اگر فوتبال از یک بازی صرف به یک صنعت تبدیل شده و با سیاست و فرهنگ و جامعهشناسی گره خورده و غم و شادی به همراه دارد و احساسات میلیونها نفر با یک گل برانگیخته میشود به خاطر جنبههای فراورزشی آن است و آن هم نیست مگر همین جنبههای جامعهشناختی و جا دارد از زندهیاد دکتر حمیدرضا صدر یاد شود که به خاطر همین توجه، متفاوت بود.
اگر فوتبال از یک بازی صرف به یک صنعت تبدیل شده و با سیاست و فرهنگ و جامعهشناسی گره خورده و غم و شادی به همراه دارد و احساسات میلیونها نفر با یک گل برانگیخته میشود به خاطر جنبههای فراورزشی آن است و آن هم نیست مگر همین جنبههای جامعهشناختی و جا دارد از زندهیاد دکتر حمیدرضا صدر یاد شود که به خاطر همین توجه، متفاوت بود.
عصر ایران نوشت: «در پی صعود خیرهکنندۀ تیم «هوادار» با هدایت و مالکیت «رضا عنایتی» از لیگ دستۀ اول فوتبال ایران به لیگ برتر، زمزمههایی به گوش میرسد که به دنبال خرید امتیاز آن هستند و اعداد متفاوت و وسوسهکنندهای هم اعلام یا شنیده شده است.
با اصل فروش هیچ مجموعه/ شرکت/ باشگاه/ بنگاهی نمیتوان مخالف بود؛ چرا که یکی از اهداف برخی از صاحبان باشگاهها و تیمها از صعود میتواند همین واگذاری باشد یا شاید سرمایهگذار و حامی مالی نخواهد یا نتواند هزینههای سنگین حضور در رقابتهای لیگ برتر را تحمل کند یا نخواهد یا نتواند در اندیشۀ قهرمانی یا کار کردن با بازیکنان اسم و رسمدار و گران باشد یا ترجیح دهند باز یک تیم دستۀ اولی دیگر را در دست بگیرند. تا اینجا مشکلی نیست. مشکل از آنجا ناشی میشود که بخواهند نام تیم را هم تغییر دهند. به عبارت دیگر هویت تیم را نابود کنند و نام تیم سقوط کردۀ خود را بر آن بگذارند.
درست است که خود عنایتی پس از مالکیت و مدیریت، نام «سرخپوشان پاکدشت» را به «هوادار تهران» تغییر داد اما هنوز هویتی برای خود به دست نیاورده بود و هواداری که در لیگ یک شناخته شده نبود کجا و هواداری که کاری کارستان کرده و به لیگ برتر آمده کجا؟ فلان کارخانۀ خودروسازی یا کارخانۀ سیمانسازی که در لیگ برتر تیم ندارد و میخواهد تیم داشته باشد میتواند حامی مالی «هوادار» شود یا حتی آن را بخرد اما تغییر اسم، کار درستی نیست.
برخی میگویند قطریها هم چنین میکنند و نام را تغییر میدهند. بله، اما آنجا بحث هویت و قومیت مطرح نیست و شرکتها در هم ادغام میشوند و نام تیم تغییر میکند. در سال ۲۰۰۹ تیم «پلیس دوحه» به شرکت «لخویا» واگذار شد و برای تأمین هزینهها دو باشگاه «لخویا» و «الجیش» در هم ادغام و به «الدحیل» تغییر نام دادند و ما اکنون دُحیل یا الدحیل را می شناسیم.
در ترکیه اما خاستگاه و ریشه و هویت مهم است. «باشاک شهیر» در دستۀ سوم بود اما هواداران خود را داشت. یک ثروتمند تُرک، مالکیت باشگاه را به دست آورد و پلهپله بالا آمد و در حال حاضر به یکی از قطبهای فوتبال ترکیه با طرفداران خاص خود بدل شده است. این طور نبود که امتیاز یک تیم تازه صعودکرده را خریداری کند و نام آن را به «باشاک شهیر» تغییر دهد!
در استانبول، هر منطقه باشگاه و هوادار خود را دارد. تیم «بشیکتاش» متعلق به منطقهای به همین نام است و «فنرباغچه» در بخش آسیایی ریشه و خاستگاه دارد و «گالاتاسرای» جوانان منطقۀ مدرن «اینسینیه» را جذب میکند و رشد میدهد.
پیش از انقلاب هم از این الگو پیروی میشد. تاج در پی جذب جوانان نظامآباد و نازیآباد بود و شاهین به منطقۀ شهباز، چشم داشت و پاس به اکباتان و راهآهن هم مشخص است.
چلسی، همیشه چلسی است. چه مالک آن انگلیسی باشد، چه اسکاتلندی و چه اکنون رومَن آبراموویچِ روس.
«هوادار» هم باید هوادار بماند؛ هر چند حق مالک است که آن را بفروشد و حق مالک جدید است که در پیراهن، شرکت خود یا حامی مالی را تبلیغ کند اما اگر چون فلان شرکت خریده نام را نباید تغییر داد.
بهترین مثال همچنان انگلستان است. لندن، تیم های بسیاری دارد و هر تیم نمایندۀ یک منطقه یا طبقه یا هویت است. چلسی به بالانشینهای لندن (اصطلاحا دستمالگردنیها/ در فارسی: عصاقورتدادهها) تعلق دارد و تاتنهام تیم منطقۀ یهودینشین است. وستهام، کارگری و آرسنال برای طبقۀ متوسط در جنوب شرقی لندن.
مالک آرسنال صاحب بزرگترین شرکت تفریحی و ورزشی و سرگرمی منطقه به نام «کرونکی» است اما وقتی آرسنال را خرید نام آن را از آرسنال به کرونکی تغییر نداد یا کرونکی را به آرسنال اضافه نکرد تا بشود آرسنال کرونکی!
در گفتوگوهای فوتبالی از این که دوستی با حرارت از تیم «وستهام» طرفداری میکند تعجب میکردم؛ خاصه این که میدیدم جوراب و کیف و کلاه و حتی مداد او آرم «وستهام» داشت. روزی پرسیدم سخت نیست طرفدار تیمی باشید که دهههاست هیچ جامی به دست نیاورده و از آخرین جام اروپایی او نیم قرن میگذرد؟
پاسخ داد: هواداری از وستهام، به هویت من تبدیل شده و ربطی به جام ندارد و آیا میدانی تیممان سرپاست و حق پخش قابل توجهی دریافت میکنند و باشگاهشان در منطقه آپتونپارک لندن هر سال مجهزتر میشود؟
همچنین جالب است بدانید باشگاه «ویمبلدون» که در سال ۱۸۸۹ تأسیس و در سال ۲۰۰۴ منحل شد، به «میلتون کینز دونر» فروخته شد اما می بینید که نام خود را نفروخت؛ چرا که باور دارند نام، هویت است. فروشی نیست.
در همین ایران خودمان، مالکان روزنامههای کیهان و اطلاعات بعد از انقلاب عوض شدند اما نام، باقی ماند و همچنان کیهان و اطلاعاتاند. نام روزنامۀ «آیندگان» را اما تغییر دادند و شد «آزادگان» و هویت خود را از دست داد و بعدی آزادگان را هم به نام دیگری که هر چند هنوز منتشر میشود اما انگار نیست و تأثیر خود را به کلی از دست داده است.
این که امتیاز تیم دیگر راهیافته به لیگ برتر را بخرند فینفسه اشکال ندارد اما نه آن که نام آن را تغییر دهند و اسم تیم سقوطکرده را روی آن بگذارند.
رضا عنایتی، آقای گل تاریخ ادوار لیگ برتر فوتبال ایران پس از ناکامی در مربیگری تیمهایی چون صبای قم، سیاهجامگان و پاس همدان بر خلاف انتظار و باور بسیاری با «هوادار» به لیگ برتر فوتبال ایران راه یافته و آن قدر بر علاقۀ خود به استقلال تأکید دارد که میگوید پس از استقلال، تیمهایی را که در آنها بازی میکردم تغییر میدادم تا بیشترین مدت حضور من همواره مربوط به استقلال باشد و شاید میخواهد روی حمایت ویژۀ هواداران استقلال هم حساب کند. اما اگر هم احساس کند داستان لیگ برتر جداست و نمیتوان در این رقابت قرار گرفت یا پیشنهادهای مالی جذاب و وسوسهکننده باشد و دیگری مالک شود، انتقادی به او و مالک جدید وارد نیست اما نام را نباید تغییر داد.
اگر فوتبال از یک بازی صرف به یک صنعت تبدیل شده و با سیاست و فرهنگ و جامعهشناسی گره خورده و غم و شادی به همراه دارد و احساسات میلیونها نفر با یک گل برانگیخته میشود به خاطر جنبههای فراورزشی آن است و آن هم نیست مگر همین جنبههای جامعهشناختی و جا دارد از زندهیاد دکتر حمیدرضا صدر یاد شود که به خاطر همین توجه، متفاوت بود.
اگر قرار بود نامها بهسادگی تغییر کنند مالک آرسنال هم نام خود را تغییر میداد؛ چرا که آرسنال به معنی مهماتسازی است ولی نام آرسنال را تغییر نداد و نگفت مهماتسازی چه ربطی به شرکت تفریحی دارد زیرا در این صورت، هویت آرسنال زیر سؤال میرفت.
در ایران هم هواداران تیمهای بزرگ از این مهم غافل نبودند. کمااینکه هواداران پرسپولیس به تغییر نام آن به «پیروزی» تن ندادند و قبلتر که مدت کوتاهی «آزادی» یا «چمران» هم شده بود و در تمام آن دوران تنها میگفتند: پرسپولیس و همین اصرار حرف آنان را به کرسی نشاند و به صورت رسمی هم پرسپولیس شد.
دربارۀ تغییر نام «تاج» به «استقلال» البته داستان تفاوت دارد. چون انقلاب ۵۷ ضد سلطنتی بود و تاج، در فرهنگ ایران نماد پادشاهی است. در شور و التهاب اوایل انقلاب نمیشد بگویی لقب امام زینالعابدین هم «تاجالبکایین» است و تاج به معنی افسر یا دیهیم تنها به شاهان تعلق ندارد. وقتی تاج از نشانها و پرچم برافتاده و به نشان شیر و خورشید هم سرایت کرده بود اصرار بر نام «تاج» به معنی پایان باشگاه بود.
پرویز خسروانی هم در سال ۵۵ باشگاه را وقف کرده بود و استقلال را همان تاج میدانست و میگفت استقلال را از من نگرفتهاند و قبلا وقف کرده بودم.
پس، کوتاه و روشن این که واگذاری تیم «هوادار» به مالک یا مالکان جدید غیر اخلاقی نیست؛ چرا که اتفاقا نشان میدهد فوتبالیها میتوانند تیمداری کنند و تیمی را به لیگ برتر بیاورند و برای دیگران انگیزه ایجاد میکند. اما اگر مالک یا مالکان جدید بخواهند نام/ هویت را عوض کنند و نام شرکت/ کارخانه خود را روی آن بگذارند، بد است. مثل مس سرچشمه کرمان که امتیاز خود را به پدیده فروخت و خود در دستۀ پایینتر امتیاز تیم دیگری را گرفت. پدیده هم پس از چندی شهرخودرو شد و حالا نمیدانند شهرخودرو را پس از واگذاری چه بنامند و به خاطر همین به رغم سالها حضور در مشهد، هنوز فوتبالدوستان مشهدی ابومسلم را هویت فوتبال مشهد میدانند و حشمت مهاجرانی به دنبال احیای آن است و امیدواریم پس از نجات از کرونا بتواند.
اهمیت نام به مثابۀ هویت چنان است که در گرو هوادار نیست. محمد علیآبادی، رییس دستگاه ورزش در دولت احمدینژاد در توجیه انتقال پاس تهران به همدان و تبدیل آن به پاس همدان به شمار اندک هواداران پاس استناد و تصور میکرد با کوچ به همدان صاحب هوادار میشود! حال آن که پاس، ضلع سوم فوتبال تهران بود و اگرچه هوادار زیادی نداشت اما بازیهای آن با دو ضلع دیگر (پرسپولیس و استقلال) پرتماشاگر و مهم بود و گاهی تعداد تماشاگران از داربیها هم بیشتر.
هویت بازیکنانی چون حسن حبیبی، حشمت مهاجرانی، اصغر شرفی، مهدی مناجاتی و حسین فرکی پاس تهران بود. آیا باید میگفتند و بگویند پاس همدان؟ خود همدانیها هم البته این هویت جعلی را به رسمیت نشناختند و تحویل نگرفتند و دل به آن ندادند و الوند را دوست دارند.
آری، این تغییر نامها فقط تغییر نام نیست. مصادره هم نباشد قلب هویت است و در یک کلمه: زشت!»