح کردند؟
سئوالی که ممکن است بهوجود بیاید این است که در شرایط آنزمان مگر ممکن بود همزمان هم کار فرهنگی کرد و هم مبارزهی سیاسی؟ بهعبارت دیگر شما در این زمینه چه کردید؟
در اصفهان، صدوشصت هئیت بود. ما در هیئتها نفوذ کرده بودیم. بنده سیزده الی چهارده جلسهی مساجد اصفهان را اداره میکردم. از شنبه شب تا شام جمعۀ هفتۀ آینده برنامه بود. ما از مسجد ستّاری، امامزاده باقر، مسجد محمّدیه، مسجد آیتالله ذوعلم و… نیرو داشتیم. بنده آنجا با صدوشصت دانشجو بحث مقایسه اقتصاد اسلام با اقتصاد مارکسیست و کاپیتالیسم داشتم. زیر نظر آقای شهیدبهشتی هم هدایت میشد. پشت ساواک در مسجد الهادی هم جلسه داشتیم. ما هم کار فرهنگی میکردیم، تقیّه هم نمیکردیم. دلایل اینها برای فرار از مسئولیت است. با چهکسی تقسیم کار کردند؟ تمام فداییان انجمن حجّتیه اینجوری بودند که آخوند قبول نداشتند، روحانی قبول نداشتند.
منزل آیتالله گلپایگانی در قم، پاتوق انقلابیّون بود. منزل آیت¬الله اراکی پاتوق بود. منزل آیتالله نوری همینطور. معیار ما امیرالمؤمنین علیبن ابیطالب(علیهالسلام) است. می¬فرمایند: «إِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ، فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ، وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَی، وَ دِرْعُ اللَّهِ اَلْحصِینَةُ، وَ جُنَّتُهُ الْوَثِیقَةُ. فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُ الْبَلاءُ، وَدُیِّثَ بالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءة». اینهمه اموال بیتالمال را شاه و عواملش مثل عبّاس هویدای بهائی بردند، این آقایان کجا مقابلشان ایستادند؟ کجا یک چَک خوردند؟
معتقدند یک قطره خون بیاید، ما حجّت نداریم. حضرت امیر در زمان خودشان فرمودهاند. اما الآن با چه مجوّزی برویم؟ آقای حلبی همین خطبه را میخواند و میگوید این هست، اما برای زمان حکومت معصوم است.
من پای این خطبه بودم. اینها مبانی فکریشان اشکال دارد. آقایان میگویند باید منتظر حکومت معصوم بود؟ یعنی انتظار این است که دست روی دست همدیگر بگذارید و بنشینید هر جنایتی شد، ناموست را بردند، مالت را بردند، همینطور بنشینی و بگویی «انشاءالله امامزمان پدر همهتان را درمیآورد»؟ این کجایش تقوا و ایمان است؟ واقعاً این وظیفهی یک شیعه در عصر غیبت است؟ این، شعار ساواک بود. توی دهن بچّهها انداخته بود که به من چه، به تو چه، تو را توی یک قبر میخوابانند، آن را هم توی یک قبر. اسلام از انسان سلب تکلیف نکرده، ما باید برای اجرای احکام اسلام، مبارزه کنیم.
امروزه انجمنیها شهیدانی همچون اقاربپرست، کلاهدوز و صیّاد شیرازی را منتسب به خود میکنند. با توجّه به سابقهی آشنایی شما با این شهیدان از اصفهان، لطفاً بفرمایید این مطلب تا چه حدّ صحیح است؟
بهنظر من بهترین دلیل برای تشخیص صحّت و سقم این ادّعا، بررسی عملکرد این بزرگواران پیش از پیروزی انقلاب است. خدماتشان به جمهوری اسلامی و زحماتشان در دفاع مقدّس که غیر قابل توصیف است. من به ذکر یک ماجرا در مورد این عزیزان بسنده میکنم، شما آن را با مشی و عملکرد انجمن حجتیّه مقایسه کنید. قبل از پیروزی انقلاب علاوه بر فعّالیتهای انقلابی مختلف در ارتش، وقتی شهید صیّاد با فرمان امام روبرو شد که اعلام کرده بودند ارتشیها فرار کنند، جلسهای در خانهاش تشکیل داد. در این جلسه، آقایان کوششی، شهید حسن اقاربپرست و شهید یوسف کلاهدوز هم بودند. اینها طرح یک عملیات سنگین را در پادگان ریختند، به این ترتیب که اسلحهخانه را بگیرند و از آنجا شروع کنند. شهید صیّاد در تظاهرات با لباس شخصی شرکت میکرد و به میان مردم میرفت. هم از ما اطّلاعات کسب میکرد و هم به ما اطّلاعات میرساند. شهید صیّاد و دیگر این شهیدان عزیز، از نظر اندیشه و تفکّر، دنبال حرکت امام و معیارشان هم امام بود.