سال ۱۸۹۴ در چنین روزی تاجگذاری کرد و در ۲۶ سالگی جای تزار مُرده، یعنی پدرش آلکساندر سوم را گرفت. روز نخست با این جمله که «من درباره مسائل کشور مطلقا چیزی نمیدانم» آن دسته از مردان امپراتوری را که در آن سالهای پرالتهاب به این تزار جدید امیدها بسته بودند، مبهوت و دلسرد کرد.
روزنامه اعتماد نوشت: «نوشتهاند نیکلای دوم از صلابت و قاطعیت بیبهره بود و شهامت گرفتن تصمیمهای سخت را نداشت. با دختری ازدواج کرد متولد آلمان، بزرگ شده در انگلیس به نام آلکساندرا (نوه ملکه ویکتوریای بریتانیا) که نه به زبان روسی صحبت میکرد و نه از پیروان کلیسای ارتدوکس روسیه به شمار میرفت. ازدواجش را مردم عادی روسیه نپسندیدند و عدهای آن را مصداقی از رخنه و حتی سیطره فرهنگ آلمانی بر دربار کشورشان دیدند. نیکلای به این حرفها اعتنایی نمیکرد و همیشه از آنهایی که به او انتقاد یا اعتراضهای دلسوزانه و ملایم داشتند فاصله میگرفت. به قول لئون تروتسکی - که البته با همه وجود از نیکلای و کل خاندان رومانف متنفر بود - او فقط همنشینی و گفتوگو با «احمقهای چاپلوس» را دوست داشت و در مواجهه با حقایق تلخ و مسائل جدی درمانده و فلج میشد.
سال ۱۸۹۴ در چنین روزی تاجگذاری کرد و در ۲۶ سالگی جای تزار مُرده، یعنی پدرش آلکساندر سوم را گرفت. روز نخست با این جمله که «من درباره مسائل کشور مطلقا چیزی نمیدانم» آن دسته از مردان امپراتوری را که در آن سالهای پرالتهاب به این تزار جدید امیدها بسته بودند، مبهوت و دلسرد کرد. هر چند عده دیگری از مردان دولت و دربار، این وارث خاندان رومانف را از نزدیک و بهتر میشناختند و میدانستند که او مرد رویارویی با بحرانها نیست. همان روز تاجگذاریاش هم چند حادثه بد و ناگوار روی داد که برای خیلیها نشانههایی از شومی و نحوست تلقی شد.
حین مراسم که در کلیسای اوسپنسکی مسکو برگزار میشد صلیب سن آندرو از گردن نیکلای به زمین افتاد. نفس برخی شاهدان که بالاترین نشان افتخار کشورشان را زیر پا افتاده میدیدند، برای لحظاتی قطع شد. از آن بدتر این که در تجمع فقرایی که به امید دریافت هدایای روز تاجگذاری در یکی از میدانهای شهر مسکو جمع شده بودند عده زیادی زیر دست و پا ماندند و کشته شدند. نوشتهاند که تعداد کشتههای آن حادثه که بسیاری از آنان کودک بودند از هزار نفر بیشتر بود. تزار بیخبر یا بیتوجه به آن چه روی داده بود به سالن رقص سفیر فرانسه رفت و به جمع مهمانانی که آنجا منتظرش بودند، پیوست. با این کارش دلایل بیشتری به مخالفان داد تا از او و از حکومتی که او در راس آن بود، متنفر باشند.
دوره سلطنتش چنین آمیخته به نحسی و با فاجعه شروع شد و بسیار بیشتر از آن چه انتظار میرفت، تا انقلاب ۱۹۱۷ ادامه یافت. حوادث زیادی در این مقطع حدود ۲۳ ساله روی داد؛ از جنگ با ژاپن و شکست در منچوری و تجاوز به ایران و اشغال آذربایجان و گیلان گرفته تا درگیر شدن در جنگ اول جهانی که امپراتوری تزاری - عاجز از به کار بستن تدبیری برای کاهش تضادها و تناقضهای درونیاش - از این آخری قِسِر در نرفت. نیکلای دوم در بحبوحه انقلاب و ناآرامیهای همراه آن، به پیشنهاد جمعی از فرماندهان نظامی از حکومت کنارهگیری کرد و مدتی، کنار خانوادهاش در حبس خانگی ماند. قرار بود محاکمهاش کنند اما بعد که جنگ داخلی شدت و خشونتها بالا گرفت و ماجرا به مسیر دیگری افتاد. بلشویکها او را همراه با تمام اعضای خانواده و خدمتکارانش تیرباران کردند و حتی پزشکی که با آنان بود و نیز سگ خانگیشان را هم کشتند.»