29 خرداد 96 مصادف با چهلمین سالگرد هجرت دکتر علی شریعتی است. هنوز پس از ۴ دهه در جامعه آکادمیک ایران کاری جدی بر روی نظریات شریعتی صورت نگرفته است. برخی او را جامعه شناس می شناسند و برخی او را مورخ و بعضی دیگر ابعاد آکادمیک وی را نفی و حتی ادعا می کنند که شریعتی تحصیلات آکادمیک خود را در فرانسه در سطح دکتری به درستی به پایان نرساند، البته هستند بی شماری دیگر که او را معلم انقلاب قلمداد می کنند و بحرانهای جامعه معاصر ایران را به او و افکارش نسبت می دهند و هستند دیگر کسانی که او را مبرا میدانند و معتقدند که گفتمان شریعتی به درستی فهم نشده است. به راستی شریعتی که بود؟
29 خرداد 96 مصادف با چهلمین سالگرد هجرت دکتر علی شریعتی است. هنوز پس از ۴ دهه در جامعه آکادمیک ایران کاری جدی بر روی نظریات شریعتی صورت نگرفته است. برخی او را جامعه شناس می شناسند و برخی او را مورخ و بعضی دیگر ابعاد آکادمیک وی را نفی و حتی ادعا می کنند که شریعتی تحصیلات آکادمیک خود را در فرانسه در سطح دکتری به درستی به پایان نرساند، البته هستند بی شماری دیگر که او را معلم انقلاب قلمداد می کنند و بحرانهای جامعه معاصر ایران را به او و افکارش نسبت می دهند و هستند دیگر کسانی که او را مبرا میدانند و معتقدند که گفتمان شریعتی به درستی فهم نشده است. به راستی شریعتی که بود؟ فهم او در جهان معاصر چه اهمیتی دارد؟ در یادداشتهای کوتاه زیر دکتر سید جواد میری، جامعهشناس و فیلسوف به بررسی اندیشه های شریعتی و اهمیت اندیشههای او برای جهان معاصر و شریعتی در زمانه ما می پردازد. میری از اندیشمندانی است که بر روی متفکران معاصر ایران تحقیقات وسیعی داشته و کتابهای مختلفی به زبان فارسی و انگلیسی در مورد بیشتر آنها منتشر کرده است.
******
آیا می توان راهی بین شریعتیمداری و شریعتیستیزی برگزید؟ اگر پاسخ به این پرسش ایجابی است آنگاه باید این سوال را مطرح نمود که راه میانه چیست؟ به نظرم، راه میان این دو طیف طریق دیالوگ با شریعتی است و مقصودم از این گفتگو این است که شریعتی را به مثابه شخص نبینیم بل او را جریانی فکری ببینیم، زیرا دیدن شریعتی به مثابه شخص ما را دچار کیش شخصیت خواهد کرد و فهم گفتمانش را از ما سلب خواهد نمود. دیالوگ با شریعتی یعنی در موضع یک سوژه قرار گرفتن و از آن منظر با او وارد دیالوگ شدن. اساسا شریعتی به دنبال رهایی انسان از سیطره ابژه وارگی بود. به عنوان مثال، وقتی او رابطه شرق و جنوب با اروپا را نقد می کرد موضعش این بود که در نگاه یوروسنتریک جهان به دو اردوگاه بزرگ تقسیم می گردد: در یک سو انسان قرار دارد و در سوی دیگر بومی. به زبان دیگر، انسان یعنی سوژه یوروسنتریک(اروپامحوری) و بومی یعنی ابژه و شیئی در دستان سوژه یوروسنتریک و رابطه سوژه و ابژه رابطه دیالوجیک نیست، بلکه در چارچوب رابطه ارباب و رعیت تعریف می گردد. بنابراین ما امروز در وضعیتی هستیم که باید بتوانیم با جریان فکری که شریعتی یکی از مهمترین نمایندگانش است وارد یک دیالوگ بنیادین شویم، البته پرسشهای بی شماری مطرح است که چگونه و به چه نحوی باید این گفتگو را سازماندهی معرفتی نمود؟ برای اجرای چنین پروژه ای باید جمعی از جامعه شناسان و مورخین و فیلسوفان ایرانی گرد هم آمده اند تا بر حول محور شریعتی و اکنون گفتگو نمایند.
شریعتی در فراسوی مرزهای ایران
بسیاری از اصحاب علوم انسانی در ایران هنوز بر سر این بحث می کنند که آیا شریعتی جامعه شناس بود یا نه؟ در کنار این گونه بحث ها که در فضای آکادمیک در ایران در جریان است گفتگوهای دیگری هم در عرصه روشنفکری در ایران مطرح است که به نقد گفتمان شریعتی می پردازند. به نظر من، این هر دو گفتمان بسیار مفید و سازنده است زیرا در هر دو اندیشه شریعتی موضوع تفکر و متعلق تامل قرار می گیرد و اساسا آکادمی و عرصه عمومی با موتور «نقد» به حیات خود می تواند ادامه دهد، اما در کنار این دو جریان مهم در جامعه ایران جریان سومی هم وجود دارد که به شریعتی نه به مثابه موضوع آکادمیک و نه به مثابه یکی از جریانهای جریان ساز روشنفکری از منظر نقد یا Critique نگاه می کند بلکه تلاش در تخریب یا Destruction شریعتی و اندیشه او به هر وسیله ممکن است. این جریان تخریب در اندیشه برخی از اندیشمندان کنونی ایران مانند دکتر سید جواد طباطبایی و دکتر موسی غنی نژاد و حلقه مهرنامه به منصه ظهور رسیده است. به عنوان مثال، در مقالات یکسال اخیر مهرنامه می توان این سیر تخریب را به وضوح مشاهده کرد که برخی از نویسندگان در این حلقه داعش و سلفی گری را منتسب به اندیشه های شریعتی نموده اند و سنت اصلاحگران دینی همچون سید جمال الدین و اقبال لاهوری و شریعتی را بانی حرکتهای تروریستی چون القاعده و داعش در قرن ۲۱ دانسته و بلاهت را به جایی رسانده اند که برای مدیریت توحش داعشی برگشت به تشیع صفوی را مطرح می کنند و چنین می پندارند که تمایز بین تشیع صفوی و تشیع علوی در منظومه فکری شریعتی مبتنی بر یک نگاه جوهرگرایانه به حاکمیت تاریخی صفویان در ایران است. هر که قدری با جامعه شناسی وبری آشنا باشد و مفهوم ایده آل تایپ ماکس وبر را شنیده باشد می فهمد که سخن شریعتی درباره تشیع علوی یا تسنن محمدی برساختن ایده آل تایپ هایی است که بتواند ما را در نقد اجتماعی یاری کند، نه اینکه برگشتی از بالای سر دولت صفوی به فراسوی آل بویه و دوران حکومت علویان در این سو و آن سوی جهان اسلام، البته خبط دیگر این باستانگرایان که سودای احیای پادشاهی اسلامیزه شده را دارند، این است که مفهوم بازگشت شریعتی را تحویل به برگشت می کنند و آنگاه جدل پهلوان پنبه را به راه می اندازند.
نکته دیگر که این باستانگرایان در فضای روشنفکری علیه سنت اصلاحگرایان به راه انداخته اند موضوع ملیت یا هویت ملی است که دکتر سید جواد طباطبایی در رأس این نحله قرار میگیرد که میگویند شریعتی بر ضد ملیت و هویت ملی ایرانیان قلم می زد. این خط تخریبی نیز مبتنی بر مفهوم نقد در سنت آکادمیک نیست بل یک روش تخریبی برای حذف حریف و فریب دادن افکار عمومی.
حال پس از این مقدمه کوتاه میخواهم مطلبی در باب جهانی شدن اندیشههای شریعتی در فراسوی مرزهای ایران را با شما در میان بگذارم. درباره حضور شریعتی در اروپا و آمریکا و ژاپن و مالزی و سنگاپور سخن خواهم گفت و به کارهای پروفسور داستین جی برد در آمریکا و پروفسور هیدکو در ژاپن و پروفسور چاندرا مظفر در مالزی و پروفسور العطاس در سنگاپور اشاره خواهم کرد. امروز درباره اثر جدید پروفسور وانگ جه جوانگ استاد دانشگاه خه فی می خواهم بگویم. خه فی مرکز استان آنخویی در نزدیکی شهر شانگهای چین می باشد و پروفسور جوانگ استاد جامعه شناسی و تاریخ در دانشگاه خه فی می باشد. او یکی از جامعه شناسان مبرز در چین است که در حوزه اندیشه ایرانی نیز کار کرده است. پروفسور جوانگ کتابی درباه علی شریعتی با عنوان «تحقیق در اندیشه و تفکرات علی شریعتی» به چاپ رسانده است که توسط انتشارات خلق نینگ شیا به چاپ رسیده است. او در این کتاب به صراحت می گوید که شریعتی یکی از پرنفوذترین جامعه شناسان ایرانی است که در سطح جهانی مطرح گشته است و آثار او در سالهای آینده مرزهای کشورهای دیگر را نیز در خواهد نوردید. این کتاب به زودی توسط دکتر عادل خانی به فارسی ترجمه خواهد شد.
شریعتی در جنوب شرق آسیا
۱۵ ژانویه ۲۰۱۷ در مالزی بودم و به سمیناری درباره دین و سیاست دعوت شده بودم و پس از اتمام سمینار خانم مریم لی برای شبکه تلویزیونی در کوالالامپور برنامه ای درباره شریعتی تهیه می کرد و از من دعوت کرد که درباره شریعتی و اهمیت آن در علوم اجتماعی مصاحبه ای داشته باشیم. در این گفتگو درباره برخی رئوس سوشیال تئوری شریعتی صحبت کرده ام و مقایسه ای بین شریعتی و سید حسین العطاس - نظریه پرداز شهیر مالزیایی که با مفهوم Captive Mind در سنت جامعه شناسی پسااستعماری شناخته می شود- کردم و اشاراتی به یکی از مفاهیم محوری شریعتی -استحمار- و تمایز آن با مفهوم الیناسیون و استعمار و استثمار نمودم، البته در عرصه علمی ایران که ذهن ها به شدت سیاست زده است سخن گفتن از شریعتی به مثابه یک نظریه پرداز در حوزه جامعه شناسی بدون در نظر گرفتن بستر سیاسی پساانقلاب تقریبا امری ناممکن به نظر می رسد. مثلا ما کمتر شاهد هستیم کسی از نظریات دورکهیم در جامعه شناسی دست بشوید تنها به این دلیل که او در رویکردهای سیاسی خویش در جنگ جهانی اول در دام نوعی از ناسیونالیسم افراطی گرفتار آمد که حتی منجر به مرگ فرزندش در جنگ شد و سرآخر دورکهیم دق مرگ شد. اهل نظر معمولا مسائل را مراتب بندی می کنند و استدلالشان این است که دورکهیم به مثابه نظریه پرداز قابل تفکیک از دورکهیم به عنوان کنشگر سیاسی می باشد، اما در تاریخ نگاری علوم انسانی در ایران هنوز این پختگی به چشم نمی خورد و مضاف بر این در عرصه عمومی اندیشه ورزانی هستند که مغرضانه تلاش در کاستن شریعتی به عنوان یک سوشیال تئوریست جهانی به یک کنشگر سیاسی هستند و اساسا شریعتی نخست را به محاق می برند تا بتوانند شریعتی دوم را به عنوان مسبب تمامی عقب ماندگیهای ۵۰ سال اخیر ایران معرفی کنند و حتی کار را به جایی برسانند که ظهور داعش و افراطی گری در جهان را به شریعتی و سنت فکری او منسوب کنند، البته شریعتی برای من یک فرد نیست بل یک سنت فکری است که ظرفیتهای بیشماری در قرن ۲۱ دارد و مفهوم استحمار او می تواند ما را در فهم انسان معاصر و پیچیدگی های نظم تسخیرآفرین یاری رساند. به زبان دیگر، تفکیک شریعتی بین علم اقلام (categorical science) و علم وجود (existential knowledge) یکی از چشم اندازهای رهایی بخش برای فهم انسان اسیر در زندان چهارم یا خوان خویشتن است. به قول دوست فیلسوفم دکتر بیژن عبدالکریمی، در این سرزمین روشنفکرانی چون شایگان، نصر و طباطبایی با تولید کژفهمیهای خویش نسل جوان را از فهم شریعتی دور نمودند. این حقد و کینه و نفرتی که در بین برخی از مریدان دیده می شود بسیار غمانگیز است زیرا شریعتی و سنت پسااستعماری یکی از مهمترین جریانهای فکری در برابر از خودباختگی فرهنگی در برابر بینش و منش یوروسنتریک است که جهان را به سوژه و ابژه یا انسان و بومی تقسیم می کند.
شریعتی در ژاپن
کسانی که با حکمت و فلسفه تطبیقی و مطالعات قرآنی آشنا هستند یقیننا با نام ایزوتسو آشنایی دارند. او شاگردی داشت به نام کورادا که پیش از انقلاب به توصیه ایزوتسو برای تکمیل مطالعات خویش در حوزه فلسفه و عرفان به ایران سفر می کند و در انجمن حکمت و فلسفه به تحقیق و پژوهش می پردازد. جالب است بدانید پروفسور کورادا برخلاف استاد خویش شم سیاسی خوبی هم داشت و به مسائل روز ایران و تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در کنار مطالعات فلسفی اش توجه عمیقی داشت. او، حتی به دولت ژاپن در سالهای ۱۳۵۰ و ۱۳۵۱ گوشزد می کند که امکان وقوع انقلاب در ایران دور از ذهن نخواهد بود ولی دولت ژاپن نسبت به این توصیه ها توجه خاصی نمی کند. پروفسور کورادا بعد از انقلاب به ژاپن بازمی گردد و در دانشگاه نیگاتا شروع به تدریس و تحقیق در حوزه مطالعات اسلامی میکند. او شاگردان بسیاری در این حوزه تربیت می کند و یکی از آنها پروفسور هیدکو ساکورای است که در حوزه ایران و اسلام تحقیقات دامنه داری در ۳۰ سال گذشته تا به امروز داشته است. وی در ایران به مطالعات خود ادامه داد و تا زمان موشک باران در دوران جنگ تحمیلی ساکن ایران بود و مدتی نیز در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی مشغول به تحقیق بود. نکته جالب توجه در مورد پروفسور ساکورای این است که او برخی از آثار دکتر علی شریعتی را گلچین نموده است و یک Anthology به زبان ژاپنی به چاپ رسانده است. چندی پیش در پژوهشگاه میزبان این اندیشمند ژاپنی بودم و از دغدغه های او و اهمیت شریعتی در ژاپن پرسیدم و می خواستم بدانم او چه خوانشی از شریعتی در رابطه با جامعه ژاپن دارد. او گفت مفهوم «انسان بی خود» شریعتی امروز بیش از هر زمانی قابلیت کاربردی تری برای فهم سوژه ژاپنی دارد، زیرا اتمیزه شدن جامعه معاصر ژاپن انسان ژاپنی را به صورت بنیادین تک ساحتی و ایزوله کرده است و رویکرد شریعتی می تواند برای تبیین وضعیت امروز ژاپن ما را یاری کند. او تأکید کرد در حال حاضر روی این موضوع کار می کند.
انتشارات بریل و کتاب شریعتی و آینده علوم انسانی
در سال ۱۳۹۴ کنفرانسی بین المللی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار کردیم که ۹۰ مقاله ارائه شد و در این بین ۳۵ ارائه انگلیسی داشتیم که ۱۴ مقاله آن گلچین گردید و از مولفان درخواست گردید تا مقاله خویش را در قالب فصلهای کتاب دربیاورند. من با یکی از دوستان که از نظریه پردازان در مکتب انتقادی هست یعنی پرفسور داستین جی بِرد از دانشگاه اولیوت کالج آمریکا درباره چاپ این اثر صحبت نمودم. طرح نامه ای آماده نمودیم و به انتشارات بریل ارائه دادیم. انتشارات بریل یکی از بزرگترین و معتبرترین انتشارات در حوزه علوم انسانی می باشد. طرحنامه با عنوان شریعتی و آینده علوم انسانی پذیرفته شد و در سپتامبر ۲۰۱۷ یعنی روانه بازار خواهد شد. جالب است بدانید که بریل بخشی از سایت خود را اختصاص به متفکران موثر در جهان داده است و شریعتی را به عنوان یکی از متفکران بانفوذ به کاربران خود در جهان معرفی نموده است:
ایران در آستانه سال ۱۴۰۰
شریعتی تمایزی مفهومی قائل می گردد بین بودن در یک قرن و زیستن در یک قرن و استدلالش این است که ایران (حتی شرق) در قرن ۲۰ و ۲۱ نمی زیید بل در بهترین حالت در آستانه قرن ۱۴ میلادی است. حال می خواهم از این تمایز مفهومی برای طرح مسئله ای درباره ایران بهره ببرم. ما الان در آستانه سال ۱۴۰۰ هجری شمسی یعنی قرن ۱۵ خورشیدی هستیم و نیازمند بازنگری جدی درباره موضع و مقام خویش در آستانه این عصر هستیم، البته اینجا ما با یک مشکل بنیادین روبرم هستیم و آن وضعیت یک بام و دو هوای ما است؛ از یک سو وارد قرن ۱۵ خورشیدی می شویم که دارای یک تاریخی هست با تمامی ظرفیتها و محدودیتهای تاریخ خورشیدی هجری ما و از سوی دیگر ما به قرن ۲۱ پرتاب شده ایم و این پرتاب شدگی ما قریب ۱۵۰ سال قدمت دارد و این ایجاد دوپارگی در ذهن و زبان و جان ما ایجاد کرده است، زیرا از یکسو ما باید مقتضیات ذهن عصر خورشیدی هجری خود را پاسخگو باشیم و از سوی دیگر در بستر پرتاب شده قرن ۲۱ میلادی زیست کنیم و این امری ساده نیست بلکه جهانی از تناقضها و بحرانها را ایجاد کرده است. حال ما چه باید کنیم؟ پاسخی ساده برای چنین پرسش سهمگینی وجود ندارد و من پاسخ این سوال را وامی گذارم به تقدیر جمعی خودمان که شاید بتواند ما را به اجماع جمعی برساند پیش از آنکه در بین یکی از این بامها سقوطی سخت کنیم، اما در آستانه سال ۱۴۰۰ قرار داریم و این یک قرن تفاوت عظیمی برای ایرانیان با قرنهای دیگری که بر آنها گذشته است، داشته است. اولین تفاوتش این بوده است که فاصله بین جهان ذهنی ایرانیان با جهان عینی آنها عمیقا متباین بوده است و این شکاف جان ایرانی را عمیقا اسکیزوفرنیک کرده است و آثار این پریشانی در آستانه سال ۱۴۰۰ به صورتی گسترده در جامعه امروز ایرانی قابل مشاهده و لمس است. اسکیزوفرنیا ادراک انسان را آماج حمله خود قرار می دهد و انسانی که درک درستی از وضعیت خویش نداشته باشد دائما از دیگران برای فهم امر واقع باید استمداد کند. اگر نگاهی به نابسامانی اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و از همه مهمتر ذهن ایرانی بیاندازیم این عدم فهم امر واقع را می توانیم مشاهده کنیم ولی نکته اینجاست که در آستانه سال ۱۴۰۰ چه چیزی باید مورد بازبینی قرار گیرد؟ به قول لائوتسه، هنگامی که ابرهای تیره همه جا را فرا گرفتند و راهی به پیش و پس نیافتی بهترین کار این است که هیچ کاری نکنی و تنها به اصول بیاندیشی و از خود بپرسی که از کجا شروع کردم و چگونه به اینجا که اکنون هستم رسیده ام؟
به زبان دیگر، این تأمل به انسان افقی خواهد که در روزمرگی نمی توان به این افق دست یافت. در این ۱۰۰ سال ایران دو انقلاب به خود دیده و دو خاندان سلطنت قاجار و پهلوی از میان رفته و یک نظام جمهوری برپا گشته و نهضتهای گوناگون و جنبشهای اجتماعی و حرکتهای رادیکال و اشغال توسط قوای بیگانه و ۸ سال جنگ و ۴ دهه حرکت آنتی- سیستمیک در سطح جهانی و تحولات بیشمار دیگری که باعث شده ما امروز در جایی که هستیم قرار بگیریم و امروز این پرسش را می خواهم مطرح کنم که آیا اینجا که قرار گرفته ایم جایی است که قرار گرفته ایم یا نقطه ای است که در آن قراری نیست بل بحرانهای عظیمی در پس آن قرار گرفته که امکان بازتولید ما به عنوان یک جامعه را در قرن ۱۵ خورشیدی و در بستر قرن ۲۲ ناممکن خواهد نمود؟ پرسش من صبغه ای سیاسی ندارد ولی با عرصه سیاست کار دارد اما سیاست در اینجا به معنای جناح های سیاسی و احزاب سیاسی چپ و راست نیست بل من سخن از مفهومی می زنم به نام پولیتی یعنی طرز حکومت و این طرز حکومت مسئله ای است که در این یک قرن مانند شبحی از قاجاریه به پهلوی و از پهلوی به جمهوری اسلامی ما را منزل به منزل تعقیب کرده و سوژه ایرانی به آن پاسخی مبتنی بر اجماع اقناعی نداده و حال در آستانه سال ۱۴۰۰ و در بستر قرن ۲۲ و در فضای جهان کنونی که آبستن حوادث بزرگی است نیازمند دقت بنیادینی است. ایران برای ورود به عرصه ۱۴۰۰ نیاز به پوست اندازی جدی در ساحت پولیتی دارد و اگر این امر جدی گرفته نشود من مطمئن نیستم فردا چه در انتظار ما خواهد بود!
شریعتی و آینده تفکر در جهان اسلام
آیا می توان از جهانی به نام عالم اسلامی سخن گفت در حالی که خاورمیانه و بسیاری از قسمتهای این جهان در آتش جنگ و جهل می سوزد؟ آیا جهانی به نام جهان اسلام واقعیت خارجی دارد؟ سخن گفتن از جهان اسلام در عصر ما بسیار دشوارتر از زمانه شریعتی و مالک بن نبی یا سید حسین العطاس است، زیرا در زمانه آنها در بین بسیاری از متفکران جهان اسلام یک خودآگاهیی نسبت به مشترکات به وجود آمده بود ولی امروز موقع و مقام جهان اسلام دستخوش تحولات عمیق و بنیادینی شده است که سخن از مشترکات را برنمی تابد بل آنرا از منظر تزاحم فهم می کند، اما در نگاه من همبستگی و مشترکات بین ملتهای واقع در جهان اسلام یک واقعیت تاریخی است ولی شیوه مواجهه با این مسئله بسیار مهم است. بسیاری با این پروژه به مثابه یک امر سیاسی برخورد می کنند و در دایره حاکمیتی آن را مفهوم سازی میک نند در حالی که بحث وحدت در جهان اسلام یک امر فرهنگی است و مشترکاتی که باید بر آنها تکیه نمود از نوع خلع حاکمیت ملی نیست. برای فهم مشترکات فرهنگی نمی توان از مفاهیم سیاسی و حاکمیتی آغاز نمود بل مولفه های فرهنگی که در طی اعصار و قرون متمادی ایجاد انحاء مختلفی از پیوستها را در دل و جان مردمان جهان اسلام خلق و نهادینه نموده است. حال پرسش اینجاست که شریعتی و العطاس و شهید صدر و امام موسی صدر و مالک بن نبی چگونه می توانند در خدمت ایده پیوست فرهنگی جهان اسلام قرار گیرند؟ این پرسشی است که از درون ایدئولوژیهای ناسیونالیسمی بیرون نمی آید بل نیازمند فهم عمیقتری از مفهوم پیوست فرهنگی هستیم که در پارادایم گسست و زوال و امتناع ممکن نیست. امروز که شریعتی با نوزایشی نوین روبروست شاید فرصت مغتنمی باشد جهان اسلام را در قالب فرهنگی و مولفه های پیوست بازسازی کنیم.
شبح شریعتی و ایدیولوگ شاهی-آرمانی
هنگامی که «ساختار عمل اجتماعی» تالکوت پارسونز که در اواخر دهه ۳۰ قرن بیستم نوشته را میخوانیم، این پرسش در ذهن شکل می گیرد که مبتنی بر چه منطقی پارسونز از دورکهایم و وبر و اسمالز و پارتو سخن می گوید ولی نامی از کارل مارکس به عنوان یکی از تأثیرگذارترین نظریه پردازان در حوزه فهم امر اجتماعی نمی برد؟ این پرسش را زمانی میتوان جواب داد که با مفهوم شبح Specter The آشنا باشیم. این یعنی چه؟ این یعنی اینکه برخی از اندیشمندان زیر شبح متفکران بزرگ قرار دارند و بسیاری از واکنشها و کنشهای فکری آنها به انحاء مختلف پاسخی به شبح متفکر غالب است. پارسونز در رابطه با کارل مارکس در چنین وضعی قرار داشت و تمام تلاشش را کرد تا او را در ذهن جامعه غرب فراموش کنند، ولی متفکران بزرگ دائما در حوزه اندیشه بازآفرینی می شوند و مکانیسم های دفاعی و هجومی در برابر آنها ابتر می ماند. در ایران هم رابطه علی شریعتی و سید جواد طباطبایی چنین است. او و مریدانش دائما تلاش می کنند با شبح شریعتی درآویزند و او را در ذهن نسل جوان به فراموشی بسپارند و با تشبث به مفاهیمی چون اصحاب ایدیولوژی ساحت اندیشه او را بی فروغ جلوه دهند. به عنوان مثال، دکتر سید جواد طباطبایی با شبح شریعتی در حال گلاویز شدن است و می گوید شریعتی با مخدوش کردن نسبت گذشته و حال، گذشته را به مثابه آینده ی حال توضیح می دهد.(طباطبایی، تأملی درباره ایران، ج ۲، صص ۲۸-۲۹)
در این اثر، طباطبایی به ظاهر در حال پرداختن به ایران است ولی واقع امر این است که او با شبح شریعتی در حال گلاویز شدن است. می گویم گلاویز شدن و نه خوانش انتقادی به این دلیل که رویکرد شریعتی برگشت به گذشته نیست و مانند طباطبایی گذشته باستانی شاهی-آرمانی را به مثابه آینده نمی بافد، بل رویکرد شریعتی مبتنی بر پارادایم بازگشت است که طباطبایی از فهم آن عاجز است چون در چنبره عقلانیت اورینتالیستی گرفتار گشته است و از این روی با شبح شریعتی می جنگد تا بلکه بتواند جایگاه او را در عرصه عمومی ایران و جهان بگیرد ولی غافل از آنکه بزرگش نخوانند اهل خرد.
گروه فرقان و اندیشه دکتر شریعتی
یکی از پیچیده ترین مسائل در حوزه اندیشه مربوط به مفهوم ربط است یعنی چگونه می توان ربط بین یک اندیشه و جنبش اجتماعی و حرکتهای سیاسی را مستدل نمود. به عنوان مثال، مطالعات بیشماری وجود دارد که مبتنی بر این پیش فرض است که هگل بنیانگذار دولتهای تمامیت خواه و بعضا اقتدارگرا بوده است. به سخن دیگر، بسیاری از محققین لیبرال تلاش نموده اند با نشان دادن این ربط دستگاه فکری هگل را زیر سوال ببرند، البته اینگونه تلاش ها فقط منحصر به هگل نبوده است. شما می توانید بسیاری از آثار را بیابید که ربط بین نازیسم و نیچه و حتی هایدگر را نشان داده اند و از این منظر فلسفه نیچه ای و هایدگری را مسبب ویرانی جهان در جنگ دوم جهانی خطاب می کنند حتی آثاری وجود دارد که هانری کربن و میرچا الیاده و گرشوم شلوم را مسبب سه انقلاب اسلامی ایران و فاشیسم رومانی و صهیونیزم اسرائیل و به نوعی ضد مدرن می داند (Wasserstrom. 1999). اما بر اهل نظر پوشیده نیست که این یک تفسیر از گفتمان فلسفی و نظام اندیشه ای این متفکران است و هیچ فیلسوفی و یا متفکری امروز به دلیل این مدعاها هگل یا هادیگر یا کربن را متهم نمیکند بل تلاش برای بازخوانی گفتمانهای این اندیشمندان را سرلوحه تحقیقات خویش قرار می دهند.
حال که به این نکته اشاره کوتاهی داشتم، اجازه دهید بازگردیم به ربط اندیشه شریعتی و گروه فرقان. نکته اول اینکه معدل سن گروه فرقان بیش از ۲۲ سال نبود و رهبر این گروه اکبر گودرزی در هنگام مرگ ۲۱ سالش بود و پیروانش همگی از نوجوانان و جوانان پرشوری بودند که فرصت مطالعات آکادمیک نداشتند در حالی که برای فهم متن شریعتی حداقل باید با پنج جریان فکری معاصر جهانی مارکسیسم، لیبرالیسم، مکتب انتقادی فرانکفورت، اگزیستانسیالیسم و پست کلونیالیسم در کنار نحله های معاصر دینی سنی و شیعی همچون محمد عبده و مالک بن نبی و کاشف الغطاء آشنایی در حد اجتهاد داشته باشید. واقعا جوانی که در ۲۱ سالگی اعدام شده است و در فضای پیکار سیاسی قرار دارد چه درکی از منظومه فکری شریعتی می توانست داشته باشد؟
نکته مهم بعدی این است که در بحبوبه انقلاب ۱۳۵۷ تفاسیری از جریانها و ارتباطات در اذهان نقش بسته است ولی ما که امروز در فضای دیگری قرار گرفتهایم نباید همان برداشتهای سطحی را در سطح جامعه بازتولید کنیم بل به صورت انتقادی بازخوانی تاریخ معاصر را موضوع تفکر خویش قرار دهیم. کسانیکه فرقان را امتداد اندیشه شریعتی میدانند یا از دینامیسم اندیشه بیخبرند یا به دنبال تخریب سنت روشنفکری ایرانی هستند که شریعتی در کنار طالقانی، جلال آل احمد، مطهری و و و از مهمترین نمایندگان آن هستند. به نظرم پروژه تخریب شریعتی فقط قصد نابودی شریعتی را ندارد بل سنت نقادی ایرانی را برنمیتابد واگر نه هیچ ارتباطی بین فرقان و شریعتی وجود ندارد.
سید حسین نصر و دکتر شریعتی
سید حسین نصر را در سال ۲۰۰۱ در واشنگتن ملاقات کردم. از اواسط دهه ۹۰ میلادی قرن ۲۰ با او نامهنگاری داشتم. بیشتر آثار او را مطالعه کرده بودم. در دفتر کارش به گرمی از من پذیرایی نمود و مرا دعوت کرد به کلاسش بروم. دانشجویان دوره فوق لیسانس بودن و او در آنجا اشاره ای به دکتر شریعتی هم کرد ولی آشکار بود که آثار شریعتی را نخوانده، بل متکی بر خاطرات جوانی نکاتی می گوید که با واقعیات منطبق نیست. دکتر نصر شاگردان زیادی را تربیت کرده است و یکی از آنها امروز دکتر ابراهیم کالین مشاور ارشد آقای رجب طیب اردوغان در ترکیه هست که از دوستان من است و در دورانی که تفاوتهایی در دیدگاه بین ایران و ترکیه ایجاد شده بود با او گفتگویی داشتم، البته من با سخنان عبدالله شهبازی مبنی بر فراماسون بودن دکتر نصر نیستم ولی این به دور از انصاف است که رئیس بنیاد فرح، دکتر شریعتی را که ۱۸ ماه در زندان شاه بود همکار ساواک خطاب کند و جلال متینی که خود رئیس دانشگاه مشهد بود و شریعتی را که حبس کشیده دوران شاه بود متهم به همکاری با ساواک کند. پس چرا متینی و نصر در مسند بودند و شریعتی در زندان؟ شریعتی از زندان با ساواک همکاری می کرد و نصر و متینی در بنیاد فرح و دانشگاه فردوسی مشهد ضد ساواک مبارزه می کردند؟! فاعتبروا یا اولواالباب!