انتخاب دونالد ترامپ مباحث فراوانی را ایجاد کرد که طی هفته های اخیر بارها به آن پرداخته شده است. اما برای بررسی ابعاد مختلف انتخاب ترامپ، نظرات متفاوت سه صاحبنظر با سه دیدگاه مختلف را مرور می کنیم.
صاحبنظران بررسی کردند:
پیامدهای انتخاب ترامپ برای جهان، آمریکا و ایران
دیدگاههای نوام چامسکی،هوشنگ امیراحمدی و عباس عبدی
21 آذر 1395 ساعت 19:14
انتخاب دونالد ترامپ مباحث فراوانی را ایجاد کرد که طی هفته های اخیر بارها به آن پرداخته شده است. اما برای بررسی ابعاد مختلف انتخاب ترامپ، نظرات متفاوت سه صاحبنظر با سه دیدگاه مختلف را مرور می کنیم.
انتخاب دونالد ترامپ مباحث فراوانی را ایجاد کرد که طی هفته های اخیر بارها به آن پرداخته شده است. اما برای بررسی ابعاد مختلف انتخاب ترامپ، نظرات متفاوت سه صاحبنظر با سه دیدگاه مختلف را مرور می کنیم.
به گزارش پایگاه خبری فریادگر، نوام چامسکی، عباس عبدی و هوشنگ امیراحمدی، از سه زاویه مختلف به بررسی انتخاب ترامپ پرداخته اند که در این میان، عبدی و امیراحمدی پیامدهای این موضوع بر روی ایران را نیز بررسی کرده اند.
چامسکی : خطرات پیروزی ترامپ
نوام چامسکی در این زمینه نوشت : در ابتدا باید از خودمان بپرسیم که آیا ترامپ به اموری که بیان میکند، معتقد است؟ ترامپ در سخنرانیهایش خیلی چیزها میگوید، برخی معنا دارند و برخی بیمعنا و احمقانه هستند، اما ایالات متحدۀ امریکا یک کشور قدرتمند است و اگر ترامپ حقیقتاً بخواهد آنچه که میگوید را اجرا کند، نوع بشر در مشکلات عمیقی فرو می رود.
خطرهای روی کارآمدن ترامپ:
1-پدیدۀ گرم شدن کرۀ زمین همچنان مناطق آسیبپذیر را تحت تأثیر قرار خواهد داد.
چامسکی در توضیح این مورد گفت: «گرمایش جهانی یک پدیدۀ بسیار مهم است؛ اثرات گرم شدن کرۀ زمین بسیار شدید است. حزب جمهوریخواه و به طور خاص ترامپ تلاشهای صورت گرفته برای جلوگیری از تولید برق در نیروگاههای زغال سنگ را متوقف خواهند کرد. ترامپ صراحتا گفته است "این اتفاق نمیافتد.
2- شکنجه افزایش خواهد یافت
این تحلیلگر امریکایی در رابطه با این بخش توضیح داد: «ترامپ گفت "مردم را شکنجه کنیم" در واقع از غرق مصنوعی یعنی نوعی شکنجه سخن گفت که براساس قوانین بینالمللی غیرقانونی است و به یک رسوایی بینالمللی تبدیل شده است. وی گفت این شکنجه کافی نیست و باید بیشتر از این را انجام دهیم.»
ترامپ بهمن ماه امسال به هوادارانش گفت: غرق مصنوعی به اندازه کافی خشن نیست. همین الان افرادی در خاورمیانه و جاهای دیگر هستند که سر مسیحیان را از بدنشان جدا می کنند.
3-بحران پناهجویان به عنوان یک مشکل خارجی نادیده گرفته میشود
ترامپ واکنش افراطگرایانهای نسبت به حملات سال گذشته (داعش) به پاریس (پایتخت فرانسه) دارد. (ترامپ گفته است) بیایید همۀ مسلمانان را از ورود به کشور منع کنیم، بیایید یک دیوار بسازیم، یا اینکه بیایید در مکزیک یک دیوار بسازیم و از ورود مردم به ایالات متحدۀ امریکا جلوگیری کنیم. حال باید پرسید آنها از کجا فرار میکنند؟ اکثراً از امریکای مرکزی و از نتایج سیاستهای ما (امریکاییها) فرار میکنند.
4-شکاف نژادی افزایش پیدا میکند
این استاد امریکایی در تشریح این بخش، از طرفداران اصلی ستاد انتخاباتی ترامپ سخن گفت. چامسکی معتقد است که این افراد در واقع کسانی هستند که زندگی، حیثیت و آیندۀ خود را از دست رفته میبینند و این موضوع عواقب خوبی به دنبال نخواهد داشت.
5-خطر جنگ جهانی همیشه وجود خواهد داشت
نظرسنجیهای امریکایی نشان میدهد که ایالات متحدۀ امریکا با فاصلۀ زیاد بزرگترین تهدید علیه صلح جهانی است و در حال حاضر مردم سراسر دنیا از نتایج مقدماتی انتخابات درونحزبی جمهوریخواهان امریکا وحشتزده هستند.
تصور ریاست جمهوری یک فرد وحشی که انگشتش بر روی دکمهای قرار دارد که میتواند جهان را نابود کند و یا تصمیماتی بگیرد که تأثیرات گستردهای میگذارند، یک چشمانداز بسیار ترسناک است.
عباس عبدی و 3 نکته درباره پیروزی ترامپ برای ما ایرانیها
عباس عبدی در زمینه پیروزی ترامپ در مطلبی که بخشهای مهم آن بدین شرح است نوشت :
همانطور كه صاحبان قدرت در ايران در برابر انتخابهاي موجود دچار تعجب ميشوند، ظاهرا اين بيماري به كشورهاي توسعهيافته هم سرايت كرده است و بايد علت بروز اين بيماري در هر دو مشترك باشد يا حداقل اينكه علت آن از نظر اين يادداشت مشترك است.
-البته آنها هنوز با ما فاصله بسيار زيادي دارند، زيرا خطاي برآورد آنان در حد چنددرصد است و خطاي برآورد ما در حد چندده درصد!
-از روزي كه رقابت انتخاباتي ميان نامزدهاي درونحزبي آغاز شد، يك اصل در ساختار سياسي آمريكا پذيرفته شده بود؛ اصلي كه گويي غيرقابل مناقشه است. اوباما اين اصل و برداشت سياسي را در آن زمان بيان كرد و چنين تعبيري به كار برد كه گويي حضور ترامپ در كاخ سفيد در ساختار كلي ايالات متحده غيرممكن است و فرضيه و احتمال پیروزی او را از ابتدا مردود ميدانست.
-اوباما حدود ٧ ماه پيش نيز در مراسم شامي كه در كاخ سفيد برگزار كرده بود و ترامپ دعوت او را براي حضور در اين مراسم نپذيرفت، شروع به مسخره كردن ترامپ كرد و حتي نگراني برخي از جمهوريخواهان از بالا رفتن ترامپ را بيمورد و شوخي تلقي كرد. ولي ديروز با واقعيت روشني روبهرو شد و اينكه آنچه از نظر او ناممكن بود، محقق شد.
-آيا اوباما حقيقت را ميدانست و در قالب يك موضع سياسي میخواست خلاف آن را بگويد يا آنكه اساسا به آنچه گفته بود يقين داشت؟
-به نظرم حالت دوم بود. پس اگر چنين است، چرا در يك جامعه توسعهيافته تا اين حد اشتباه محاسباتي رخ ميدهد؟
-به نظر ميرسد كه جامعه آمريكا برخلاف ظاهرش كه نوعي آزادي رسانهاي حاكم است از اين حيث دچار اشكال جدي شده است. شايد ترامپ بهتر از ديگران اين ضعف را متوجه شده بود و به شدت علیه رسانهها سخن میگفت. وقتي رسانهها آزاد نباشند و نتوانند آنچه را در بطن جامعه است، منتقل كنند، رهبران سياسي دچار توهم و انحراف در ارزيابي واقعیت ميشوند.
-رسانههاي آمريكايي تا حدي تحت انحصار يا تحت نفوذ گروههاي رسانهاي سرمايهداري هستند. توجه كنيم، منظور اين يادداشت از خطاي سياستمداران آمريكايي، ارزيابي نادرست آنان از اتفاق روز آخر نبود، كه اين خطاي كوچك ماجرا بود. خطاي اصلي در همان تحليل اوباما بود كه احتمال به قدرت رسيدن فردي مثل ترامپ را به كلي رد ميكرد
-درسي كه ما بهعنوان يك ايراني ميتوانيم از اين اتفاق بگيريم اين است كه در فضاي ناسالم رسانهاي درك ما از واقعيت به شدت مخدوش ميشود و چهبسا واقعيت نيز نامُتعيِّن و گنگ باشد.
-جامعهاي كه از جنبش ٩٩درصد والاستريت به جايي ميرسد كه يك شومن و سرمايهدار را براي خروج جامعه خود از بحران و رسيدن به آرزوهايش انتخاب ميكند، نشانهاي از اين وضعيت نامتعادل است.
-نكته دیگر این است که برخي افراد با توجه به روي كار آمدن هيتلر كه تجربه بسیار بدي بود نگران حضور ترامپ در كاخ سفيد هستند. اين نگراني و دغدغه مورد احترام است، ولي شبيهسازي درست نيست، زيرا زمينههاي اجتماعي و سياسي تقويت يك فرد بسيار مهمتر از ويژگيها و گفتار آن فرد است.
-درواقع اگر زمينهها اجازه ندهد، فرد مورد نظر نميتواند هر نوع رفتاري را پيشه كند. شرايط كنوني جهان چنان نيست كه كسي از تغييرات غيرقابل پيشبيني دفاع كند.
-ساختارهاي رسمي در آمريكا به مراتب قدرتمندتر از افراد هستند ولي اين امر بدان معنا نيست كه فرد اهميت ندارد كه اگر نداشت اين همه مجادله براي انتخابات بيهوده بود، ولي اين اهميت و تأثير نامحدود نيز نيست.
-و بالاخره نكته آخر اينكه ترامپ آمده است، لازم نيست كه گمانهزنيهاي عجيب و غريب درباره اقدامات و سياستهاي احتمالي وي انجام شود. به نظر نميرسد كه آمريكاييها او را به دليل مواضع خارجياش برگزيده باشند، بنابراين مواضع خارجي او فرع بر مواضع داخلياش خواهد بود و از اين حيث ميتواند محل معامله و بحث و گفتوگو قرار گيرد
- نيازي نيست كه ايران نسبت به مواضع احتمالي ترامپ واكنش عجولانهاي نشان دهد، چه از حيث مثبت و چه از جهت منفي. فرصت براي شناخت بيشتر مواضع احتمالي او وجود دارد
- آمريكا يا ترامپ فعال مايشاء نيستند كه هر كاري بخواهند بتوانند انجام دهند. به اظهارات شعاري آنان نگاه نكنيم، ترامپ در نهايت ميخواهد مسائل داخلي آمريكا را حل كند، با اين حال در مواجهه با گاو لزومي ندارد كه احتياط را از دست داد.
علل انتخاب ترامپ، ترامپیسم و پیامدهای احتمالی آن با ایران
هوشنگ امیراحمدی استاد دانشگاه راتگرز امریکا هم در مقاله ای تفصیلی به بررسی موضوع انتخاب ترامپ پرداخت و نوشت :
انتخابات 2016 امریکا که به انتخاب آقای دانالد ترامپ منجر شد بی شک نقطه عطفی در تاریخ امریکا و شاید هم دنیا است. تاثیر این انتخابات، چه آقای ترامپ به وعده های خودش وفادار بماند و چه باز هم مثل اسلاف خود آنها را اجرا نکند، بر روی سیاست و اقتصاد در امریکا بسیار عمیق خواهد بود. اعتقاد دارم که اقتصاد و سیاست جهان هم به موازات تغییرات شگرفی که در امریکا اتفاق خواهد افتاد دستخوش تغییرات اساسی خواهد شد، حتی قبل از انتخاب ترامپ نیروهای سیاسی جدیدی در غرب، شامل امریکا، در حال ظهور بوده اند که هیچ سنخیتی با نخبگان سیاسی متعارف غرب و سیاست های متداول آنها ندارند. طرفداران بریکس انگلستان و بومی گرایان و پوپولیست ها (مردم گرا) در کشورهای فرانسهٍ، اتریش، هلند، آلمان، یونان، ایتالیا و اسپانیا بخشی از این نیروها هستند که تعدادی چپ گرا ولی اکثریت راست هستند. در امریکا مخصوصا پوپولیسم ملی گرا ریشه تاریخی دارد. ترامپ و این نیروها در امریکا، که بخش بزرگی از آنها به ترامپ هم رای ندادند، به دنبال تغییرات بنیادین درعرصه توازن قدرت داخلی، سیاست های اقتصادی و روابط با دنیای خارج هستند. از ویژگیهای این نیروها، ملی گرائی نژادپرستانه در سیاست، درون گرائی پوپولیستی در اقتصاد، بدگمانی به سرمایه مالی، بی اعتمادی به جهانی شدن، ضدیت با نیولیبرالیسم اقتصادی (مخصوصا در تجارت جهانی) و برتری طلبی در روابط بین المللی است.
چرا ترامپ انتخاب شد؟
ترامپ برنده انتخابات شد چون استراتژیستهای او توانستند ایشان را به عنوان رهبر این نیروها در امریکا جا بزنند. مشخصا، از میان دلایلی که باعث انتخاب ترامپ شدند، چهار دلیل داخلی و سه دلیل خارجی، که با هم رابطه تنگاتنگ دارند، را می شود عمده دانست. مهم ترین عامل داخلی تنزل وضعیت اقتصادی طبقات متوسط و کارگران صنعتی بود. اکثریتی از این نیروها سفیدپوست هستند که زمانی کار با دستمزد بالا و درآمد هنگفت داشتند و زندگی راحتی می کردند (فقرا عمدتا سیاه پوست و اسپانیش می باشند). از زمان ریاست رونالد ریگان به این سو، نئولیبرالیسم اقتصادی مبنای سیاست گذاری اقتصادی در امریکا بوده است. این رویکرد اقتصادی از یک سو باعث خروج سرمایه و کار از امریکا شد و از سوی دیگر درهای کشور را بسوی تجارت آزاد باز کرد و رقابت کمرشکننده ای را به صنایع امریکا تحمیل نمود. در نتیجه صنایع سنتی امریکا کاهش یافتند و بهمراه آن فرصت های شغلی کم شدند و با افزایش بیکاری، درآمدها پائین آمدند. در همین حال هم تکنولوزی جدید اطلاعاتی و ارتباطات که امریکا تا این اواخر در آنها دست بالا را داشت، مشاغل کم و ویژه ای را ایجاد کردند که مناسب بیکاران موجود نبود. به علاوه، بخش عمده ای از این مشاغل را مهاجرین تحصیل کرده "غصب" کردند همانطور که مشاغل پائین دست تر را مهاجرین کم سواد و ارزان اسپانیش تصاحب کردند.
عامل دوم داخلی هم اقتصادی بود. سیاستهای اقتصادی در امریکا در دوره های مختلف بر روی دومحور اشتغال کامل و مهار تورم گشته اند. تا قبل از ریگان، سیاست های اقتصادی در امریکا روی محور اشتغال کامل بود و به مشکل تورم کمتر توجه می شد. نتیجه اشتغال بالا درآمد بالا بود چرا که دستمزدها بالا بودند. این امر باعث افزایش قیمتها و نرخ بهره می شد و قدرت رقابت با خارج و ارزش دارائی های سرمایه مالی، مخصوصا بانکها را کاهش می داد. تا وقتی که وضعیت برای سرمایه صنعتی و مالی قابل تحمل بود این وضعت توانست ادامه پیدا کند مخصوصا که اشتغال بالا قدرت اتحادیه های کارگری را هم افزایش داده بود. با انتخاب آقای ریگان، سرمایه مالی، که در سرمایه داری امریکا دست بالا را دارد، مبارزه خود را برای تغییر این سیاست به نفع مهار تورم شروع کرد و نتیجتا سیاست نیولیبرالیسم، سیاست جدید اقتصادی ریگان شد. در این راستا، ریگان قدرت اتحادیه های کارگری را کاهش داد و برای کاهش تورم یک سیاست رکود مدیریت شده را به اقتصاد تحمیل کرد. نتیجه این سیاست افزایش بیکاری و کاهش درآمدها برای طبقات متوسط و پائین دست و افزایش درآمد و ثروت برای سرمایه های مالی و تجاری من جمله کمپانیهای "چند ملیتی" بود. از همین زمان تاکنون فقر مطلق و شکاف طبقاتی در امریکا بدون وقفه و به سرعت افزایش یافته است.
درهمین حال هم با پائین آمدن تورم، بر ارزش سرمایه مالی افزوده شد و رابطه بدهی و طلب به نفع این دومی تغییر یافت. نتیجتا قدرت پرداخت مردم کم شد و قروض آنها افزایش یافت. تجارت لجام گسیخته تجارت آزاد هم باعث کاهش تولیدات صنعتی، فرار سرمایه ها به خارج، افزایش کسری موازنه تجاری و بالاخره کاهش فعالیت های اشتغال زای پردرآمد شد. نیولیبرالسم اقتصادی همچنین باعث کسری بودجه و مقروض شدن دولت ها شد که با افزایش مالیات ها و قرض بیشتر می توانستند زندگی کنند. این روند در انتهای راه خود در 2008 اقتصاد امریکا را به یک "رکود کبیر" رساند و بخش عمده ای از مردم و تعدادی از سرمایه داران را ورشکسته کرد و جماعت بزرگی حتی خانه و کاشانه خود را هم از دست دادند. در این میان، سرمایه تجاری کماکان به دادوستد پر سود خود با خارج مشغول بود اما سرمایه مالی، که به دلیل وامهای بد وضعیت نابسامانی پیدا کرده بود، با کمک دولت باراک اوباما خودش را به ضرر مالیات دهنده های امریکائی موقتا نجات داد. کمک اندکی هم به بعضی از صنایع عظیم (مثل جنرال موتورز) شد. این وسط، بازنده، مالیات دهنده ها بودند که عمدتا از طبقات متوسط سفید پوست هستند. کارگران و نیروهای پائین دستی بیشترین صدمه را از سقوط اقتصاد دیدند. ترامپ توسط بخش وسیعی از این بازنده ها، مخصوصا از نوع سفید پوست ملی و نژادپرست آنها، حمایت و انتخاب شد.
سومین عامل، مهاجرت گسترده، مخصوصا از مردمان کشورهای عقب مانده یا در حال رشد، به امریکا بود. بخشی از این مهاجرین نیروهای کار بسیار متخصص و جمع کثیری هم کارگر ساده بوده اند. درمیان انها مردمانی از قومیت ها و مذاهب گوناگون وجود دارند. این مهاجرین، که بخشی هم غیر قانونی در امریکا زندگی می کنند، دو تاثیر عمده روی مردم امریکا داشته اند: اول "غصب" کار آنها است و دوم بی توجهی آنها به منافع ملی امریکا. بخشی از آنها، که عمدتا شهروند دوگانه هستند، حتی با ارزش ها و منافع امریکا ضدیت می کنند و گاها منافع ملی کشور را به خاطر کشور مبدأ خود به خطرهم می اندازند. در واقع بخش عمده ای از این مهاجرین در جامعه امریکا حل نمی شوند و به شکل جوامع مهاجرهم-دین یا هم-نژاد بیشتر در کنار هم زندگی می کنند یا در ارتباط با هم عمل می کنند. از آن بدتر، از دید امریکائیها، جمعیتی از این مهاجرین مستقیما با و یا برای کشور مبدأ خود لابی و کار می کنند و از امریکا فقط به عنوان یک سکوی پرش اقتصادی- سیاسی – اجتماعی استفاده می برند. متاسفانه این برخورد برخی از مهاجرین جدید (در سه دهه گذشته) با امریکا در کنار فشارهای اقتصادی و تحقیر سیاسی - نظامی از خارج باعث افزایش نژادپرستی و ملی گرائی در امریکا شده است. در واقع وطن پرستی و نژادپرستی ترامپ محصول نامیمون این وضعیت است.
چهارمین عامل داخلی دروغگوئی، فساد، عدم کارآئی وغیرملی بودن بخش بزرگی از نخبگان سیاسی و کمپانیهای عظیم مالی، تجاری و مطبوعاتی امریکا است. کمتر از 10 درصد مردم امریکا نمایندگان کنگره را نمایندگان واقعی خود می دانند و بیشتر امریکائیان معتقدند که اکثریت نخبگان سیاسی در قوای مقننه و مجریه وامدار و جیره خوار سرمایه داران داخلی و حتی سرمایه داران و دولت های خارجی هستند. اینها برای انتخاب شدن میلیون ها و بعضی میلیاردها دلار خرج می کنند و این پول ها عمدتا از کسانی دریافت می شود که انتظار برگشت انها را از طرق غیر مشروع دارند. یکی از مشکلات عمده خانم کلینتون هم همین وامداری و البته بی توجهی امنیتی در رابطه با ایمیل های شخصی و کاری بود. در همین حال هم این نخبگان، جز قول های دروغ دادن و سرمردم "شیره مالیدن" کار دیگری بلد نیستند. آنها عمدتا بیسواد و ناکارآمد هستند و در طی سالهای گذشته مدام قول "تغییر" داده اند اما در عمل همان سیاست هائی را دنبال کرده اند که قبلا کم و بیش اجرا می شد. در این رابطه، قول "تغییر" اوباما جدا مایوس کننده بود چرا که خواست تغییر از نیازهای غیرقابل انکار و غیرقابل اغماض جامعه امریکا شده است. استراتژیست های انتخاباتی ترامپ از این واقعیت ها در باره جامعه امریکا به خوبی اطلاع داشتند و میدانستند که باز هم قول "تغییر" کار می کند اما این بار آنها این وعده را برای تاثیر حتمی به همراه توهین و تحقیر به نخبگان سیاسی و همکاران مطبوعاتی آنها مطرح کردند. ترامپ که خودش هرگز در سیاست نبود توانست بخش وسیعی از رأی دهندگان را قانع کند که این بار به ایشان غیر-سیاسی اعتماد کنند، که کردند. اگر ترامپ هم سر مردم برای تغییر کلاه بگذارد آن وقت باید منتظر رشد فاشیسم در امریکا بود.
سه عامل خارجی عمده که به آقای ترامپ برای انتخاب شدن کمک شایان کردند: اولی "تجارت آزاد غیر منصفانه" است که به ضدیت بخش عظیمی از امریکائی ها با جهانی شدن و نیولیبرالیسم انجامیده، دومی احساس "تحقیر ملی" است که امریکائی ها دارند و آن را نتیجه سیات خارجی ضعیف دولت و شخص آقای اوباما می دانند، و سومی هم "تعهدات یک جانبه مالی - نظامی" است که بر دوش امریکا برای مدیریت امنیت جهانی و برخی کشورها کذاشته شده است. در رابطه با تجارت غیر منصفانه، امریکائیان زیادی بر این عقیده هستند که قراردادهای تجاری (چندجانبه منطقه ای و دوجانبه)، و سیاست تجاری دولت های قبلی، مخصوصا اوباما، موازنه تجاری را به ضرر امریکا تغییر داده است و این امر باعث خروج ثروت و شغل از کشور شده است. آنها مخصوصا از نافتا (امریکا، مکزیک و کانادا) و معاهده تجاری بین کشورهای اقیانوس آرام (شامل چین و ژاپن) گله مند هستند. ترامپ از این مشکل در کنار مشکل مهاجرین غیر قانونی (که از سوی کلینتون و اوباما حمایت شده بودند) بیشترین استفاده را در مبارزات انتخاباتی خود برد. این دو با هم در واقع هسته مرکزی فکر ضدیت ترامپ با دنیای خارج بود و شاید هم هنوز هست.
مشکل احساس تحقیر بخشی از سفیدپوستان امریکا با انتخاب یک سیاه پوست به عنوان رئیس جمهور آنها در 8 سال پیش شروع شد و در روند خود به نژادپرستی دامن زد. آقای ترامپ تا این اواخر ادعا می کرد که اوباما در امریکا متولد نشده است و بنابراین ریاستش غیرقانونی است. در همین حال هم متاسفانه آقای اوباما نه تنها کمکی به رفع این احساس نکرد که با رفتارهای خودپسندانه در سیاست داخلی (حکومت کردن با به کارگیری قدرت رئیس جمهور - مثلا در رابطه با برجام و سیاست بیمه درمان) و عملکرد ضعیف در حوزه سیاست خارجی (در رابطه با روسیه، سوریه، اوکراین، و غیره) به این احساس تحقیر و نژادپرستی بیش از پیش دامن زد. در این رابطه باید به کاهش احترام برای امریکا در دنیا، جدی نگرفتن قدرت آن، و بالاخره دلخوری شدید بعضی از متحدین سنتی امریکا از دولت اوباما، به خصوص اسرائیل و عربستان، اشاره کرد و بالاخره، بخشی از مردم امریکا فکر می کنند که تعهدات مالی و نظامی امریکا با وضعیت اقتصادی فعلی آن جور درنمی آید و می بایست بخشی از این تعهدات دو جانبه و چند جانبه بر روی دوش آنهائی که مستقیم یا غیرمستقیم ذی نفع هستند منتقل شود. حتی بهتر، آنها می گویند که امریکا باید برای دادن خدمات امنیتی از این کشورها کمک هزینه بگیرد. در این رابطه باید به ضدیت سنتی امریکائیان به معاملات و تعهدات چندجانبه هم اشاره کرد. ملی گرایان و زورمداران امریکائی اعتقاد دارند که فرمول چندجانبگی (مثل سازمان ملل) کشور آنها را به نسبت تضعیف و حتی تحقیر می کند.
همان طور که اشاره شد، ترامپ وعده داده است که این وضعیت نامیمون داخلی و خارجی را عوض کند. از دید من ترامپ بیشترین کوشش خود را برای تغییرات معنی دار انجام خواهد داد اما این تغییرات ساختاری نخواهند بود. با وجود اینکه او "سیاسی" نیست اما دغل بازی های سیاسی را خوب بلد است و می داند که در صورت تخطی از اکثر قولهای خود حتما چهارسال بعد انتخاب نخواهد شد. ترامپ حتما می خواهد که دوباره انتخاب شود و بخشی از طرفداران او هم بسیار مصر خواهند بود که حد اقل بخش زیادی از قول های داده شده عملی گردد. آنها می دانند که در غیر این صورت قدرت دوباره دست دمکرات ها می افتد و این بار دست انهائی هم می افتد که بسیار چپ و تندرو هستند. گزینه دیگر در صورت شکست ترامپ، راست فاشیست خواهد بود که بخشی از ترامپیست ها از آن استقبال خواهند کرد. ترامپ و طرفداران سیاسی او می دانند که رای برای ترامپ نه از روی حب به ایشان که از بغض وضع و نخبگان موجود بود. تغییرات ترامپ عمدتا در سطح سیاست گذاری برای اقتصاد داخلی و تا حدودی سیاست خارجی متوقف خواهند شد و این تغییرات هم بیشتر به نفع بخشی از طبقات حاکم مالی و صنایع سنتی رقم خواهند خورد که در دوره های قبلی به نسبت بازنده بوده اند. این وسط نفع مهمی عاید طبقات متوسط و کارگری نخواهد شد و طبقات فرودست غیر سفیدپوست حتی ممکن است شاهد بدتر شدن وضعیت معاش خود هم بشوند. در سیاست خارجی هم تغییرات در سیاست گذاری با یک دید اقتصادی شکل خواهند گرفت. واقعیت این است که عمده مشکلات امریکا داخلی و اقتصادی است و سیاست خارجی به نوعی منعکس کننده مشکلات داخلی هستند.
ترامپیسم چیست و چه می خواهد؟
برای درک عمیق تری از تغییراتی که ممکن است پیش روی ما باشد، باید توجه داشت که ایده و حرکت ترامپ و استراتژیست های او برمبنای نارضایتی عمیق مردم از وضع موجود داخلی و رابطه امریکا با دنیا شکل گرفت. این ایده و حرکت را من در اینجا به عنوان ترامپیسم مطرح می کنم که عمدتا بر اساس آن چهارعامل داخلی و سه عامل خارجی که در بالا تشریح شدند بنا شده است. این عوامل عبارتند از: وضعیت بد طبقات متوسط و کارگری، بی توجهی به اشتغال در مقایسه با تورم، سیاست لیبرالی مهاجرت، مشکل مشروعیت نخبگان سیاسی، تجارت آزاد غیر منصفانه، ضدیت با جهانی شدن و نئولیبرالیسم، و تحقیر ملی. اجزاء این لیست نشانگر این واقعیت هستند که ترامپیسم عمدتا یک پدیده اقتصاد-سیاسی است که در آن اقتصاد موتور حرکت خود و سیاست هست و موتور حرکت هر دو هم ملی گرائی و پوپولیسم نژادپرستانه است. از این دیدگاه، رشد اقتصاد امریکا قرار است از طریق ساختن زیربناهای کشور با مشارکت بخش دولتی و خصوصی، برگرداندن سرمایه های سرگردان امریکا در دنیا از طریق کاهش مالیات بر کمپانیهای بزرگ، افزایش تولیدات داخلی از طریق کاهش هزینه کارگاههای مولد، حفاظت اقتصاد امریکا از رقابتهای "غیرمنصفانه" جهانی از طریق ترمز گذاشتن بر تجارت باز، و بستن مرزهای کشور بر روی مهاجرین خارجی در جستجوی کار در امریکا تامین شود. همه این اقدامات قرار است در راستای افزایش اشتغال، درآمد، ثروت و سرمایه برای امریکائیان "اصیل" یعنی سفیدپوست سازمان داده شوند و در نهایت رشد اقتصاد را بومی، قوی و با دوام کنند. به معنی دیگر، تکیه ترامپیسم روی ساختن یک اقتصاد سرمایه داری ملی خودکفای محافظت شده از " خارجی ها" برای سفیدپوستان و سرمایه داران امریکا خواهد بود.
ترامپ اعتقادی به سیاست اقتصادی نئولیبرلیسم مورد حمایت صندوق بین المللی پول و بانک جهانی، یعنی سیاست اقتصادی افسارگسیختۀ بازار بدون کنترل و تجارت خارجی کاملا باز، ندارد و طرفداران او عمدتاً آمریکائیان سفیدپوستی هستند که در این چند دهۀ گذشته بازنده بودهاند. شغل آنها با سرمایهداران به خارج رفته یا در داخل توسط مهاجرین گرفته شده است و سیاست خارجی لیبرال هم باعث تحقیر انها شده است. به اعتقاد ترامپ تجارت آزاد، ترتیبات تجاری منطقهای، و دخالت های نظامی مبتنی بر اهداف صرفا استراتژیک و نه عمدتا اقتصادی (که باعث تحقیر امریکا شده اند) به ضرر آمریکا بوده اند و فکر میکند که برخی کشورها از جمله چین، ژاپن و کره جنوبی به آمریکا "اجحاف تجاری" و دیگران به آن "اجحاف سیاسی" کرده اند اما ترامپ نمیخواهد که این اجحافات علیه آمریکا، که عمدتا در زمان اوباما اتفاق افتاده اند، با زور نظامی جبران شود. برعکس، ترامپ میخواهد که آمریکا دوباره آقای اقتصاد دنیا شود و برای رسیدن به این منظور هر کاری را مجاز خواهد دانست. محافظت شدید از بازار داخلی، تحمیل هزینههای نظامی به متحدان برای مدیریت جهانی و فروش وسیع سلاح به هر کشوری که سلاح بخواهد یا آمریکا بتواند خریدن سلاح را به آن کشور تحمیل کند، از برنامههای اقتصادی ترامپ خواهد بود. هماکنون ترامپ میگوید آلمان، ژاپن و کرۀ جنوبی باید هزینۀ آمریکا برای نگهداری نیروهای نظامی خود در آن کشورها را بپردازند و کشورهای عربی هم باید متقبل هزینه بیشتری برای امنیت خود شوند وگرنه آمریکا آنها را از زیر چتر حمایتی خود درخواهد آورد. برای نائل شدن به این هدف، ترامپ عملا در حال شکل دادن یک "کابینه جنگی" است.
ترامپیسم با روند جهانی شدن، تجارت و سرمایه گذاری آزاد جهانی، و رقابت جهانی که از دید ایشان علیه امریکا عمل می کنند یا حد اقل منصفانه نیستند مشکل اساسی دارد و علت این مشکل را هم عمدتا در مدیریت اشتباه رهبران امریکا در مواجهه با روند جهانی شدن می داند. از دید ترامپ و متحدین او، این رهبران در سیاست داخلی و خارجی به اندازه کافی ملی نبوده اند یا نتوانسته اند درسیاست گذاریهای داخلی و مذاکرات جهانی برای منافغ اقتصادی امریکا نقش آفرینی کنند. آنها گاها دچار توهم "اقتصاد برتر" و "رهبری جهانی" شده و به قبول شرایطی تن داده اند که عمدتا با منافع ملی و اقتصادی امریکا در ضدیت هستند. از این دیدگاه است که ترامپ قول داده است "مرداب واشینگتن" را از این نخبگان گندیده پاک کند. باید توجه داشت که در نهایت خود دیدگاه ضدیت با جهانی شدن و مخالفت با تجارت آزاد به سیستم نیومرکانتالیسم (تجارت گرائی نو) در اقتصاد و به یونیلاتریسم (یکطرفه گرائی) در سیاست خارجی می رسد که در چارچوب آنها تصمیمات ومبادلات اقتصادی و سیاسی می بایست به طور یک طرفه از سوی امریکا گرفته شود و به سود امریکا هم تمام شود. لکن این امر فقط وقتی ممکن می شود که هم رهبران امریکا با قدرت عمل کنند و هم آنها پشتوانه نظامی قدرتمند داشته باشند. به عبارت دیگر، فکر اقتصاد-سیاسی در امریکا (شاید هم در کشورهای بزرگ و قدرتمند سرمایه داری دیگر) بسوی یک سیستم "نواستعماری - نوتجاری" پیش خواهد رفت و فشار امریکا را بر بیشتر کشورهای دنیا برای کسب امتیازات اقتصادی بیش از پیش افزایش خواهد داد. در این مبارزه جهانی به رهبری امریکا، که فرمول اصلی آن برد - باخت خواهد بود، آن دسته از کشورها که نتوانند قدرت های سیاسی و نظامی پیشگیرانه ایجاد کنند، همچون در دوره استعماری، بازنده ترامپیسم خواهند بود.
از این دیدگاه، ترامپ از دخالت در امور دیگر کشورها، وقتی پای اقتصاد در میان باشد، ابایی نخواهد داشت و برای گرفتن امتیازات اقتصادی ممکن است از زور نظامی هم استفاده کند. به عبارت دیگر، ترامپ طرفدار سیستم تجارتگری نو و زورمداراست که در سالهای 1500 تا 1800 متداول بود و طی آن قدرت های آن زمان با زور کلونالیستی خود تجارت یکطرفه به کشورهای ضعیف تر مثل ایران و کلونی ها تحمیل می کردند، یعنی ترامپ ضمن فشار بر کشورها برای باز کردن درب های خود بر روی تجارت امریکا، بازارهای آمریکا را برای استفادۀ تجاری دیگران محدود خواهد کرد. به عبارت دیگر، ترامپ به دنبال تغییر مناسبات اقتصاد بین الملل به نفع آمریکا خواهد بود. این امپریالیسم جدیدی است که ترامپ موجب رشد آن خواهد شد و احتمالا اروپا را هم به دنبالهروی خود مجبور میکند. جنگ سرد اقتصادی بین اللملی، حتما در دستور کار ترامپ قرار خواهد گرفت و لبۀ تیز این درگیری هم به سوی چین خواهد بود؛ جنگی که میتواند همۀ اقتصادهای بزرگ دنیا را به مخاطره بیاندازد. شاید هم همچون دوره های قبل از دو جنگ جهانی، ترامپیسم در نهایت خود به مبارزه "بین-امپریالیستی" و جنگ اقتصادی فلج کننده برای اقتصادیات دنیا، از جمله خود امریکا، منتهی شود. آنچه مسلم است این است که این جنگ اقتصادی در جهت منافع توده های امریکائی نخواهد بود و هدف ترامپ و همکارانش هم بیشتر توزیع ثروت دوباره در دنیا به سود امپریالیست های امریکا است. در واقع این تفکر که می گوید می خواهد امریکا و امریکائیان را از شر خارجیان در امان بدارد در ذات خودش، هم نژاد پرستانه و هم عوام فریبانه است چون استثمار داخلی را نه تنها پذیرا است که آنرا در جهت استعمار نو سازمان داده و تشدید هم خواهد کرد. برای نمونه، با اینکه ترامپ از کاهش فقر حرف می زند نمی خواهد که سطح بسیار نازل حداقل دستمزد ها که به همراه بیکاری، عامل اصلی فقر است، افزایش یابد.
ترامپ با ایران چه خواهد کرد؟
واقعیت این است که دونالد ترامپ یک ملی گرای نژادپرست است و ملی گرایان نژادپرست میتوانند به همراه تودههای بازنده بسیار خطرناک باشند. ترکیب این تمایلات و مسائل میتواند به رشد فاشیسم در آمریکا کمک کند که در این صورت به اصطلاح فاتحه دنیا خوانده است. این دقیقا همان مسیری است که آلمان و ایتالیا را در سالهای بین دو جنگ جهانی به سوی فاشیسم هدایت کرد. اگرچه آمریکا نهادهای دمکراتیک قدرتمند دارد و نخبگان سیاسیاش هم، در طول تاریخ، انعطاف بیشتری برای تغییر نشان دادهاند، با این وصف نمی توان خطر ظهور فاشیسم در آمریکا را نادیده گرفت. از یک طرف ملیگرایی و نژادپرستی افراطی در امریکا شکل خواهد گرفت و تقاضای طبقات متوسط و فرودست برای وضعیت اقتصادی و سیاسی بهتری دائماً زیاد خواهد شد. از طرف دیگر نخبگان سیاسی فعلی از جمله ترامپ علاقهای به یک تغییر اساسی در جهت بهبود وضع توده ها از خود نشان نمیدهند و کماکان مشغول عوام فریبی هستند. این رهبران ممکن است حتی قابلیت تغییرات داخلی را هم از دست داده باشند که در این صورت برای تخلیه فشار داخلی حتما به ماجراجوئی های بین المللی روی خواهند آورد. با توجه به همه شرایط و شواهد موجود، این ماجراجوئیها حتما علیه نیروهای مقاومت در منطقه خاورمیانه مخصوصا ایران خواهد بود. از این دیدگاه است که من آیندۀ آمریکا را جداً نگرانکننده میبینم و برای ایران و کشورهائی که با امریکا ضدیت دارند هم نگرانم. بدیهی است که این یک دیدگاه درازمدت است و بر فرضیاتی هم بنا شده که احتمال ایجاد شرایط برای پیدایش آنها زیاد نیست. با این وجود، رهبران ایران نباید این احتمال را به هیچ وجه نادیده بگیرند.
اما احتمال افزایش تشنج بین ایران و امریکای ترامپ در کوتاه مدت و میان مدت بسیار بالا و خطرناک است. ترامپ هم اکنون مبادرت به تشکیل یک "کابینه جنگی" کرده است و رهبران منتخب برای شورای امنیت ملی، سازمان سیا و وزارت خزانه داری بهترین شاهد این ادعا است و لیست کسانی که برای وزارت دفاع و وزارت امور خارجه در نظر گرفته شده اند نیز حکایت از شکل گیری چنین کابینه ای دارد. اینها تماما از دشمنان سرسخت جمهوری اسلامی هستند. رهبران حزب ترامپ، یعنی حزب جمهوریخواه، از دیگر نیروهای ضد ایران هستند. آنها بدلیل منزوی شدن در مذاکرات برجام و هم به خاطر دشمنی ایران با بعضی از نیروهای دوست امریکا و حمایت از نیروهای دشمن آن کشور، با ایران ضدیت شدید دارند. این درست است که ترامپ علاقه ای به مداخله مستقیم نظامی در خاورمیانه ، به خصوص ایران ندارد، و گفته مخالف سیاست "تغییر رژیم" است اما این امر را هم نمی توان نادیده گرفت که رئیس جمهور جدید امریکا در حرف و عمل ثبات چندانی نداشته است و اغلب به طور خیلی فرصت طلبانه و ناگهانی مواضع خودش را عوض کرده است. چون اطرافیان ترامپ در سیستم امنیتی، دفاعی و امور خارجی با ایران ضدیت خواهند داشت، این امکان حتما وجود دارد که ترامپ در جهت دخالت در امور ایران و منطقه تغییر فکر و رفتار بدهد و حتی بخواهد به موضع "تغییر رژیم" سالها پیش برگردد. با این وجود اعتقاد دارم که می شود و باید این تهدید را به فرصت تبدیل کرد وبرای این منظور جمهوری اسلامی باید سیاست و رفتار بسیار دقیق و حساب شده ای را پیش بگیرد.
مشکلاتی که بین ایران و امریکا وجود دارند عدیده و عمده اند. بزرگترین این مشکلات انقلاب اسلامی، ادعای ایران برای زیست مستقل، نگاه بدگمانانه امریکا به "قدرت" ایران، و بالاخره ناسازگاری متقابل دوکشور و متحدانشان است. چون این مشکلات در چارچوب رفتارهای "انقلاب اسلامی" و رفتارهای "جهانخوارانه" امریکا راه حل ندارد، تهران و واشینگتن باید در حواشی آنها با هم به یک همزیستی مسالمت آمیز برسند، نظیر آنچه که شوروی سابق و امریکا در زمان جنگ سرد به آن رسیدند. لیست مشکلاتی که قابل حل هستند یا حداقل می شود آنها را کاهش داد عبارتند از تحریمها، سوریه، اسرائیل، عربستان، فلسطین، حزب الله لبنان، عراق و یمن. مشکل هسته ای و موشک های ایران هم که قرار بود در چارچوب برجام حل شده باشد کماکان به عنوان یک مسئله تنش زا بین دو کشور باقی مانده است. این مشکلات سیاسی-نظامی و پیچیده اند و راه حل ساده ندارند. با این وجود یافتن راه حل غیر ممکن هم نیست اما شروع حرکت باید یک تصمیم و عزم ملی باشد. خوشبختانه این عزم برای برجام بوجود آمد اما متاسفانه در همانجا متوقف شد و طرفین به یک راه حل نیم بند برای مشکل هسته ای رسیدند که امروز دستخوش تهدید جدی شده است. این تجربه نشان می دهد که بدلیل تنیدگی مسائل دو کشور با هم و با مسائلی که در جهان و منطقه در جریان هستند، یک راه حل جامع تر، ارجح است. روش رسیدن به این جامعیت باید قدم به قدم و از طریق مذاکره روی مسائلی باشد که برای هر دو طرف در اولویت قرار دارند.
از برجام شروع کنم. آقای ترامپ گفته که می خواهد سر برجام دوباره مذاکره کند و ایران آن را به شدت رد کرده است، البته در طرف ترامپ نیروهائی هستند که می خواهند ایشان برجام را دور بریزد و ایران هم تهدید به مقابله به مثل کرده است. این مواضع در هر دو طرف گرفتار احساسات ملی هستند. همان طور که حتی مخالفین سابق برجام (یعنی پلیسهای بد در دوره مذاکره، نظیر نتانیاهوی اسرائیل، ترکی فیصل عربستان، و کیسینجر امریکا) هم به آقای ترامپ هشدار داده اند، خروج امریکا از برجام به نفع منافع ملی آن نخواهد بود. آنها در عوض می خواهند که امریکا برجام را به شکل یک تله برای ایران نگه دارد و در حاشیه آن به تحریم و تهدید ادامه دهد. تقریبا حتم است که ترامپ این مسیر را در پیش خواهد گرفت و امیدوار خواهد ماند که ایران به دلیل این فشارها برجام را نقض کند، که در آن صورت امریکا برای ضربه زدن به جمهوری اسلامی مشروعیت بین المللی خواهد یافت. با درک این سیاست، ایران می تواند آن را قبل از وقوع خنثی کند. از این دیدگاه، رد پیشنهاد تجدید مذاکره ترامپ معقول نمی نماید. برعکس، ایران باید از این پیشنهاد استقبال کند و از آن یک فرصت بسازد، اما به جای "تجدید" مذاکره، پیشنهاد "مذاکره" را بدهد و اعلان کند که حاضر است با آقای ترامپ در هر جا و زمانی روی مسائل فیمابین منجمله هسته ای مذاکره کند. در واقع این حرکت ایران توپ را در زمین ترامپ می اندازد. واقعیت این است که ایران از برجام سود چندانی نبرده است و شاید تجدید مذاکره به حل برخی از مشکلات برجام برای هر دو طرف، کمک کند. مهمترین هدف ایران در این وضعیت خطرناک باید حفظ گفتگو بین دو کشور باشد.
اکثر تحریمها و تهدیدهایی که بجا مانده اند در رابطه با حمایت از تروریسم، رژیم اسد در سوریه و نیروهای شیعه درعراق و یمن هستند. تهدید اسرائیل، نقض حقوق بشر و موشکها هم دلایل عمده دیگری هستند که باعث تحریم روی جمهوری اسلامی، شده اند. ترامپ و همکارانش برای حقوق بشر ارزشی جز در شعار قائل نیستند و از آن فقط به عنوان یک ابزار فشار و مشروعیت بخش به تحریمها استفاده می کنند. مشکل سوریه در عوض برای امریکائیان و متحدینش فوری و جدی تلقی می شود. خود ترامپ گفته است که دوست دارد حل این مشکل را با نابود کردن داعش توسط ایران و روسیه شروع کند و در ادامه حتما حاضر خواهد بود که نظام موجود در سوریه، منهای شخص بشار اسد، حفظ شود. امریکائیان از تجربه عراق و لیبی یاد گرفته اند که تغییر رژیمها آسان است اما مدیریت جانشین کردن آنها با نیروهای مشروع بسیار مشکل است. روسها هم احتمالا فرمول ترامپ را خواهند پذیرفت. ایران هم باید بتواند به سوریه بعد از بشار اسد فکر کند و برای آن برنامه ریزی نماید. ایران باید سوریه، و نه خانواده اسد، را بخشی از عمق استراتژیک خود بداند. پس روی سوریه ایران جدا شانس مذاکره سازنده با امریکای ترامپ را خواهد داشت و از این طریق می تواند از شر بخش دیگری از تحریم ها نجات یابد. ایران باید برای آینده سوریه بعد از اسد به همان گونه عمل کند که برای استقرار یک دولت جدید (حامد کرزای) بعد از نابودی طالبان کرد یعنی همکاری نزدیک و صادقانه با امریکا برای استقرار یک دولت تمام مردمی برای ملت سوریه.
مشکل موشک ها قرار بود با برجام منتفی شود اما متاسفانه این امرهمچنان موردی برای تهدید و فشار امریکا باقی مانده است. در این رابطه بهترین مسیر باز همان گشایش مذاکره با امریکا به بهانه گفتگو جهت کاهش کاستی های برجام برای هر دو طرف است. بدیهی است که ایران نمی تواند و نباید توان دفاعی خود را به مذاکره بگذارد. از طرف دیگر، بی توجهی به این مشکل هم راه حل نخواهد بود. در این رابطه هر نوع مذاکره ای باید مستقیما نیروهای دفاعی کشور را در رأس خود داشته باشد. تصادفا بخشی از سران امنیت ملی ترامپ نظامی هستند و آنها حتما درک واقع بینانه تری از نیازهای دفاعی ایران خواهند داشت و با نیروهای نظامی ایران با واقع بینی بیشتری گفتگو خواهند کرد. مشکل اسرائیل، حزب الله و فلسطین به هم تنیده و درعمل یک مشکل هستند.
در رابطه با اعراب و مخصوصا عربستان سعودی نیز ایران باید با احتیاط بیشتری پیش برود. رابطه دو کشور سر مسائل اسلامی، سوریه، عراق، یمن و مسائل دیگر به مرز خطر رسیده است. ترامپ با اسلام میانه خوبی ندارد و برای او شیعه و سنی فرقی نمی کنند. در زمان اوباما و در حین مذاکرات هسته ای رابطه امریکا با عربستان خراب شد. در همین حال هم، ترامپ و اطرافیانش می دانند که "تروریسم اسلامی" عمدتا در میان مسلمانان سنی رشد کرده است، اما اعراب پول دارند و ترامپ هم به پول آنها برای برنامه های خود، مخصوصا فروش اسلحه و احیای سرمایه داری مالی و ساخت و ساز، نیاز دارد. از این دیدگاه نباید انتظار داشت که ترامپ بین ایران و اعراب میانجی گری کند یا ایران را برآنها ترجیح دهد. اگر ترامپ مجبور شود که بین ایران و عربستان طرف یکی را بگیرد آن حتما عربستان خواهد بود. پس ایران باید انتظار کمک از امریکا برای حل مشکل با اعراب را نداشته باشد و سیاست خود را به سوی تنش زدائی با اعراب پیش ببرد. کاهش تنش با امریکا در این رابطه کمک خواهد بود چون بخشی از رفتارهای تهاجمی عربستان به دلیل وضعیت بد رابطه ایران و امریکا است. از دید اعراب، دشمنی امریکا با ایران، آنها را به نسبت قدرتمند می کند. اعراب همیشه از یک ایران ضعیف سوء استفاده کرده و باعث مشکلات عدیده برای خود و ایران شده اند. همان طور که تجربه تاریخی نشان می دهد، یک ایران قوی تر همیشه ثبات بیشتری را در منطقه خود باعث شده است.
این امید هم که ترامپ منطقه را ترک و ایران و همسایگانش را به حال خود رها می کند عبث است. علی رغم مشکلات عدیده امریکا در خاورمیانه و شاید هم بی نیاز شدن از نفت منطقه به دلیل افزایش تولید در امریکا، ترامپ در منطقه خواهد ماند و شاید درگیری هایش وسیع تر از گذشته هم بشود. این امید که شاید طبیعت این درگیری بیشتر جنبه اقتصادی پیدا کند می تواند به واقعیت نزدیک تر باشد. فروش اسلحه بیشتر به اعراب و نفوذ گسترده کمپانی های امریکایی در پروژه های منطقه با تشویق ترامپ بخشی از این گسترش اقتصادی خواهد بود. با فرض این تغییر در رفتارهای منطقه ای امریکا، ایران باید خود را برای ایجاد توازن در روابط اقتصادی خود با شرق و غرب از همین الان آماده کند اما این توازن نمی تواند فقط با افزایش تجارت با اروپا ایجاد شود. برای ترامپ ملی گرا، اروپا و چین و روسیه با هم فرقی ندارند. از دید ترامپ سرمایه دار، اگر قرار نیست معامله ای عاید او شود بهتر است که عاید هیچ کس هم نشود. در همین حال هم ایران نباید با تکیه بر روسیه، چین، اروپا، یا کشورهای "غیر متعهد" خود را در مقابل امریکا قرار دهد. همه این کشورها منافع عظیم و عدیده در امریکا دارند و حاضر نخواهند بود که خود را برای ایران در مقابل امریکا قرار دهند. از آن طرف هم نزدیکی ترامپ با پوتین لزوما به نفع ایران نخواهد بود. در گذشته هر وقت، امریکا و روسیه نزدیکی بیشتری با هم داشته اند سود کمتری عاید ایران شده است. عکس این وضعیت هم صادق بوده است، یعنی دشمنی بیشتر بین امریکا و روسیه برای ایران سود زیادتری داشته است.
برای توفیق در رسیدن به یک راه حل معقول با آقای ترامپ، ایران باید این ضرب المثل را عملی کند که: "یا مکن با پیل بانان دوستی، یا بنا کن خانه ای در خور پیل." ستونهای چنین خانه ای حکمت، عزت و قدرت هستند که باید در ساختار قدرت سیاسی و اقتصادی ایران مخصوصا در حوزه امنیت، دفاع، سیاست خارجی، و توسعه اقتصادی بر مبنای رشد صنعتی نمود درخشان داشته باشند. ترامپ یک "کابینه جنگی" تشکیل خواهد داد و برای یک معامله معقول با این کابینه، ایران نیز باید یک "کابینه جنگی" تشکیل بدهد، اما حرف من را نباید این طور تعبیر کرد که ایران باید خود را برای "جنگ" احتمالی با امریکا آماده کند. همان طور که بارها نوشته و گفته ام بین ایران و امریکا جنگی در کار نخواهد بود، و کابینه جنگی ترامپ هم برای جنگ کردن تشکیل نشده است. حرف نمایش قدرت است و جسارت در عرضه خواسته ها و برای این منظور است که ایران نیز باید مثل امریکا و برای مذاکره موفق با آن همقطاران ایرانی کابینه جنگی امریکا را به میدان بیاورد. در همین حال هم دولت باید سیاست نئولیبرالیسم اقتصادی را کنار بگذارد و به جای چشم دوختن به خارج برای رشد اقتصاد کشور، عاجلانه توسعه اقتصاد کشور را بر مبنای منابع داخلی در دستور کار قرار دهد و در این راستا با حمایت و حفاظت از صنایع کوچک و متوسط داخلی اقتصاد ملی با دوام بسازد. واقعیت این است که هم منابع ایران، داخلی هستند و هم مشکلاتش و باید از خارج فقط تکمیلی استفاده شود. این تغییر در سیاستگذاری اقتصادی جزء لاینفک امنیت ملی است و در این راستا باید مدیریت ها را هم تصحیح کرد و با فساد مبارزه جدی نمود. در غیر این صورت وضع معیشتی مردم، مخصوصا اقشار متوسط به پائین، بدتر خواهد شد و نتیجتا امنیت ملی ایران می تواند توسط آقای ترامپ در خطر بیافتد.
کد مطلب: 64266