هر آنچه در «محلهی حکیمیه» در خاوریترین بخش شهر تهران دیده میشود از نیمهی دوم دههی پنجاهِ خورشیدی به اینسو ساخته شده است. از اینرو، بهگمان میرسد که از دیرینگی حکیمیه سخن گفتن، کار بیهودهای است. اما چنین نیست و این محله تاریخچهای دارد که چهبسا از چشم بسیاری پنهان مانده است. این پوشیدگی بدان سبب است که سازه و نشانهی آشکاری از گذشتهی این پهنه بهجا نمانده است و هر آنچه دربارهی حکیمیهی یکی دو سده پیش میدانیم، از کتابها و نوشتهها به دست میآید.
هر آنچه در «محلهی حکیمیه» در خاوریترین بخش شهر تهران دیده میشود از نیمهی دوم دههی پنجاهِ خورشیدی به اینسو ساخته شده است. از اینرو، بهگمان میرسد که از دیرینگی حکیمیه سخن گفتن، کار بیهودهای است. اما چنین نیست و این محله تاریخچهای دارد که چهبسا از چشم بسیاری پنهان مانده است. این پوشیدگی بدان سبب است که سازه و نشانهی آشکاری از گذشتهی این پهنه بهجا نمانده است و هر آنچه دربارهی حکیمیهی یکی دو سده پیش میدانیم، از کتابها و نوشتهها به دست میآید.
به گزارش امرداد، نخست بگوییم که حکیمیه را باید در دورترین نقطه از خاور کلانشهر تهران دید. در سالهای میانی پادشاهی قاجاریه، زمانی که شهر تهران کوچک بود و بسیار مانده بود تا روستاهای پیرامونش به شکل محلههای پایتخت درآیند، حکیمیه 10 کیلومتر از پایتخت دور بود و برای رفتن به آنجا سفری برونشهری نیاز داشت. چندان انگیزهای هم در نزد تهرانیها برای سفر به حکیمیه دیده نمیشد؛ بدانسبب که در آنجا ساختوسازی انجام نگرفته بود و جز مردمی اندکشمار و بازماندهی روستایی کموبیش از یاد رفته، نشانهی دیگری در آن گستره دیده نمیشد. اما حکیمیهی کنونی از محلههای شناختهشدهی کلانشهر تهران است. مرزهای این محله از شمال به بزرگراه بابایی میرسد و از جنوب به جاده دماوند. باختر حکیمیه به جاده اتحاد راه میبَرد و خاور آن به جادهای دیگر به نام تلو.
گرداگرد حکیمیه را پهنهای سبز و جنگلی فرا گرفته است و آبوهوایی خوش دارد. باغهای لواسان در شمال حکیمیه چشماندازی دیدنی پدید آوردهاند و پارک ملی سرخهحصار در جنوب حکیمیه دیده میشود. باختر محله سیراب از نگاه به پارک جنگلی لویزان است و خاور آن به پارک ملی خُجیر میرسد. خُجیر از دو سده پیش تا نیمههای دوم دههی پنجاه شکارگاه سلطنتی قُرق شدهای بود. دیرینهترین منطقهی شکار ممنوع کشور هم همین خُجیر است.
گذشتهی تاریخی محلهی حکیمیه
در دورهی قاجار، آنهایی که میخواستند از شهر تهران به دماوند بروند، نخستین منزلی که به آن میرسیدند و نفَسی تازه میکردند، روستایی به نام «چاهک» یا «باکک» بود. چاهک همان جایی بوده که اکنون محلهی حکیمیه نام گرفته است. نام چاهک ریشه در گذشتههای بسیار دور دارد و برخی را به این گمان انداخته است که این نام ما را به آن سو میبَرد که تاریخ چاهک و پهنهی پیرامون آن را به سدههایی دورتر از دورهی قاجاریه ببریم. نوشتهاند که در چاهک چشمه و چاهی وجود داشت است. باغهایی که سپستر در آنجا ساخته شد، آب مورد نیاز خود را از آن چشمه برآورده میکردند. پیداست که چشمه و چاه و باغ سبب گِرد آمدن مردم میشد و آبادیی شکل میگرفت. چاهک نیز چنین بود و روستایی کوچک دانسته میشد.
مالک چاهک میرزامحمد لواسانی وزیر بود. او را به نام مجدالملک سینکی نیز میشناسیم و از نویسندگان و خوشنویسان چیرهدست روزگار قاجاریه بوده است. هم به کار منشیگری دربار میپرداخت و هم به کارهای دولتی. تا آنکه در سالهای میانی پادشاهی ناصرالدینشاه، در سال 1298 مهی درگذشت. چندی نگذشت که بازماندگان او روستای چاهک و زمینهای پیرامونش را به یکی از درباریان به نام حکیمالممالک فروختند. او را باید اندکی بیشتر بشناسیم؛ از آنرو که بنیانگذار حکیمیه است.
علینقی حکیمالممالک، پزشک مخصوص ناصرالدینشاه و مظفرالدینشاه قاجار بود. در مدرسهی دارالفنون دانش پزشکی را تا اندازهای آموخت و سپس در فرانسه آموختههای پزشکی خود را بیشتر کرد و با کارآموزی در بیمارستانهای پاریس و گرفتن دیپلم پزشکی، به ایران بازگشت و پزشک دربار شد. در همهی سفرهای کوتاه و بلند ناصرالدینشاه نیز همراه او بود. در سال پایانی زندگیاش حکمران شهر قم بود، اما بیمار شد و به تهران بازگشت و سرانجام در سال 1321، در زمان پادشاهی مظفرالدینشاه، چشم از جهان فروبست.
حکیمالممالک پس از خریدن چاهک و زمینهای آن گستره، دست به آبادی آنجا زد. دستور حفر کاریزی داد و باغ و عمارتی ساخت و تا توانست در آباد کردن روستا کوشش کرد. چاهک را هم حکیمیه نام گذاشت؛ همان حکیمیهای که اکنون یکی از محلههای پایتخت است.
اما سرگذشت تاریخی حکیمیه به همین جا پایان نمیپذیرد. به روایتی پس از مرگ حکیمالممالک، و به روایتی دیگر در زمان زندگی او، حکیمیه به میرزا زینالعابدین، امام جمعهی تهران، فروخته شد. او همان کسی است که اکنون آرامگاهش به نام «سر قبر آقا» شناخته میشود و بخشی از محلهی کوچک تهران در ضلع جنوبی چهارراه مولوی در انتهای خیابان سیروس است. امام جمعه داماد ناصرالدینشاه بود و دختر او ضیاءالسلطنه را به همسری برگزیده بود. او نام حکیمیه را تغییر داد و آنجا را امامیه نامید. این را هم بگوییم که در تهرانِ آن روزگار، دو محله به نام امامیه وجود داشته است. یکی همین حکیمیه است که امام جمعه آن را امامیه نامید و یک چندی به همین نام شناخته میشد؛ دیگری محدودهای در جنوب خاوری میدان عشرتآباد بوده است. به هر روی نام امامیه از یاد رفت و خیلی زود نام پیشین حکیمیه به آنجا بازگشت.
حکیمیهی کنونی
در پادشاهی رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی ساختوسازی در حکیمیه انجام نگرفت، جز آنکه چند خانهی ییلاقی در آن گستره ساخته شد. اما پس از انقلاب، در سال پایانی دههی پنجاه، آرام آرام حکیمیه شکل محلهای گرفت. در آغاز ارتش زمینهای حکیمیه را خریداری کرد و در آنجا برای پرسنل خود خانه ساخت. چند سال پس از آن دانشگاه و موسسههای علمی در آنجا گشایش یافت و آن اندازه شمار آنها فراوان شد که باید حکیمیه را دانشگاهیترین محلهی پایتخت دانست. حکیمیهی کنونی با بافتی دانشگاهی و صنعتی، دانشگاه صنعتی آب و برق، دانشگاه هوا و فضا، دانشگاه آزاد، دانشگاه پیام نور و شماری دیگر از دانشگاهها را در درون خود جای داده است.
به یک نکتهی دیگر هم باید اشاره کرد. حکیمیهی کنونی با مرزهای حکیمیهی پیشین اندکی تفاوت دارد. به این معنی که آبادی کهن حکیمیه در کنار رودخانهای بود که اکنون از میان محله میگذرد؛ هرچند از روستا و آبادی کهن حکیمیه دیگر نشان و اثری بهجا نمانده است.
در محلهی حکیمیهی کنونی ساختمانهای بلند جابهجا ساخته شدهاند و نشانهای از قدیمی بودن محله به چشم نمیخورَد. هر چند شماری خانه که در چند دهه پیش بنا شدهاند و کموبیش کهنه به چشم میآیند، هنوز هم در کنار ویلاهای ییلاقی حکیمیه دیده میشوند.
محلهی حکیمیه، منطقه 4 شهرداری تهران شناخته میشود. بخش شمال باختری آن زیباتر و دلخواهتر از دیگر بخشهای این محله است و خواستاران بیشتری دارد. گسترهی حکیمیه به 102 متر مربع میرسد و جمعیت آن را نزدیک به 75 هزار تَن برآورد کردهاند.
* با بهرهجویی از: گفتوگوی «همشهری آنلاین» با داریوش شهبازی دربارهی تاریخچهی حکیمیه؛ و نیز «ویکی پدیا».