به گزارش مردم سالاری آنلاین،«فشار حداکثری» دونالد ترامپ بار دیگر ناتوانی اقتصادهای بزرگ و کوچک را در اجتناب از استفاده آمریکا از «تحریمهای ثانویه» نشان داد. ترامپ طرح دولت اوباما که متحدانش را برای حمایت از تحریمها متقاعد میکرد، کنار گذاشت. او نشان داد که آمریکا نیازی به حمایت دیگر کشورها ندارد. در عوض، تنها کاری که باید انجام میداد این بود که تحریمهای سخت را اعمال کند و از همه کشورها بخواهد که به آنها پایبند باشند. دولت او حتی برای ناقضان خارج از صلاحیت قانونی ایالاتمتحده، اقدامات تنبیهی در نظر گرفت.
خیلی از کشورهای جهان نسبت به این سیاست واکنش نشان دادند اما چارهای نداشتند جز اینکه خود را با شرایط ترسیمشده تطبیق دهند. با این حال، همانطور که در ادامه بحث مطرح میشود، مقیاس و شیوه بیپروای اجرای «فشار حداکثری» آنقدر شدید بوده که حتی واکنش متحدان آمریکا را نیز برانگیخت. آنها شاید چارهای جز پذیرش سیاست تحمیلی آمریکا نداشتند، اما بدون احتیاط این کار را نکردند. این مقاومت هم برای ایالاتمتحده هزینه داشت.
در ابتدا، متحدان اروپایی واشنگتن از خروج از برجام خودداری کردند و از هر ابزاری که در اختیار داشتند برای تداوم آن و مقاومت در برابر سیاست آمریکا در جایی که میتوانستند، استفاده کردند. سیاست ترامپ در برابر ایران بر این فرض استوار بود که اروپاییها نیز از توافق خارج میشوند و این امر باعث فروپاشی رسمی برجام میشود. با وجود اینکه اروپاییها چارهای جز پایبندی به تحریمهای آمریکا نداشتند، آنها مجبور نبودند از آمریکا در جبهه دیپلماسی پیروی کنند.
براساس ترجمه تجارت فردا از فصل ۶ این کتاب، واضحترین نمونه آن در سپتامبر ۲۰۲۰ بود؛ زمانی که قدرتهای اروپایی از رای دادن به حمایت از تلاش ایالاتمتحده برای اعمال مجدد تحریمهای تسلیحاتی علیه ایران در سازمان ملل خودداری کردند. با این حال، در ابتدا، «فشار حداکثری» بهعنوان یک موفقیت چشمگیر تلقی شد. تا حدی که در واشنگتن در سالهای ۲۰۱۹-۲۰۱۸ تاکید شد که این موفقیت اثبات میکند که ایالاتمتحده در صحنه جهانی قدرتمند است و بیش از آنچه سیاستگذاران و دانشگاهیان مطرح کردهاند، در تحمیل خواستهاش موفق عمل میکند. آمریکا برای موافقت با سیاستهای خود نیازی به متحدان یا مخالفان نداشت؛ آنها چارهای جز این نداشتند. این گستاخی اتکای آمریکا به اعمال تحریمها را بیشتر کرد اما ثابت شد که اثربخشی تحریمهای اقتصادی از «منحنی J معکوس» پیروی میکند -جایی
که یک روند اقتصادی در ابتدا کاهش مییابد قبل از آنکه به سمت بالا میل داشته باشد- نه یک مسیر مستقیم به سوی موفقیت. در یک نقطه مشخص، یعنی تحریمها نتیجه معکوس داشت. دولت ترامپ با این انتظار که تهران بهسرعت تسلیم میشود و با آمریکا در مورد توافق هستهای جدید مذاکره کند و همچنین با تغییرات اساسی در سیاستهای منطقهای خود موافقت کند، تحریمهای شدیدی را علیه ایران اعمال کرد.ناآرامیهای اجتماعی در ایران در دسامبر ۲۰۱۷، که تا ماههای ابتدایی سال ۲۰۱۸ ادامه یافت، شاید دولت ترامپ را متقاعد کرد که دولت ایران زیر فشار و در شرف خمشدن است به همین دلیل ترامپ تصمیم گرفت به توافق هستهای بسنده نکند و به تغییر رژیم در ایران تمایل نشان داد. حتی اگر چنین هدفی مدنظر واشنگتن نبود، تهران هدف از فشار حداکثری را اینگونه تفسیر کرد. فهرست دوازدهمادهای از خواستههای مطرحشده از سوی مایک پمپئو، وزیر امور خارجه آمریکا، بسیار فراتر از برنامه هستهای ایران بود و عملاً تغییر رژیم به حساب میآمد. با این حال، اگرچه حداکثر انعطاف قدرت آمریکا کنترل نشد، اما نتوانست به هدفی که برای آن تعیین شده بود دست یابد. همانطور که فصول این کتاب نشان میدهد، فشار حداکثری به جامعه و اقتصاد ایران ضربه زده است. اما جمهوری اسلامی نه از هم پاشیده و نه مقابل آمریکا به زانو درآمده است. تهران آمادگی یک توافق هستهای جدید را داشت اما مذاکرات خوب پیش نرفت.
خطر اخلاقی
از زمان فاجعه انسانی «جنگ بیافران» در اواخر دهه ۱۹۶۰، توجه به حقوق بشر و رفاه مردم جزو برجستهترین سیاستهای مدنظر وزارت امور خارجه آمریکا بوده است. سیاست خارجی ایالاتمتحده مدعی رعایت اصول اخلاقی است و نحوه برخورد دولتها با شهروندان خود را مدنظر قرار میدهد. پس از نسلکشی روآندا در سال ۱۹۹۴، ایده «مسوولیت حفاظت» به یکی از کلیدواژههای دیپلماسی آمریکا تبدیل شد، به گونهای که زمینهساز مداخله این کشور در وقایع لیبی در سال ۲۰۱۱ شد. با تکیه بر همین اصول، بدیهی است که تحریمهای اقتصادی هم انسانها را از حقوق خود محروم میکند و رفاهشان را کاهش میدهد. تحریمکننده معتقد است، با تحریم میتواند رفتار دولتی را تغییر دهد اما تجربه ایران نشان میدهد دستیابی به چنین هدفی دور از ذهن است و تحریم نمیتواند به تغییر رفتار دولتها منجر شود.
اما ریشه این تفکر کجاست و چرا نتیجه خوبی به دنبال ندارد؟
همانطور که اشاره شد، تحریمها با هدف فشار وارد کردن به دولتها اعمال میشود؛ این دلیل روشنی است که ایده تحریمهای اقتصادی، برای اولینبار پس از جنگ جهانی اول شکل گرفت. پس از آن، معماران تحریمهای اقتصادی پردههای دیگری از اهداف تحریمها را نمایان کردند؛ هدف آنها ایجاد ترس در غیرنظامیان بود و شاید اینگونه تلقی میشد که رنج بردن مردم تحت تحریم، میتواند بهعنوان یک عامل بازدارنده در برابر تهاجم تلقی شود. با این حال، با روال عادی شدن استفاده از تحریمها، سیاستگذاران دیگر تاثیر تحریمها را بر افراد نمیپذیرند. نامگذاری پیرامون تحریمهای امروزی (به جای اینکه صریحاً «درد بر مردم تحمیل کند» یا «القای ترس» در آنها) بهراحتی تاثیر تحریمها را مبهم میکند. یک قرن پس از آنکه لیگ ملتها تحریمها را بهعنوان ابزاری برای اجرا در نظر گرفت، نحوه عملکرد این ابزار اساساً تغییر نکرده است. مردم به دلیل رفتار دولتشان مجازات میشوند و تحریمکننده انتظار دارد مردم تحریمشده دولت را مجبور کنند که روش خود را تغییر دهد. اگرچه دولت تحریمکننده معتقد است؛ دولتهای غیردموکراتیک در برابر افکار عمومی و فشار از پایین تاثیرناپذیرند. تحریمهای آمریکا علیه ایران و بعدها تحریمها علیه روسیه با القای این نکته اعمال شد که دو کشور به صورت دیکتاتوری اداره میشوند، نسبت به افکار عمومی ناشنوا هستند و مخالفان خود را سرکوب میکنند. با این حال، فرض اساسی تحریمها این است که نارضایتی و ناآرامی مردم، دولتها را مجبور به تغییر مسیر خواهد کرد.
اما موضوع این است که تحریمها معمولاً بر دموکراسیها اعمال نمیشود؛ جایی که خواست مردم اهمیت دارد. آنها ابزاری هستند که عمدتاً برای به خطر انداختن ساختارهای غیردموکراتیک به کار گرفته میشوند. بنابراین، در مفروضاتی که تحریمها به آن تکیه میکنند، خطای اخلاقی وجود دارد، چون تحریمها بر این اساس شکلگرفتهاند که زندگی را برای غیرنظامیانی که خود در تغییر سرنوشت خود درمانده هستند، دشوار کنند. تحریمهای طولانیمدت و شدید به گونهای به جوامع و اقتصادها آسیب میزند که حتی در صورت لغو تحریمها بهراحتی قابل برگشت نیست. هرچه تحریمها شدیدتر باشد، معضل اخلاقی بیشتر میشود. ماجرای تحریم ایران گویای این موضوع است. تاثیر تحریمها بر جامعه ایران در فصلهای قبلی این کتاب به تفصیل بیان شده است. فشار حداکثری نشان داد که تحریمهای ایالاتمتحده میتواند پایههای اقتصاد را از بین ببرد. شواهد از ایران قانعکننده است. بین سالهای ۲۰۱۸ تا ۲۰۲۱ اقتصاد ایران ۱۲ درصد و درآمد سرانه آن ۱۴ درصد، فقر ۱۱ درصد افزایش یافته و استانداردهای زندگی ۱۳ درصد کاهش یافته است. تورم اقتصاد را ویران کرد. قیمت مواد غذایی ۱۸۶ درصد و مراقبتهای بهداشتی ۱۲۵ درصد افزایش یافته و با کاهش درآمد سرانه، ایرانیان ۳۰ درصد کمتر برای آموزش و ۳۲ درصد کمتر برای سرگرمی هزینه کردهاند. در سال ۲۰۱۷ حدود ۴۵ درصد از ایرانیان را میشد جزو طبقه متوسط جامعه دانست. این رقم تا سال ۲۰۲۰ به ۳۰ درصد کاهش یافت.
رکود اقتصادی همه ابعاد جامعه ایران را تحت تاثیر قرار داد. این تاثیر در طول همهگیری کووید ۱۹ بدتر شد، بهویژه زمانی که ایالاتمتحده تصمیم گرفت تمهیدات موثری برای واردات کالاهای دارویی و بشردوستانه ضروری برای مقابله با همهگیری در نظر نگیرد. ایران از نظر فنی میتوانست کالاهای پزشکی و دارویی بخرد، اما بهدلیل تحریمهای مالی نمیتوانست هزینه آن را بپردازد. فقیر شدن ایران زیر فشار حداکثری تحریمها، احتمالاً یکی از دلایلی بود که اعتراضهای سال ۲۰۲۲ به جنبشی عظیم منجر نشد. اعتراضها منعکسکننده خشم مردم -به ویژه در میان جوانان- نسبت به ساختارهای فرهنگی و سرکوب سیاسی حاکم بر زندگی روزمره آنها بود. نارضایتی نسبت به وضعیت وخیم اقتصادی کشور حتی گستردهتر بود. با این حال، حاشیه سود کمی که ایرانیان مجبور بودند برای زندگی استفاده کنند، آنها را از پیوستن به اعتراضها و اعتصابها منصرف میکرد چون ممکن بود معیشت آنها را به خطر بیندازد. بسیاری از ایرانیان روزانه زندگی میکردند و به کمکهای دولتی وابسته بودند- بر اساس یک تخمین، ۷۵ درصد از ایرانیان در سال ۲۰۲۲ برای گذراندن زندگی خود به کمک اقتصادی دولت نیاز داشتند.
مجموعه این مسائل نشان میدهد که نتیجه نهایی تحریمها که از بین بردن طبقه متوسط، سرکوب مردم و ایجاد سختی و فقر در میان مردم غیرنظامی است، صرفاً از نظر اخلاقی، برتر از هدف قرار دادن غیرنظامیان در جنگ نیست.
یکی از عناصر اصلی سیاستگذاری ایالاتمتحده زیر سوال بردن ارزشهای اخلاقی دولتهایی مانند ایران و سپس جلب جامعه بینالمللی برای حمایت از سیاستهایی است که علیه این کشورها اعمال میشود. مشکل دیگر در تاثیر منفی تحریمها بر جامعه است. فصلهای قبلی به تفصیل توضیح دادهاند که چگونه فشار حداکثری، وضعیت رفاه جامعه ایران را به شیوههای نگرانکنندهای تغییر داده است. از دیرباز در واشنگتن این باور وجود دارد که ایران دارای بیشترین جمعیت «طرفدار آمریکا» در منطقهای است که آمریکاستیزی در آن شایع بوده است. به هر حال ایران یکی از کشورهای انقلابی در منطقه است، کشوری که انقلاب اسلامی را آزموده و تحت حکومت اسلامی زندگی کرده است و دیگر شیفته وعدههای غرب نیست. در طول سالهای گذشته، نیروی محرکه جامعه ایران برای تغییر، گشایش کشور و چرخش به سمت غرب، طبقه متوسط بوده است. با این حال، تحریمهای اقتصادی ایالاتمتحده طبقه متوسط ایران را کوچک کرده و از اهمیت اقتصادی و نفوذ سیاسی آن کاسته است.
این تغییرات برای سیاست خارجی آمریکا مضر است، بهخصوص آنکه بدانیم تحریمها رویه حکومت ایران را هم تغییر نداده است. به این ترتیب در طول سالهای گذشته، پایگاه اجتماعی مقاومت و بیاعتمادی به غرب بزرگتر و تاثیرگذارتر شده است. ایالاتمتحده باید از تحریمهای عراق درسهای زیادی میآموخت. زمانی که تحریمهای تنبیهی برای اولینبار بهعنوان ابزاری برای مهار و تغییر رژیم صدام حسین به کار گرفته شد، عراق دارای بزرگترین طبقه متوسط در جهان عرب، جمعیتی با امکانات اقتصادی و دانش فنی و بیشترین تعداد مهندسان بود. این کشور در آن زمان کشوری باسواد محسوب میشد که مرگومیر نوزادان و امید به زندگی در آن قابل توجه بود. دیگر کشورهای عربی به این وضعیت غبطه میخوردند. این وضعیت باعث شد که سیاستگذاران آمریکایی انتظار داشته باشند که ایجاد دموکراسی در عراق کار آسانی باشد. اما آن طبقه متوسط تحت تحریم ناپدید شد. زمانی که صدام سقوط کرد، طبقه متوسط دیگر وجود خارجی نداشت. این محرومان و فقرا بودند که عراق را به ارث بردند. به جای دموکراسی، کشور به وسیله افراطگرایی و جنگ داخلی ویران شد. چیزی مشابه در ایران آغاز شده است، زیرا طبقه متوسط زیر بار تحریمها در حال تضعیف شدن است و زیرساختهای اجتماعی کشور هم رو به نابودی میرود. نتیجه این وضعیت، تضعیف بیشتر طبقه متوسط است.
در واقع، همانطور که در فصول قبلی دیدیم، خروج ترامپ از برجام و استراتژی فشار حداکثری او، استدلال برای پیگیری تعامل با ایالاتمتحده را تضعیف کرد. رئیسجمهور روحانی و جناح میانهرو از اعتماد به آمریکا در مذاکره بر سر توافق هستهای با این امید که آینده ایران را در روابط با غرب تثبیت کند و طبقه متوسط ایران و تمایلات میانهروی آن تقویت شود، استقبال کرده بودند. آمریکا با خروج از توافق، استدلال منتقدان و رقبای روحانی را تقویت کرد که معتقد بودند روحانی سادهلوح بوده و اعتماد به آمریکا اشتباه بوده است. مقامات ارشد ایران که تلویحاً از مذاکرات هستهای و برجام حمایت کرده بودند، از توافق فاصله گرفتند. اگر در سال ۲۰۱۳ ساختار سیاسی در ایران به این نتیجه رسیده بود که میانهروها در مذاکره با آمریکا که به انتخاب حسن روحانی به ریاستجمهوری و انتصاب جواد ظریف بهعنوان وزیر امور خارجه کمک کرده بود بهتر عمل میکردند، در سال ۲۰۲۱ نتیجه به گونهای دیگر رقم میخورد. ساختار سیاسی در ایران به این نتیجه رسید که میانهروها نمیتوانند تحریمها را لغو کنند و تندروها میتوانند به این هدف دست یابند.
تحریمها ایران را مقاومتر کرده بود و این در نهایت بیانگر این نکته است که ایران در درازمدت برای ایالاتمتحده پرهزینه خواهد بود. در ژوئن ۲۰۲۱، ابراهیم رئیسی بهعنوان رئیسجمهور انتخاب شد و تیم سیاست خارجی که مذاکرهکننده توافق هستهای ۲۰۱۵ بود، جای خود را به کسانی داد که معتقد بودند ایالاتمتحده تنها به فشار و تهدید پاسخ میدهد. علی باقریکنی، مذاکرهکننده ارشد جدید ایران، از مدتها قبل منتقد دیپلماسی دولت روحانی و بهخصوص برجام بود. او اعتقاد داشت، تنها ایران در آستانه پیشرفت هستهای میتواند امتیازاتی را از ایالاتمتحده بگیرد و تضمین کند که تحریمها برنمیگردند. اتکای آمریکا به تحریمها به ایران آموخته بود که راه مقابله و معکوس کردن تحریمها تهدیدآمیزتر شدن است. این درسها از سال ۲۰۱۵ چگونه انجام شده است؟