پرداختن به موضوعاتی که به دلایل گوناگون ممنوعه یا حساسیتبرانگیز هستند همواره در طول تاریخ سینما مورد توجه قرار گرفتهاند. برخی از این گونه فیلمها عموما براساس ایده مرکزی خود که حول محور امری ممنوع میچرخد دست به تولید زدهاند و بدون ایده اصلی خود که تنها به طرح موضوع میپردازد، دستاورد یا ویژگی دیگری ندارند.
پرداختن به موضوعاتی که به دلایل گوناگون ممنوعه یا حساسیتبرانگیز هستند همواره در طول تاریخ سینما مورد توجه قرار گرفتهاند. برخی از این گونه فیلمها عموما براساس ایده مرکزی خود که حول محور امری ممنوع میچرخد دست به تولید زدهاند و بدون ایده اصلی خود که تنها به طرح موضوع میپردازد، دستاورد یا ویژگی دیگری ندارند.
«بنفشه آفریقایی» در زمره این گونه از فیلمهاست. فیلمی که تنها براساس ایدهای شکل گرفته و به دلیل نداشتن عمق و پرداخت درست، در سطح طرح ایده باقی میماند. کلیت اثر تلاشی است برای ترسیم موقعیتی ممنوع به گونهای که حساسیتهای آن را تا جای ممکن کاهش دهد و از خلال آن به نگاهی انسانی در دل موقعیت خود برسد.
شکو با بازی فاطمه معتمدآریا، سالهاست از همسرش جدا شده و با فرد دیگری ازدواج کرده است. همسر اولش در خانه سالمندان روزهای آخر عمر خود را سپری میکند. شکو با موافقت همسر دومش او را به منزل آورده و مدت کوتاهی پرستاری او را بر عهده میگیرد. مهمترین تمهیدی که برای چینش این موقعیت ممنوعه صورت گرفته، انتخاب بازیگران و تعیین موقعیت آنها در سنین سالمندی است. این نکته بسیاری از حساسیتهای حول محور این موقعیت را از بین میبرد. اما به نظر میرسد همین تمهید درام فیلم را تحت تاثیر خود قرار میدهد. قرار است با ورود فریدون (با بازی رضا بابک) به منزل شکو، مناسبات میان همسر سابق و فعلی او دستخوش تغییراتی شود و موقعیت آنها را در دل شرایط جدید دراماتیزه کند. اما با توجه به اینکه آنها هر سه در سنین سالمندی هستند و عناصر موثر برای درگیری و تقابل میان دو همسر شکو عملا چندان کارایی ندارد، بنابراین درامی نیز شکل نمیگیرد.
البته که زندی حقیقی سعی دارد موقعیتهایی را برای ایجاد اختلاف و کشمکش میان آنها ترسیم کند اما اساسا این شرایط واجد چنین درگیری و تقابلی نخواهد بود. نکته جالب توجه دیگر اینکه ماندن و تاکید بر ایدهای که چندان قابلیت دراماتیزه کردن آن را از بین برده است، عملا نیمی از فیلم را بدون هیچ اتفاقی به ترسیم زندگی روزمره این سه شخصیت میگذراند. در این میان خرده داستانهایی وارد فیلم میشوند که هیچ ارتباطی با موضوع اصلی ندارند و نقشی در پیشبرد اهداف شخصیتها در کلیت اثر ایفا نمیکنند. وجود این خرده داستانها قرار است بار بی چیزی فیلم را به دوش بکشد. اتفاقاتی که به جای پاسخ دادن به سوالاتی که در حین فیلم مطرح میشود، هیچگونه کارکردی در روند کلی داستان ندارد. تا پایان فیلم مخاطب متوجه علت جدایی شکو از فریدون نمیشود. مسئلهای که اساسا برای ارتباط فعلی این دو در شرایط و موقعیتی حساس میتواند یکی از مهمترین اطلاعاتی باشد که فیلم را به پیش میبرد و فهم ما را از گذشته و تصمیم فعلی آنها ملموس میکند. ضمن اینکه این جدایی به اختلافات عمیقی میان شکو و فرزندانش منجر شده و آنها پس از سالهای بسیار زیادی که از این اتفاق میگذرد، حتی حاضر به ملاقاتی چند دقیقهای با شکو نیستند. عملا شخصیتها از وضوح قابل درکی برای مخاطب برخوردار نمیشوند.
در کنار بی کارکردی خرده داستانها، آنچه فیلم را از موضوع آن در پرداخت سینمایی مجزا میکند، عدم فهم بصری از موضوعی است که ارائه میدهد. کارگردان در پلانهای متعددی از فیلم، به مدد شغل شکو (رنگرزی) تصاویری کارت پستالی و جشنوارهپسند از او در قابهای متعدد ارائه میدهد و عنصر رنگ و بازی با آن در فیلم بسیار مورد توجه قرار گرفته است. اما استفاده از این عناصر بصری تنها به زیبایی قابها کمک کرده و ارتباطی با مضمون فیلم ندارد. این ویژگی تمهید دیگری است برای پر کردن فضاها و حفرههای خالی فیلمی که در ایده باقی مانده و نمیتواند فکر اولیه داستان خود را به درامی قابل دیدن و سینمایی بدل سازد. پرداختن به وجه بصری نامرتبط حتی با طراحی لباس و صحنه براساس جغرافیایی که فیلم در آن میگذرد نیز همخوانی ندارد. روایت داستانی «بنفشه آفریقایی» در شهر آمل میگذرد اما نوع طراحی لباس، بیان، سبک زندگی، معاشرت و... آنها نسبتی با روستایی در شهر آمل برقرار نمیکند و به نظر میرسد این انتخاب نیز تنها برای بهرهگیری از ویژگیهای بصری این روستا باشد. فیلمساز در استفاده از این محیط حتی لازم ندیده شخصیتها را کمی با بافت محیطی که در آن قرار است داستان را روایت کنند هم سنخ کند. ضمن اینکه موقعیت حساس آنها در این داستان با انتخاب شهری کوچک مانند آمل یا انتخاب کلانشهرهایی که فیلم میتوانست در آنجا ساخته شود بسیار متفاوت است. علت انتخاب این منطقه ارتباطی با این موقعیت ندارد. در حالیکه میتوانست به تشدید تنش و کشمکش براساس موضوع دامن بزند اما عملا هیچ کارکردی به جز گرفتن قابهایی زیبا در منطقهای سرسبز و پر باران ندارد. این عدم کارکرد در انتخاب نام فیلم هم وجود دارد.نامی زیبا و بی ربط به مضمون و داستان فیلم.
با تمام این تفاسیر، چقدر میتوان با شخصیت اصلی فیلم همراه شد و او را درک کرد؟ اگر او تا این میزان با گذشت و مهربان است و میتواند به دلیل تنهایی و بیماری همسر سابقش دست به چنین انتخابی بزند، چگونه در طی سالهایی که از فرزندانش دور بوده، نتوانسته آنها را به باوری درست از شرایط زندگی خود و همسرش برساند؟ چرا تنفر فرزندانش او را آزار نمیدهد و از موقعیت پیش آمده برای ترمیم گذشتهای که آنها به نادرست او را مقصر میدانند اقدام نمیکند؟ پرداختن به عمق ارتباطی که میان شخصیتها وجود دارد و بازنگری در گذشتهای که ناروا در آن مقصر خوانده شده، میتوانست فیلم را به واکاوی موقعیتهای پیچیده زندگی او در دل اتفاق پیش آمده سوق دهد. اما عملا فیلم ارادهای برای نگاهی عمیق و باورپذیر از موقعیتی که ارائه میدهد ندارد و تنها قصد دارد بر ممنوعیت آن تاکید کند. ممنوعیتی که برای امکان به نمایش در آوردن آن روی پرده سینما باید از حساسیتهای آن کاست. بنابراین عطای پرداختن به موقعیتی برای رسیدن به درکی درست و به دور از قضاوت را به لقای ممنوعیت آن بخشیده است.
رویا سلیمی