سوگ جمعی، مشابه سوگ فردی از فقدان ناشی میشود. وقتی اعضای جامعه به هر دلیلی دچار فقدان میشوند، اضطراب را تجربه میکنند و افکاری به سراغشان میآید که به غمگینی و ناامیدی منجر میشود. از آنجا که جمعیت زیادی درگیر این احساسات هستند، میبینیم که در سطح اجتماعی، نمود بیرونی دارد. نکته بسیار مهم در تجربه کردن این موقعیت آن است که متوجه شباهتهایش با سوگ فردی باشیم.
به گزارش مردم سالاری آنلاین، درباره موقعیتهای جمعی که باعث تجربه احساسات ناخوشایند در افراد میشود، چه چیزهایی باید بدانیم؟
«حال دلم خوب نیست، چی کار کنم؟ میخوام بخندم ولی نمیتونم. دوست و رفیقام هم همین طور. پیشنهادت چیه؟»، در هفته گذشته این پیام از سوی یکی از مخاطبان به دستمان رسید. از دوست و آشنا و خانواده هم گلایههای مشابه، کم نشنیدهایم. اتفاقاتی مثل سیل، زلزله، سوانح هوایی، آتشسوزی پلاسکو، ریزش متروپل و موارد مشابه از جنسی هستند که موقعیت «سوگ جمعی» ایجاد میکنند؛ شرایطی که باید مختصات و ویژگیهایش را بدانیم تا بتوانیم عکسالعمل درستی نشان دهیم. این شد که فکر کردیم لازم است درباره چند و چون حال بد جمعی بنویسیم. دکتر «شرمین روبنزاده»، سوگدرمانگر، با توضیح دادن پدیدهای به نام سوگ جمعی، اطلاعات مفید و به دردبخوری در اینباره به ما میدهد.
نباید انتظار انجام کارهای روزمره را داشته باشیم
سوگ جمعی، مشابه سوگ فردی از فقدان ناشی میشود. وقتی اعضای جامعه به هر دلیلی دچار فقدان میشوند، اضطراب را تجربه میکنند و افکاری به سراغشان میآید که به غمگینی و ناامیدی منجر میشود. از آنجا که جمعیت زیادی درگیر این احساسات هستند، میبینیم که در سطح اجتماعی، نمود بیرونی دارد. نکته بسیار مهم در تجربه کردن این موقعیت آن است که متوجه شباهتهایش با سوگ فردی باشیم. ما از یک فرد سوگوار انتظار نداریم که بتواند از عهده انجام کارها و روال روزانه زندگیاش بربیاید و میدانیم که برای بازیابی به فرصت نیاز دارد. از طرف دیگر چنین شرایطی، به دو دلیل میتواند نسبت به سوگ فردی، دشوارتر باشد؛ اول آن که بازه زمانیاش مشخص نیست. دوم آن که ممکن است جامعه، یک دست نباشد و این سوگ از سوی مراجع مختلف تأیید نشود. منظور از تأیید، بحث بر سر درستی و نادرستی موضوع نیست بلکه درباره نوع مواجهه با سوگ است که ممکن است به رسمیت شناخته نشود یا حتی کماهمیت جلوه داده شود. در چنین موقعیتهایی، افراد در درجه اول باید بپذیرند که حالشان خوب نیست. چون اگر خودشان هم این احساس را در خودشان تصدیق نکنند، خودسرزنشی هم به احساسات منفیشان اضافه میشود.
مسئولیت پذیری به معنای تحمیل بار مضاعف به خود نیست
بعضیها در چنین وضعیتی، ممکن است خودشان را بابت رمق نداشتن و عقب ماندن از کارهای روزمره، سرزنش کنند. خب بیایید موضوع را از زاویه مسئولیت اجتماعی ببینیم. آیا اگر به اتفاقات محیط پیرامون بیاعتنا باشیم و فارغ از موضعگیریمان از آنها تأثیر نپذیریم، میتوانیم از مسئولیتپذیری و رشد اجتماعی حرف بزنیم؟ فارغ از همنظر بودن یا نبودن با دیگران، بنا به وجوه اشتراک بسیاری که با جامعهمان داریم، طبیعی است که در احساسات جمعی شریک باشیم. بنابراین من معتقدم که تجربه کردن احساس خستگی، رخوت و اضطراب در سوگ جمعی نه تنها منفی نیست بلکه مثبت تلقی میشود. یکی دیگر از موارد خودسرزنشی در چنین تجربههایی، موقعیتهایی است که افراد به رغم داشتن احساس غمگینی، ممکن است گاهی بخندند، خوش بگذرانند و مانند اینها. درست است که ما میگوییم غوطهور شدن در تشت احساسی، نشانه و لازمه بلوغ است اما نباید صفر و صدی به ماجرا نگاه کنیم. مسئولیتپذیری اجتماعی با بارگذاری بیش از اندازه احساسات روی خود فرق دارد. ما به افراد سوگوار میگوییم وقتی عزیزی را ازدست میدهند و درجریان آن، بابت اتفاق خوشایندی احساس مثبتی را تجربه میکنند، به معنای بیمعرفت بودن یا نافی دوستدار فردِ از دست رفته بودن، نیست.
احساسات دیگران را به رسمیت بشناسیم
خب حالا چه باید کرد؟ یکی از مهمترین چیزهایی که خیلی میتواند کمککننده باشد، گفتوگو کردن است البته که چندان ساده نیست. در سوگ فردی هم معمولا افراد از گفت و گو فرار و سعی میکنند غمشان را برای خودشان نگه دارند. نکته مهم در گفتوگو کردن، توجه به سنوسال است. یادتان باشد بازه اختیاری که به افراد میدهید، متفاوت است؛ برای مثال وقتی با یک نوجوان گفتوگو میکنید، باید میزان تحکم کمتری در مقایسه با مخاطب کودک داشته باشید و به جای امرونهی، سعی کنید از زاویه دید او نگاه کنید. من به عنوان بزرگ سال اگر معتقد باشم که تنها حرف من درست است - ولو که واقعا چنین باشد - امکان شنیدن و پذیرش حرفم را از مخاطب نوجوانم گرفتهام. نکته مهم دیگر درباره نحوه گفتوگو، درنظر گرفتن احساس طرف مقابل است. ما نمیتوانیم به دیگران بگوییم احساسشان درست یا غلط است. تنها میتوانیم درباره درستی و نادرستی فکر پشت احساسات بحث کنیم اما لازمهاش این است که ابتدا خود این احساسات را به رسمیت بشناسیم و به آنها مشروعیت بدهیم.
هیجانات را با هم درگیر نکنید
دیگر چه میشود کرد تا چنین شرایطی، بار بیش از اندازه به ما تحمیل نکند؟ یادتان باشد هیجانات را با هم درگیر نکنید. بعضیهایمان عصبانیتهای توی خانه و بیرون از آن را با هم قاطی میکنیم اما لازم است بین آن چه در دنیای بیرونی اتفاق میافتد و فضای خصوصی داخل خانه، مرزگذاری کنیم. گاهی باید به خودمان استراحت بدهیم و ترومای جمعی را تروماتایز نکنیم. یعنی چی؟ سوگ جمعی، یک موقعیت اجتماعی دردناک است و باید حواسمان به وجه «اجتماعی»اش باشد و موضوع را شخصی نکنیم. همان طور که در سوگ فردی به شخصی که مادرش را ازدست دادهاست، یادآوری میکنیم خودش را با چنین افکاری آزار ندهد که مثلا اگر مادرم را زودتر به بیمارستان رسانده بودم، از دنیا نمیرفت. در شکل جمعی هم، شخصیسازی بیش از اندازه، مسئلهساز میشود؛ اما این موضوع، به معنای نفی مسئولیتپذیری اجتماعی نیست. نگه داشتن مرز و تروماتایز نکردن به این معناست که شرایط بحرانی، زمان رسیدگی کردن به مسائل شخصی قدیمی نیست.»