بررسی بیش از پیش پیامدهای پیدا و پنهان حادثه پلاسکو در جامعه، موضوعی است که به سادگی نباید از کنار آن گذشت. در روزهای اخیر و با اظهارات مختلف مسئولان امر درباره چگونگی و چرایی این رویداد مهیب، شاید نکتهای که مغفول ميماند همان موضوعی است که کمتر مسئولان ما بدان توجه ميکنند؛ یعنی آسیب شناسی تبعات روانی و اجتماعی این واقعه در جامعهای که بنابر آمارهای رسميوزارت بهداشت، بخش مهمي از مردمش گرفتار افسردگی هستند.
بررسی بیش از پیش پیامدهای پیدا و پنهان حادثه پلاسکو در جامعه، موضوعی است که به سادگی نباید از کنار آن گذشت. در روزهای اخیر و با اظهارات مختلف مسئولان امر درباره چگونگی و چرایی این رویداد مهیب، شاید نکتهای که مغفول ميماند همان موضوعی است که کمتر مسئولان ما بدان توجه ميکنند؛ یعنی آسیب شناسی تبعات روانی و اجتماعی این واقعه در جامعهای که بنابر آمارهای رسميوزارت بهداشت، بخش مهمي از مردمش گرفتار افسردگی هستند. از این منظر و با توجه به حساسیت موضوع به سراغ دکتر حسن موسوی چلک رییس انجمن مددکاری اجتماعی کشور و مدیرکل دفتر مدیریت عملکرد سازمان بهزیستی رفتیم و در بخشی از گفت و گو به موضوع افزایش نشاط اجتماعی هم نقبی زدیم. گفتوگوی «مردمسالاری» با موسوی چلک را ميخوانید:
در یک نگاه آسیب شناسانه، تبعات روانی حادثه پلاسکو در جامعه چه مسائلی ميتواند باشد؟
ببینید هر حادثهای که در جامعه اتفاق ميافتد یکسری پیامدها از خود بر جای ميگذارد. در حادثه پلاسکو به عنوان اتفاق مهیبی که هم مسوولان و هم افکارعمومي را به شوک برد از نظر اجتماعی چند پیامد حاصل شد. اولین بخش آن ترس و هراس اجتماعی بود که چه بسا در دل مردم هراسی ایجاد ميشود که در ورود به این پاساژهای قدیمي با دلنگرانی همراه است. این دلنگرانی، هم برای کسانی است که در این مجموعهها کار ميکنند و هم برای خریداران. نکته بعدی که خیلی مهم است اعتماد به مدیریت بحران در کشورمان است. مدیریت بحران ما در مورد حادثه پلاسکو نشان داد که خودش بحران زده است و این بیاعتمادی بیش از هر چیزی مردم را نگران کرده است. اینکه مدیریت درستی در شرایط بحران صورت نگرفت چند پیام دارد. نخست اینکه ما افراد مناسب را برای پستهای اینچنین حساس انتخاب نکردیم. چرا که مدیریت بحران آدميميخواهد که رفع بحران کند. اگرچه این مسئله تقریباً در خیلی از حوزههای مدیریتی ایران مشهود است. بخش بعدی که در رابطه با حادثه پلاسکو نگرانکننده بود این عدم اطمینان مردم به نظام تصمیمگیری کشور بود. این عدم اطمینان فشارهای روانی و اجتماعی زیادی بر شهروندان به جا ميگذارد. لذا این ترس باعث ميشود که این تفکر که من باید بیشتر به فکر خودم باشم در جامعه افزایش یابد چون دیگر نميشود به کسی اعتماد کرد. نکته دیگر در مورد حادثه پلاسکو آن بخشی است که مردم در مورد ایمنی و حفاظت از خودشان برای پیشگیری به معنای عام سرمایهگذاری نميکنند. دلیلش هم این است که این تفکر در جامعه ما نهادینه نشده و این خیلی ناگوار است. نکته بعدی به نظر من به عنوان یک شهروند این است که چقدر نهادهای مربوطه در حفاظت از جان و مال مردم کم تفاوتند. وقتی شما ميبینید که بارها و بارها در طول سالهای متمادی به مسئولان این ساختمان در مورد ضعف ایمنی تذکر داده شد اما اقدام پیشگیرانه جدی برای آن صورت نگرفت تا اینکه این حادثه سهمگین پدید آمد. به راستی مسوولین برای حفاظت از جان مردم چه کردند؟ حتی دیدیم که مردم هم این نوع هشدارها را خیلی جدی نميگیرند.
ما در جلسات پیشین شورای شهر تهران دیدیم که تعدادی از حامیان شهردار در شورای شهر از امضای دو فوریت کمیته حقیقتیاب حادثه پلاسکو سر باز زدند در حالیکه این دو فوریت نشان از اهمیت حقیقتیابی در این واقعه دارد.
وقتی موضوع یک حادثه عظیم را که ظاهرا بر اساس آتشسوزی اتفاق افتاده رنگ و بوی سیاسی ميدهند نشان از ضعف مدیریت دارد.
اطلاعرسانی صداوسیما را به عنوان مرجع انحصاری پوشش این حادثه چطور ارزیابی ميکنید؟
به نظر من بخش عمدهای از آنچه که در رسانه ملی در مورد پلاسکو گزارش شد توجیه بود، یعنی واقعیتهای پلاسکو در رسانه ملی ما بازگو نشد. علیرغم اینکه خیلی تلاش کردند و شبکه خبر24 ساعته گزارشش را پخش ميکرد. اما نکته بعدی نقشی بود که شبکههای اجتماعی در این حادثه داشتند. آن هم یک بخش به عنوان «شهروند خبرنگار» که خوب بود و یک بخش اطلاعات غیرواقعی بود که در این رسانههای مجازی منتشر ميشد. البته وقتی مرجع اطلاعرسانی شفاف و بدون ممیزی وجود نداشته باشد طبیعتا مردم به شایعهها اعتماد ميکنند. بعد از این همه بحران ميبایست یک واحد اطلاعرسانی قابل اعتماد به مردم اطلاعرسانی ميکرد. خیلی از مردم ميگفتند ما اخبار درست را از رسانههای آن طرف آب پیگیری ميکنیم که این یعنی به اخبار خودمان اعتمادی نميکردند که این برای جامعه و رسانههای ما خیلی بد است. ما باید در این شرایط یک سیاست رسانهای برای خودمان داشته باشیم چون وقتی اخبار درست ارائه نميشود آن وقت شایعات موجسواری ميکنند و با توجه به گسترش شبکههای اجتماعی و دسترسی مردم به شبکههای اجتماعی دیگر نميتوانستیم این بخش را ساماندهی کنیم. نکته دیگر در مورد حادثه پلاسکو که کمتر به آن توجه شد فرافکنی مسوولین در مقابل بزرگ کردن شایعات پلاسکو است. من ميگویم آتشنشانان ما واقعاً جانفشانی کردند. اما آنچه که اتفاق افتاد این بود که آن قدر فرافکنی کردیم که آن بخشی که باید پاسخگو ميبود به راحتی در سایه ماند. آنهایی که باید جوابگو ميبودند آرامش خودشان را داشتند و به کسی جوابگو نبودند. اما نوع حادثه به گونهای بود که نه فقط افکارعموميکشور ما تاثیر پذیرفتند حتی کشورهای دیگر پیام تسلیت فرستادند. در مقابل نوع واکنش ما را درنظر بگیرید. آیا این مسوولیتپذیری در قبال مردمياست که ما به واسطه آنها مدیریت ميکنیم؟
فکر ميکنم اقدامات خودجوش مردمي تاثیرات مثبت بسیاری برای سانحه دیدگان و بازماندگان این حادثه داشت.
حادثه پلاسکو اتفاقی بود که افکارعمومي از کودکان تا بزرگسالان واقعاً درگیرش شدند. پیام مثبتش این بود که مردم در این گونه مواقع با بهرهگیری از ظرفیتهای فرهنگیشان قدردان کسانی هستند که خدمت کنند و در مورد آتشنشانان عزیز این موضوع عینیت پیدا کرد. یا همین مراجعه مردم به سازمانهای انتقال خون بدون آنکه کسی از آنها بخواهد. حتی در شهرهای مختلف مردم بنر و پارچه نوشت ميزدند و از آتشنشانها قدردانی ميکردند. ما در این حادثه دو گروه را فراموش کردیم. کارگرانی که ميبایست بیمه بشوند و وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی فرصتی را از این حیث فراهم کرد که ميتواند یک تکیهگاهی برای این قشر زحمتکش جامعه باشد. گروه دوم کسانی هستند که کاسب آنجا بودند و بواسطه این اتفاق زندگیشان از این رو به آن رو شد. آنهایی که خسارت مالی دیدند بازاریان بودند. برخی از بازاریان آمدند و پیشنهاد کردند که آمادهاند به آنها تا یکسال مکان رایگان برای کسب و کار بدهند که عموماً هم از قشر مذهبی بازار بودند. این امر ميتواند باعث اطمینانبخشی مردم بشود. حاکمیت باید به عنوان یک پشتوانه اجتماعی در شرایطی که کشور خواسته یا ناخواسته دچار بحران ميشود، حمایت بکند. این بازاریان زیان دیده در چرخه اقتصاد کشور نقش داشتند و نميشود به راحتی از کنارشان گذشت. من شنیدم بعضی از مردم چکهای این عزیزان را به مراجع ذیربط تحویل دادند تا آسودگی خیال بازاریان خسارت دیده را فراهم کنند. این رفتارهای اجتماعی بسیار قشنگ است.
از روز اول خیلی از مسوولان اعلام ميکردند که مردم آنجا حضور پیدا نکنند. من اگرچه با آنها موافق بودم اما باید بپذیریم این خیلی خوب است که مردم برای جامعهشان نگرانند و واکنشهای این چنینی نشان ميدهند.آیا این حضور یک پیام مثبت از جامعه پویا نیست؟
بله درست است اما از دو منظر باید به این قضیه نگریست.حساسیت مردم خوب است چون اگر نبود این رفتارهای مدنی و انسان دوستانه در حمایت مردمياز حادثه دیدگان روی نميداد. اما نکته دیگر را هم باید مدنظر قرار بدهیم و آن تجمعی است که ممکن است امدادرسانی فوری را مختل کند. ما در انجمن مددکاران اجتماعی ایران کمپینی گذاشتیم با عنوان «امدادگران مشغول نجات اند لطفاً مزاحم نشوید». شاید اولین کمپینی بود که بعد از حادثه پلاسکو راه اندازی شد. دلیلش هم این بود که مردم را نسبت به این موضوع حساستر بکنیم که با عدم حضورمان بستر را برای سرعت در امداد و نجات ایجاد کنیم. در زلزله بم هم این اتفاق مشهود بود و با اینکه خیلی از مردم آمده بودند اما نقشی را نميتوانستند ایفا کنند و بیشتر دست و پاگیر بودند. در عین حال که این نوع نگرانی مردم ارزشمند است اما این را هم باید بپذیریم که در مواقع بحران کسانی که تخصصی دارند و ميتوانند کمک کنند باید حضور داشته باشند. گرچه معتقدم این نوع حضور مردم ميتواند تسلی دهنده باشد و نقش حمایتی پررنگی ایفا کند. در هر صورت حضور مردم با این شیوه خودجوش و غیرسازماندهی شده با هدف تقدیر از امدادگران و آتشنشانان بردل نشست. این یک امیدواری را برای آتشنشانان و امدادگران که در راه حفظ سلامت مردم تلاش ميکنند داشته و انگیزه شان را برای کار بهتر تقویت ميکند. در نگاه دیگر این حادثه تلنگری بود که باعث شد مردم نسبت به اطراف خودشان حساسیت بیشتری پیدا کنند. مردم نسبت به بیمه ساختمانشان حساستر شدند. پلاسکو یک عارضه بود. اگر یک فرهنگ سازی در بخش ایمنی صورت بگیرد نوعی تجربه مثبت است که درسهای بسیاری برای جامعه داشت. البته یک غم عمومي هم در جامعه سرایت پیدا کرد.
شاید جامعه ما آمادگیاش را ندارد؟
بله جامعه ما در شرایط بحران آمادگیاش را ندارد. به همین دلیل رفتارهای واکنشی از خودش بروز ميدهد و چون آمادگی نداریم تبعات روانی و اجتماعی این حوادث بیشتر دیده ميشود. واقعیت این است که ما در بخش بازتوانی مصائب اجتماعی یک برنامه عملیاتی مشخص و قابل اجرا نداریم. برنامهای در سازمان مدیریت بحران نوشته شده ولی ما دیدیم که در حادثه پلاسکو عملا آن برنامهها خیلی جدی مورد توجه قرار نگرفت. این باز هم ضعف مدیریت بحران ما بود. چون وقتی اتفاقی این چنین سهمگین ميافتد ما باید بازتوانیهای اجتماعی را بعد از مرحله آواربرداریها داشته باشیم که بخشی از آن هم توجه به افکارعمومياست. ما عملا هیچ برنامهای برای بازتوانیهای اجتماعی در سطح افکار عمومينداشتیم. انجمن ما یعنی انجمن مددکاران اجتماعی ایران به آتشنشانی، وزارت کشور، شهرداری تهران و استانداری و هلال احمر آمادگی خود را اعلام کرده بود تا برای حادثهدیدگان و خانوادههایشان بازتوانیهای اجتماعی انجام دهیم که ظاهرا نیازی احساس نکردند.
پس چراهیچ واکنشی نشان ندادند و از این ظرفیت تخصصی کمک نگرفتند؟
چون اعتقاد جدی به بازتوانیهای اجتماعی و تاثیرش بر جامعه ندارند. ما3000 نفر از اعضای انجمن مان را آماده کرده بودیم اما آن اعتماد نیست. ما آمدیم کمپین گذاشتیم و همان روز اول به دستگاههای مرتبط نامه زدیم .از طریق خبرگزاریها هم اعلام آمادگی کردیم چون ما به عنوان یک تشکل تخصصی وظیفه داریم در هنگام سوانح این کمکها را انجام بدهیم و در سوگندنامه مددکاری اجتماعی به آمادگی برای ارائه خدمات در این نوع حوادث سوگند یاد کردیم. اما از حضور بدون هماهنگی اجتناب کردیم چون در این صورت بیتوجهی به مدیریت بحران ميکردیم. نکته دیگر اینکه باید ظرفیت مطالبهگریمان را بالا ببریم و کانالیزه کنیم. مثلاً در تشییع جنازه شهدای آتشنشان شاهد بودیم که شعار برخی مردم این بود:«قالیباف قالیباف،استعفاء استعفاء». من کاری ندارم که این شعارها دراین شرایط خوب یا بد است اما حادثه پلاسکو ميتواند یک دلیل باشد برای اینکه مردم در خصوص ایمنی از دستگاههای مسوول مطالبه گری هم داشته باشند. مگر ما قبل از پلاسکو نميتوانستیم مطالبهگری داشته باشیم؟ امنیت حق مردم است. یکی از وظایف حاکمیت این است که امنیت ایجاد کند.امنیت فقط به حفظ مرز نیست و امنیت روانی و اجتماعی در کنار امنیت انتظاميميتواند کمک کننده باشد.
تبعات سلفیهای متعدد در حادثه پلاسکو چه بود که اینقدر در حادثه پلاسکو پررنگ شد؟
موضوع سلفی در این برنامهها و حوادث همیشه بوده و هست. اتفاقا من مصاحبه ای دراین مورد داشتم. به نظر من اینها باید تبدیل به یک فرهنگ سازی بشود. چرا که این نوع واکنشها یک جایی برای جبران کمبودهای فردی ست که ميخواهد بگوید من اولین نفری هستم که این خبر بد را پوشش ميدهم و برایم مهم است که چقدر لایک ميگیرم. این نشان ميدهد ما هنوز به مرحله بلوغ نرسیده ایم تا از فضای مجازی درست استفاده کنیم. البته موضوع شهروند-خبرنگار داستانش فرق ميکند. شهروند-خبرنگار یک اتفاقی بود که براساس مستندات بود و ساختگی نبود.
با همه این تفاسیر و تعابیر و رویدادهای منفی احساس ميشود جامعه ما دچار نوعی افسردگی جمعی شده است. آیا موافقید؟
بله صد در صد؛ ما یک شاخصی داریم به عنوان شاخص اختلالات روانی که از هر 23 نفر مردم کشورمان یک نفر به این اختلال دچار هست. وزارت بهداشت هم امسال آمار داده که 12 درصد مردم ما افسردگی دارند. ما باید به نشاط و شادابی اجتماعی نزدیک بشویم. اختلالات روانی، آمار پروندههای قضایی، آمار خشونتهای اجتماعی و خانوادگی، آمار سرقت، آمار آسیبهای اجتماعی درون خانواده، افزایش مصرف مواد مخدر، آمار ورودی زندان، درگیریها و حتی مشکلاتی که ما در فضای مجازی داریم همه و همه یک پیام دارد.
ما باید برای پویایی اجتماعی در زندگی مردم مان فکری کنیم. منظورم از «ما» هم خود مردم هستند و هم حاکمیت. هر دو گروه باید در این بخش ایفای نقش کنند. حاکمیت باید بسترسازی بکند. ولی وقتی ميآیند و کنسرتی را لغو ميکنند معلوم است که سفر به دوبی و آنتالیا جایگزینش ميشود. معلوم است برگزاری پارتیهای مختلط زیرزمینی افزایش پیدا ميکند. شادی حق مردم است. اگر از راه مشروع به دست نیاورند از راه غیر مشروع دنبالش ميگردند. معمولاً جایی که آدم حس سرزندگی ميکند رفتار ما رفتار محبتآمیزتری است. باید در چارچوب ضوابط بسترسازی کنیم و نشاط و شادابی را در زندگی حفظ کنیم.
یکی از ابعاد شادی و نشاط جامعه که کمتر بدان پرداخته شده ارتباط بین سیاست و رخدادها و وقایع سیاسی با شادی و نشاط جامعه است. مثلا انتخابات ریاست جمهوری یازدهم و شادیهای خیابانی و سپس راهیابی تیم ملی فوتبال به جام جهانی و بعد از آن موفقیتهای پیاپی تیم ملی والیبال و ... یک نوع احساس شادی و نشاط را در جامعه ایجاد کرد.
بله و البته همین جشن عموميدر دهه فجر یا موفقیتهای سیاسی همانند برجام از مصادیق دیگر ارتباط رویدادهای سیاسی و نشاط اجتماعی است. برجام با خودش امید آورد و روح امیدواری را در جامعه افزایش داد. بدون شک موفقیتها و شکستهای سیاسی آثار مثبت یا منفی را برای کسانی که موفق ميشوند یا نميشوند به بارخواهد داشت. شاید یک شادی جمعی بزرگ دیگر بازی فوتبال ایران و استرالیا بود که مردم خودجوش به خیابانها آمدند و در موفقیت فوتبالیستها سهیم شدند. بعد از پیروزی آقای روحانی در انتخابات 92 هم همینطور بود مردم خودجوش به خیابانها آمدند. البته همیشه نشاط جمعی به منزله حضور در خیابان نیست. ما بعد از برجام به خیابان نیامدیم. مردم این موفقیت را حس کردند که در حوزه دیپلماسی است و آن را حق خودشان ميدانستند. کلیدواژه همه اینها هم امید و امیدواری است.
بسیاری از مردم، شادي را با ثروت در ارتباط ميدانند و مشكلات اقتصادي را عامل اصلي در افسردگي اجتماعي ميدانند. شما چقدر با این دیدگاه موافقید؟
این واقعیتی است که ثروت به تنهایی آن شادی پایدار را نميآورد. نميتوانم بگویم مولفههای رفاه تاثیرگذار نیست بلکه تاثیرگذار هست ولی اینکه الزاماً آنهایی که مرفهاند بانشاطترند یا فقیران غمگینترند کاملا اشتباه است. نوع نگاه به زندگی همه چیز را زیبا ميکند. عینک من عینک خوشبینی است. در سختترین شرایط هم امید و حرکتم را دارم. نوع نگاه ما به امور و استرسهایی را که به خودمان تحمیل ميکنیم با عینک خوشبینی ميتوانیم دور کنیم.
طی مطالعاتی که از تحقیقات منتشر شده سازمانهای بینالمللی مثل موسسه گالوپ، دانشگاه لستر یا مجله فوربس داشتم دیدم که کشور ما در تمام آمارهای بینالمللی از حیث میزان نشاط اجتماعی در ردههای پایین تر از میانگین قرار دارد. چرا میزان شادی در کشور ما اینقدر پایین است؟
ببینید چند دلیل در این موضوع دخیل است. نخست اینکه گاهی ما خودمان هم به پژوهشهایی که در سطح بینالمللی انجام ميشود اعتراض داریم. همیشه این نکته را مدنظر داریم که تعریف و تفسیر را از مولفهها برداریم. مثلاً در یکی از پژوهشهای بینالمللی که سال2014 انجام شد مولفههایش با پژوهشهای سابقش تفاوت اساسی دارد و این ميتواند به نوعی آمارهایی را که آن نهاد ارائه ميکند با تردید مواجه کند. یک جاهایی هم این آمارها و این نوع تصمیم گیریها خیلی سیاسی است اما این نافی این نیست که ما نگاه واقع بینانه ای نسبت به نشاط در کشور خودمان نداشته باشیم. افزایش موادمخدر، افزایش خشونت، افزایش جرم اینها هیچ کدام نشانه سرخوشی جامعه ما نیست. این معضلات نشان ميدهد که ما برای این موارد باید فکری بکنیم. این بخش هم به چند چیز برميگردد. یک بخش خود ما هستیم، چرا که ما فکر ميکنیم دیگران باید ما را شاد کنند و خودمان عامل شادی نیستیم. نکته دیگر اینکه یک جوری شادیهایمان را پنهان ميکنیم اما غمها را بروز ميدهیم. در حالی که ما ظرفیتهای فرهنگی زیادی داریم. بخشی از این ظرفیتها برميگردد به سنتهای ملی ما مثل نوروز، مثل چهارشنبهسوری.
ميتوانید برخی از این آیینهای قومي را که موجب افزایش این حس طراوت اجتماعی ميشد نام ببرید؟
بله، مثلا در فرهنگ مازندران: جشن خرمن، جشن سلام، جشن تتی؛ در استان مرکزی بیل گردانی یا جشن عروس گلی در گیلان. من فکر ميکنم پدربزرگان ما بهتر از ما یاد گرفته بودند که چگونه خستگیهای ناشی از کارهای روزانه را بدر کنند. آن هم با ایجاد فرصتهایی که دور همدیگر داشتند و انجام بازیهای محلی که عموماً بازیهای گروهی بود و تحرک و مشارکت جمعی داشت. ضمن اینکه استرسها و فشارهایی که الان داریم در گذشته نبود. تکنولوژی اگر فرصتهایی را ميآورد مضراتی هم دارد. ما در یک مقطعی با این ظرفیتها مخالفت کردیم. با چهارشنبه سوری مخالفت کردند اما الان کار به جایی رسیده که نگران از یاد رفتن چهارشنبهسوری هستیم. همان جشن خرمنی که داشتیم و نماز شکر ميخواندیم و اولین گونی محصول را ميدادیم به خانوادههای نیازمند و خمس و زکات مان را ميدادیم.همه اینها دارای پیام مثبت بود.
نوروز در پیش است و در قامت یک جشن ملی دیرین برای ما شیرین است. آیا از این فرصتها ميتوان برای افزایش نشاط اجتماعی استفاده کرد؟
نکته مهم جشنی مثل نوروز که یکی از بزرگترین جشنهای ملی ما است این است که همه ایرانیان آن را بزرگ ميدانند. باید نوروز را بزرگ داشت چون نوروز حامل پیامهای اجتماعی متعددی است. مانند اینکه آدمهایی که باهم قهر هستند، آشتی ميکنند، ميگویند اگر غبار خانه را دور ميریزی غبار دلت را هم بتکان. نکته دوم اینکه نوروز صمیمیت بین افراد خانواده را زیاد ميکند. اگر امروز به دلیل گرفتاریهایی که داریم کمتر امکان دارد با هم باشیم، نوروز تنها فرصت حضور مستمر کنار همدیگر است. نوروز تنها فرصتی است که همه اقوام را ببینیم. نکته سوم اینکه در نوروز چهره مردم شاد است. حتی پوشش مردم شاد است. تغییر فصل خیلی به شادی کمک ميکند. مردم خودشان شاد ميشوند و شادی را به یکدیگر انتقال ميدهند. من نوروز که به اراک ميروم خیلی برایم جالب است که هنوز به من جوراب عیدی ميدهند. باور کنید سالهای سال است که من جوراب نميخرم. این جوراب نیست که ميدهند بلکه محبت است نشان ميدهند که بر دل مينشیند و در خاطر آدم ميماند. معمولاً در نوروز ما سعی ميکنیم هوای افراد ضعیف را داشته باشیم. این خیلی زیباست که به بهانه نوروز این همه رفتار قشنگ داریم. حتی سفر با خانواده هم خیلی کارکرد مثبتی دارد.
در فرهنگ دینی ما شادی و نشاط جایگاه محکميدارد اما انگار برخی دوست دارند چهره عبوسی از اسلام ارائه دهند و آنقدر که به عزاداریها بها ميدهند به اعیاد مذهبی اعتنا نميکنند. چرا؟
ببینید اسلام دین زندگی و نشاط است. پیشوایان دین ما ميگفتند که عزاداری سه روز است. اسلام اصلاً مخالف شادی نیست. دین اسلام کامل ترین دین است و برای همه کارها راهنما دارد. گاهی مواقع ما تعبیرها و تفسیرهای خودمان را از اسلام ارائه ميکنیم. این تعبیر ماست که دین اسلام را دین غم نشان ميدهیم. همین شبهای قدر شبهایی هستند که مردم بیشتر از شبهای دیگر اشک ميریزند و دعا ميکنند اما روز بعدش با حس خوبی از خواب برميخیزند. اما باید قبول کنیم که ما برای غمهایمان ستاد تشکیل ميدهیم اما به اعیاد مذهبی توجه کمتری نسبت به مناسبتهای غمگین داریم. ما تفسیرهای خاصی از این موضوع ميکنیم و فکرميکنیم برای غمها باید خودمان را بکشیم ولی شادی را یواشکی انجام بدهیم. ما نیاز به شادیهای گروهی داریم. شادیهای گروهی ما را به همدیگر نزدیک ميکند. آنچه که ما نیاز داریم هر دو اینها در کنار همدیگر است.
گفت و گو : نیما نوربخش/مردم سالاری